eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.2هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
24.9هزار ویدیو
65 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 از شهیدی که امام زمان عج در تشییع او شرکت کردند چه مےدانید؟... پست بعد را بخوانید👇 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 این شهید بعد از شهادت در حالی که تابلویی به دست دارد ، محل دفن خود را به خانواده اش در عالم خواب نشان می دهد ، روی تابلویی که در دست شهید قرار دارد ، نوشته شده: فدایی امام زمان (عج) داستان دفن ایشان هم شنیدنی است امام زمان عج آمدند عبدالحميد حدود سه سال محافظ من بود. وي که عضو رسمي سپاه شيراز بود، در نزديکي مسجد الجواد(ع) در منطقه هفت تنان شيراز ساکن بود. ايشان حالات معنوي خاصي داشت و به خصوص با امام زمان (عج) خيلي مأنوس بود. به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود، سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود. از جمله می گفت: "من اين را مطمئن هستم آقا می آيند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سيراب می کنند." ايشان در آخرين مرحله اي که با من تماس داشتند در وصيت شفاهي به من نام 9 نفر از جمله اينجانب، پدرش، آقاي (سردار) مينايي و شش نفر ديگر را که اسامي شان را به خاطر ندارم ذکر کرد و به مادرش هم گفته بود در ساعت 9 شب مرا دفن کنيد و فقط اين 9 نفر به هنگام تدفين دور قبر من باشند. وقتي با عده اي که براي مراسم دفن آمده بودند نماز شهيد را خوانديم همه به جز اين 9 نفر طبق وصيت نامه از قبر فاصله گرفتند و از دور، شاهد دفن ايشان شدند. من ابتدا به داخل قبر رفتم و لحظاتي در آن خوابيدم و براي ايشان دعا کردم. سپس برخاستم و در قبر ايستادم تا از پدر ايشان و چند نفر ديگر که جسد شهيد را به داخل قبر سرازير می کردند جسد را تحويل بگيرم و درون قبر قرار دهم. وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است هيچ احساس وزني از اين جسد نکردم. پيکر شهيد خيلي سبک بود و گويي در حالت بی وزني قرار دارد. در همين لحظه که غرق در اين واقعه عجيب بودم ناگهان صداي فرياد آقاي عابدي (که بعدها به شهادت رسيد) را شنيدم که با صداي بلند نام امام زمان (عج) را صدا میکرد. ايشان بعد به من گفت: "در همان لحظه که پيکر شهيد را به دست شما دادند من به چشم خود ديدم آقايي نوراني (که علائم خاصي را از ايشان ذکر میکرد) وارد قبر شد و جسد را تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بي اختيار نام امام زمان (عج) را فرياد زدم." در آن لحظه به خود من هم حالت معنوي عجيبي دست داد که پس ازآن و تا هم اکنون هرگز نظير آن جذبه معنوي را در خود احساس نکرده ام. وقتي متوجه اين حضور نوراني و مقدس شدم همان طور که در قبر ايستاده بودم به افرادي که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعاي فرج امام زمان (عج) را بخوانند. سپس صورت شهيد را درقبر باز کردم و بر روي خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد خيلي نوراني بود و به خوبي محل اصابت ترکش به گلوي او پيدا بود. آن طور که شنيده ام عده اي که پي به اين مسأله برده و می برند بر سر مزار اين شهيد در دارالرحمه شيراز می روند و براي برآورده شدن حاجات خويش به اين شهيد متوسل می شوند. راوی: آیت‌الله سيد علي اصغر دستغيب 📚لحظه های آسمانی کرامات شهیدان 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شهیدی که وصیت کرد، شبانه دفن شود و حتّی تاریخ و ساعت و محل دفن خود را پیش بینی کرد و آن شـــهیدبزرگوار عبدالحمیدحسینی بودکه حدود1ماهی می‌شد به جبهه بازگشته بود، به خانۀ آیت الله سیدعلی اصغر دستغیب، که سه سال محافظ ایشان بود، تماس تلفنی☎️گرفته و وصیت میکند: من جمعــــه صبـــح، ساعت4 شهیــــــد میشوم. جنازه مرا برای شمامی آورند مراشبانــــــه(دقیقا ساعت 9 شب) تشییع کنید. به غیراز پدر ومادرم و هفت نفرازبچه های سپاه که اسمشان راگفته بود، کسی درمراسم من نباشد. میخواست تشییع جنازه اش مثل حضرت زهـــــــرا(سلام الله علیها) غریبانه باشد. ✅تا این که در مرحله دوم عملیات بیت المقدس آنطوری که خودش دوست داشت، «باتنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد. ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شهیدی که می دانست جمعه به شهادت مےرسد وصیت کرده بود شبانه دفن شود، او حتّی تاریخ وساعت و محل دفن خودراپیش بینی کرده بود... حدود یک ماهی میشد که به جبهه بازگشته بود، به خانۀ آیت الله سیدعلی اصغر دستغیب، (که سه سال محافظ ایشان بود)، تماس تلفنی☎️گرفته ووصیت میکند: من جمعــــه صبـــح، ساعت 4 شهیــــــد میشوم. جنازه مرا برای شما می آورند مرا شبانــــــه(دقیقا ساعت 9 شب) تشییع کنید. به غیراز پدر و مادرم و هفت نفر از بچه های سپاه که اسمشان را گفته بود، کسی درمراسم من نباشد. میخواست تشییع جنازه اش مثل حضرت زهـــــــرا(سلام الله علیها) غریبانه باشد. سرانجام شهید بزرگوار عبدالحمیدحسینی در مرحله دوم عملیات بیت المقدس آنطوریکه خودش دوست داشت، «باتنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» به شهادت رسید... یاران خاص 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
۱۱ 🔸در ۱۸ آذر ۶۰ وقتی پس از عملیات حصر آبادان به مرخصی آمد به اتفاق او و مادرم سر مزار یکی از دوستانش به نام دارالرحمه شیراز رفتیم. در آنجا متوجه شدم با تکه چوبی، جمله ای را روی زمین می نویسد. نگاه کردم دیدم نوشته است: 🌹 «پاسدار فدایی شهید عبدالحمید حسینی» خیلی صمیمانه و خواهرانه به او گفتم : داری جا رزرو می کنی؟ اول ثابت کن شهید میشوی بعد... 🌱 لبخندی زد و چیزی نگفت... ✨ برادرم مرتب به جبهه می‌رفت تا اینکه آخرین بار در فروردین سال ۶۱ به منطقه رفت و در ۱۳ اردیبهشت در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. هنگام دفن ایشان پدر به خاطر دوستی و رابطه ‌ی صمیمی این دو شهید اصرار کرد تا قبری بالای سر علی، برای عبدالحمید آماده کنند. ⭕️ ولی قبر به آب رسید! قبر دیگری آماده کردند آن هم به آب رسید تا اینکه بالاخره همان جایی که خود شهید ۵ ماه قبل معین کرده بود قبری آماده شد و در همان‌جا به خاک سپرده شد. 🌷هدیه به روح این شهید بزرگوار 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi