eitaa logo
مؤسسه شهید عباس دانشگر
3.3هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
547 فایل
﷽ " کانال رسمی شهید مدافع حرم عباس دانشگر " با عنوان ✅ مؤسسه شهید دانشگر . ولادت : ۱۳۷۲/۲/۱۸ سمنان شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰ . خادم الشهدا: @faridpour 👤این کانال زیر نظر خانواده و اقوام شهید اداره می شود. 🌷زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۲۵۲) 🌟 ادامه ی کتاب : 6⃣ بخش ششم : مستندات شهيد 📱 • صوت ضبط شده صوت ضبط شده توسط شهید در منطقه عملیاتی، در سوم شعبان، مطابق با بیست و یکم اردیبهشت‌ماه 1395 (بیست روز پس از اعزام) بسم‌الله الرحمن الرحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین صوتی که دارم الان ضبط می‌کنم، تاریخش روز سوم شعبان، ولادت امام حسین(علیه‌السلام) هست که به شما اعیاد شعبانیه رو تبریک می‌گم. الان در منطقه حلب سوریه، جنوب حلب سوریه هستم و به حول و قوه الهی اومدیم تا مسلحینی که به کمک اجانب دست‌درازی کردند به سمت حرم اهل‌بیت امام حسین(علیه‌السلام)، دستشون رو کوتاه بکنیم. حرکت در مسیر مجاهدت چه در جنگ سخت، چه در جنگ نیمه‌سخت و چه در جنگ نرم، بیداری می‌خواد؛ بیداری روح، بیداری جان و بیداری فکر. کار دشواریه شناخت مسیر، پا گذاشتن، ادامه دادن و تمام کردن که فقط به کمک خود خداوند امکان تمام کردن این مسیر را ما داریم. خیلی کار دشواریه مجاهدت... مجاهدت‌های شخص من اسمش مجاهدت نیست! ما که هنوز مجاهدت نکردیم! مجاهدت واقعا شاخصه‌هایی داره که فقط این شاخصه‌ها رو شهدا دارند! خوش به حالشون که تونستن مجاهد بشن! قدم بذارن! ادامه بدن و چه پایان خوشی داشته باشند. چیزی که من می‌خوام بگم فعلا شهادت نیست. سپاه حضرت ولی‌عصر(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) یار می‌خواد. حضرت مهدی(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) در غربته و در تنهایی سیر می‌کنه و استکبار چنبره زده! به قول حضرت مقام معظم رهبری، فکر و قلبِ منطقه و کشورهای مختلف رو گرفته و ما باید به این نکات دقت داشته باشیم. خیلی کار داریم. ان‌شاءالله موثر باشیم در تحقق این مسیر پرپیچ و خم و دستیابی به کمال و دستیابی به همه اون ارزش‌هایی که به خاطر اون آفریده شدیم؛ ان‌شاءالله 🟥 📔 🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─ 💠 @shahiddaneshgar
مؤسسه شهید عباس دانشگر
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوپنجاه_یک به جز صدای گاه به گاهِ خش‌خش بیسیم
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 سه نفری ایستادیم کنار هم و نگاهمان را دوختیم به نقشه. ثانیه‌‌هایی نگذشته بود که صدای سوتِ زوزه‌مانندی گوشم را آزرد. هر سه به هم نگاه کردیم اما نگاهمان طولانی نشد. ذره‌های شن و خاک با این صدا به رقص آمده‌اند. از زمین بلند می‌شوند و چرخی می‌زنند و این‌جا و آن‌جا آرام می‌گیرند... کسی انگار شن‌های ساعت شنی را به آسمان پاشیده است. زمان را گم کرده‌ام. لباس‌هایم، دست‌هایم، صورتم، خاک‌آلود است. زانوانم را با زمین آشتی داده‌ام. صورتم خاک را مسح می‌کند... سنگین شده‌ام انگار، اما نه، سبکم، خیلی سبک... زمان را گم‌کرده‌ام... نشسته‌ام پشت نیمکت و معلم کلاس چهارم دارد از روی کتاب، برایمان قصه طوطی و بازرگان را می‌خواند. جانِ من طوطی است که در قفس بازرگان افتاده. بازرگان خداست؛ مگر نگفت إن‌الله اشتری؟ و مگر نگفت إصطنعتک لنفسی؟ باید توی قفس جان ببازم تا آزادم کنند و جان بگیرم... در قفس که جان ببازم، از قفس که بیرون بروم، دوباره جان می‌گیرم و می‌توانم پرواز کنم... می‌روم توی حیاط خانه. بابا و مامان نشسته‌اند روی تختِ گوشه‌ی حیاط و چای می‌نوشند. آفتابِ حزیران، از لابلای درختان حیاط خانه، می‌تابد و رگه‌های نور، خود را به گل‌های باغچه می‌رسانند. این آفتاب اما چشم‌هایم را نمی‌زند. گنجشک‌ها راه خانه را یاد گرفته‌اند. می‌نشینند روی درخت انار و سروصدایشان حیاط را پر می‌کند. بابا، خیره به گنجشک‌ها و غرق تماشای آن‌ها و صدایشان است... صدایم می‌کند و دستم را می‌گیرد. دست‌های بابا گرم‌اند. گنجشک‌ها را نشانم می‌دهد. طنین صدایش توی گوش‌هایم می‌پیچد و تکرار می‌شود:«عباس! مثل این گنجشک‌ها پرواز کن...» ذره‌های ساعت شنی دارند آرام می‌گیرند اما هنوز پراکنده‌اند. توی صحن عقیله چرخی می‌زنم. فاطمه در اتاقش، روی سجاده نشسته است و ذکر می‌گوید. صدای سوت زوزه‌مانندی، خلوتم با فاطمه را، با بابا را و سکوت کلاسِ چهارم را بهم می‌زند. چشم‌هایم کمی می‌سوزند. اعتنا نمی‌کنم. هُرم گرما می‌پیچد در سرسرای قلبم؛ منشأ این گرما اما آفتاب نیست. حرف‌های بابا توی قلبم تکرار می‌شود: مثل این گنجشک‌ها پرواز کن... به حرف بابا گوش می‌دهم. زمان را گم کرده‌ام... می‌خواهم بشمارم؛ جمع می‌کنم انگشتانم را... بشمار یک، دو، سه، چهار، پنج ... بیست! ۱۵۲ 🔴 📔 🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─ 💠 @shahiddaneshgar
