💌پُـــستِ اینـسـتاگرامی
#مـادر_بزرگوار_شـهـید💙
🌸🖋دلـم بـرای خـنـده هایـت تـنگ شـده اسـت...
خـیـلـی زیـاد..
دلـم بـرای حـرف گـوش نـکـردن هـای گـاه و بـی گـاه #تـو تـنـگ شـده اسـت...
خـیـلـی زیـاد..
دلـم بـرای صـدا کـردنـهـای جـور واجـورت تـنـگ شـده اسـت :
مـامـا...مـامـان...مـامـی...مـامـان...مـام...
خـیـلـی زیـاد..
دلـم بـرای مـحـاسـن آقـا... تـنـگ شـده اسـت...
خـیـلـی زیـاد..
دلـم بـرای اصـلاح مـوی پـشـت سـرت تـنـگ شـده اسـت...
وقـتـی کـه بلـند بـلند صـدا مـیـزدی : مامان بـیـا پـشـت سرم رو درست کـن...
خـیلی زیـاد..
دلـم بـرای صدای مـوتـورت تـنگ شده اسـت...
خـیـلـی زیـاد..
دلـم بـرای کـشـتی گـرفـتـنـت درون خـونـه بـا مـحسـن تـنگ شـده است...
خیـلی زیـاد..
دلـم بـرای کـادوی روز مـادر کـه بـا دو هـزارتـومـن یـک سـری ظـرف هـای پـلاسـتـیـکـی در دار ، از بـسـاط سـر خـیـابـان بـرای مـن هـدیـه خـریـده بـودی و وقـتـی بـهـت خـنـدیـدیـم جـواب دادی : خـوب دیـگـه بـیـشـتـر از ایـن پـول نـداشـتـم ، تـنـگ شـده اسـت...
خـیـلـی زیـاد..
دلـم بـرای گـل هـای گـلایـل سـفـیـد کـه بـرای هـدیـه روز مـادر بـرام آوردی و بـعـدا فـهـمـیـدیـم از روی تـاج گـل هـمـسـایـه کـه بـعـد پـایـان مـراسـمـات خـتـم شـون گـذاشـتـه بـودنـد کـنـار سـطـل زبـالـه مـحـل ، آن روز چـقـدر بـهـت خـنـدیـدیـم ، تـنـگ شـده اسـت...
خیلی... چرا ...
آخه چـرا... ایـنـطـوری بـا دل مـن بـازی می کـنـی #محمدرضا
ازت مـیـخـوام امـسـال هـم روز مـادر بـرام یک هدیه بـیـاری کـه مـثل هـمـیـشه باهم بهش بخندیم.
به دلم نگاه کن پسر عزیزم..🕊
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🍃💌 #خاطره
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع) (محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت ) جای خاصی رو داشتیم .
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا (ع) همیشه به این حالت بود .
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه !
بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی ؟
می گفت : من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
نقل از #مادر_بزرگوار_شهید
📿| @shahiddehghan_amiri
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🍃💌 #خاطره
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع) (محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت ) جای خاصی رو داشتیم .
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا (ع) همیشه به این حالت بود .
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه !
بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی ؟
می گفت : من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
نقل از #مادر_بزرگوار_شهید
📿| @shahiddehghan_amiri
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
چـراغ روشـنِ... "شــب هایِ" روزگار تویی! #هوشنگ_ابتهاج #شهید_محمدرضا_دهقانامیرے @shahiddehgha
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🍃💌 #خاطره
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع) (محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت ) جای خاصی رو داشتیم .
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا (ع) همیشه به این حالت بود .
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه !
بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی ؟
می گفت : من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
نقل از #مادر_بزرگوار_شهید
📿| @shahiddehghan_amiri
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🍃💌 #خاطره
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع) (محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت ) جای خاصی رو داشتیم .
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا (ع) همیشه به این حالت بود .
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه !
بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی ؟
می گفت : من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
نقل از #مادر_بزرگوار_شهید
📿| @shahiddehghan_amiri
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🍃💌 #خاطره
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع) (محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت ) جای خاصی رو داشتیم .
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا (ع) همیشه به این حالت بود .
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه !
بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی ؟
می گفت : من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
نقل از #مادر_بزرگوار_شهید
📿| @shahiddehghan_amiri
#خاطره
علاقه زیادی به آیت الله امامی کاشانی ریاست مدرسه عالی شهید مطهری داشت و اولین هدیه ای که از آیت الله کاشانی گرفت عبا بود.
خیلی آن را می بوسید و با آن نماز می خواند.
سه دایی محمدرضا روحانی هستند او علاقه زیادی به روحانیون داشت و احساس وظیفه نسبت به فرمایشات رهبری داشت.❤️
نقل از #مادر_بزرگوار_شهید
🌹🍃| @shahiddehghan_amiri