مؤسسه شهید عباس دانشگر
۳۰۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍صفحاتِ پایان کتاب 🔶️ 💠 مستندات شهید ✅️ صوت ض
. ۳۰۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ پایانِ کتاب 🔶️ 💠 زندگی‌نامه شهید عباس دانشگر فرزند مؤمن، در هجدهمین روز از اردیبهشت‌ماه سال 1372 شمسی در شهرستان سمنان و در خانواده‌ای متدین به دنیا آمد. حضور او در مسجد و پایگاه بسیج باعث شد که رفتار و گفتارش با اخلاق اسلامی آراسته شود. او از همان کودکی با احکام و قرآن و تعالیم دینی آشنا شد. از آن‌جا که همواره خنده بر لب داشت، رابطه‌ای صمیمی و عاطفی با دوستانش پیدا می‌کرد. آن‌قدر گرم و صمیمی بود که در اولین برخورد، هرکه او را می‌دید شیفته‌اش می‌شد. فردی شجاع و نترس بود. از سن هشت‌سالگی به بعد به طور مرتب در نماز جماعت حضور می‌یافت و هرسال به همراه دوستانش در مراسم اعتکاف شرکت می‌کرد. به جلسات دعای کمیل و دعای ندبه می‌رفت و پای بیش‌تر منبرهایی که در مسجد محل و دیگر مساجد شهر برگزار می‌شد، حضور داشت. در سال 1390 در کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه عالی در دانشگاه سمنان و در رشته مهندسی کامپیوتر(نرم‌افزار) قبول شد اما به خاطر دوراندیشی و البته عشق و علاقه‌ای که به سپاه پاسداران داشت در آزمون دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) هم شرکت کرد و قبول شد. یک هفته‌ای در فکر بود که کدام‌یک را برگزیند. اکثر دوستان و آشنایان به او پیشنهاد دادند که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل بدهد اما او به این نتیجه رسید که دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) را که یک دانشگاه انسان‌ساز می‌دانست انتخاب کند. به دوستانش می‌گفت:«من دوست دارم برای خدمت به اسلام و انقلاب وارد سپاه پاسداران شوم.» او در پنجمین روز از مهرماه سال 1390 وارد دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) شد و پس از گذشت یکسال دوره آموزش عمومی افسری را پشت سر گذاشت. او به دلیل فعالیت‌های فرهنگی‌اش در دانشگاه، مورد توجه سردار اباذری، جانشین محترم دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(علیه‌السلام) قرار گرفت. عباس دانشگر در اواخر مهرماه سال 1391 فعالیت خود را در کانون اندیشه مطهر و نیز بخش مستندسازی مرکز شهید آوینی آغاز کرد و مدتی نیز به عنوان دبیر مشاوران جوان فرماندهی در دانشگاه فعالیت می‌کرد. او در اواخر بهار سال 1392 در دفتر سردار اباذری مشغول بکار شد. عباس با استفاده از فضای معنوی دانشگاه و با مطالعه بسیار، موفق شد تا بنیه‌های اعتقادی و اخلاقی خود را روز‌به‌روز مستحکم‌تر کند و محیط کار، نوع مسئولیت خطیر و رفتن به مأموریت‌های فراوان به همراه سردار اباذری، با وجود سن کم از او مردی دلاور ساخت. از دست‌نوشته‌های مناجات‌گونه او با خداوند متعال برمی‌آید که در او تحولی درونی رخ داده بود و پیوسته خود را در محضر خدا می‌دید و از اعمال روزانه خود، حساب می‌کشید. عباس تا قبل از شهادتش دو بار در پیاده‌روی اربعین در کربلا شرکت کرد و چندین‌بار برای تعالی روح خود به قم و مشهد مقدس مسافرت کرد. او در بيست و هشتم بهمن‌ماه سال 1394 دخترعموی خود را به همسری برگزید و عقد موقتی مابین آن‌ها خوانده شد. چند صباحی از دوران نامزدی آن‌ها نگذشته بود که عباس عزم سفر به سوریه کرد و سرانجام برای مبارزه با دشمنان تکفیری در دوم اردیبهشت‌ماه سال 1395 به جبهه مقاومت در سوریه پیوست. شرایط دشوار منطقه سبب شد که او پس از پایان دوره مأموریتش، ماندن را بر بازگشت به ایران ترجیح دهد و هفت روز سخت را در کنار همرزمانش در جبهه مقاومت بگذراند. آخرين مسئوليت او در حلب سوريه فرماندهي گروهان بود. او سرانجام عصر روز بیستم خردادماه سال 1395 در حالی که بیست و سومین بهار زندگی‌اش را می‌گذارند، در روستای هویز در حومه جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از وداع و تشییع باشکوه در دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) به زادگاهش، سمنان آورده شد و پس از تشییع بر روی دست‌های مردم شهیدپرور شهرستان سمنان، در صحن حرم مطهر امامزاده علی‌اشرف(علیه‌السلام) به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. 📗 🟥 ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