eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
780 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
38 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊 🧕بانوےشهیده↜ناهید‌فاتحی‌کرجو (معروف‌به‌سُمیّه‌ی‌کردستان) 🗓سالروزتولد↜۱۳۴۴/۴/۴ ✨محل‌تولد↜سنندج 🕊سالروز‌شهادت↜۱۳۶۱/۹/۱ 😔محل‌شهادت↜روستای‌هشمیز/کردستان 💔نحوه‌شهادت↜شکنجه‌های‌ضد‌انقلاب 🥀آرامگاه‌↜بهشت‌زهرا(س)/تهران . . .
در چهارمین روز از تیرماه سال1344📆در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد.🌱 پدرش محمد،اهل تسنن📿 و از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه📿، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بیت(ع) بزرگ می كرد.✨
ناهید كودكی مهربان🌱، مسئولیت پذیر✅ و شجاع👌 بود كه در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می داد.✨ ناهید بسیار مهربان و رئوف بود💫. اغلب لباس و دیگر وسایلش را به دیگران هدیه می داد🎁. پدرش زیاد مأموریت میرفت. یك بار یك عروسك خوب و گرا نقیمت برایش خریده بود🧸. مادرش به پدر گفته بود كه چند روزی است كه خبری از عروسك نیست. فكر كرده بودند ناهید عروسكش را گم كرده❌. از او پرسیدند. گفت: «داده ام به یكی از دوستانم.🌙 دختر خوبی است. می آوردش. پدر او پول ندارد كه برایش عروسك بخرد! 💔» از بچگی چادر و روسری سرش میکرد👌. خیلی به نظافت اهمیت می داد🌱. وقتی هوا بارانی می شد☔، چادر به سر، گوشه‌ای می ایستاد. بازی نمی کرد❌. می گفت: «كثیف می شوم! 🍂» بچه ها بهش می گفتند: «وسواسی⚡ »
آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد✨📿 كه به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه كنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد...🥀 اما وقتی با خدا راز و نیاز كرده و گریه می كنم✨، نه خسته ام🌱، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می كنم💫، بلكه تازه سبك تر و آرام تر می شوم...🕊» با شروع حركت های انقلابی مردم ایران🇮🇷، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست✌ و با شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدطاغوت✊ در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفت.👌💯 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی🇮🇷 و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق كردستان✅، همكاری اش را با نیروهای ارتش⚡ و بسیج⚡ و سپاه⚡ آغاز كرد. شروع این همكاری، خشم ضدانقلاب به خصوص "گروهك كومله" را كه زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت🔥. ناهید علاوه بر همكاری با بسیج و سپاه🌙، بیشتر وقتش را به خواندن كتاب های مذهبی📚 و قرآن📖 و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند✍️✔️.
یکی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌کرجو» بیان می‌دارد: سال ۱۳۵۷، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد✊. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم📣. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند✊. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود🥀 و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی❌ و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت✌. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده✅ و کتک زده بودند 🍂و قصد دستگیری او را داشتند.💯 آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند 🥀که پشتش سیاه و کبود شده بود‼️ درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد🍂.
ناهید پانزده‌ساله بود كه كسی به خواستگاریش آمد💐. خواهرش میگوید: «گذشته از فاصلۀ سنی زیاد📆، از لحاظ مسایل اخلاقی هم آدم خوبی نبود❌. رفتارش مشكوك بود🔍. بر خلاف ناهید كه طرفدار سپاه و بسیج بود👌، او هوادار كومله ها بود❌. هنوز ازدواج نكرده بودند كه او دستگیر شد⛓️. معلوم شد جنایتكار است و اعدامش كردند💯 » این اتفاق كه افتاد، ناهید بیشتر وقتش را به خواندن كتابهای مذهبی📚 و قرآن می گذراند.📖 كنایه ها شروع شد☔. این حرفها مثل تیری به قلب ناهید فرو می رفت💔. عده ای می گفتند كه او نامزدش را لو داده🥀 بعضی می گفتند كه او جاسوس سپاه است‼️گاهی هم می شنید كه گفته اند او جاسوس كومله است و این كارهایش برای رد گم كردن است...
محمود فاتحی کرجو» پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود✌. در جلسات قرآن📖 و جلسات مبارزه با رژیم شاه✊شرکت می‌کرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت می‌کرد✍️. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت✊🇮🇷، با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب می‌شد...💔☔ به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت.✨روز ۱۲ بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید📺، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت: «بابا این آقای خمینی است🌱». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم🌙» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام...💎🦋
اوایل زمستان سال 1360📆 به شدت بیمار شد☔ و به درمانگاهی در میدان مركزی شهر سنندج مراجعه كرد🏥. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود⏰ و خانواده نگران شده بودند... خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس وجو پیدایش نمی كند🍂. خبری از ناهید نبود‼️ انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بود‼️آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود📿 و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت🍃. تا اینكه بالاخره از چند نفر كه ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید كه: چهارنفر، ناهید را دوره كرده، به زور سوار مینی بوس كردند و بردند‼️💔
「شهیده راضیه کشاورز」
اوایل زمستان سال 1360📆 به شدت بیمار شد☔ و به درمانگاهی در میدان مركزی شهر سنندج مراجعه كرد🏥. اما از
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند☔. افراد ناشناس به خانه آنها نامه✉️ می فرستادند كه: اگر بازهم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همكاری كنید، بقیه بچه هایتان را هم می كشیم‼️ چندماهی بعد خبری در شهر پیچید كه دختری را در روستاهای كردستان با دستانی بسته💔 و سری تراشیده💔به جرم اینكه «این جاسوس خمینی است‼️» می چرخانیدن.. این خبر در مدت كوتاهی همه جا پخش شد🍃 و نگرانی های مادر را به یقین تبدیل كرد💔. او خود ناهید بود🥀. این ویژگی كه برای "كومله" و "ضدانقلاب" اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب می شد...🍂 یك روستایی دیده های خود را از آن اتفاق این گونه تعریف می كند: «آنها سردختری را تراشیده بودند💔 و او را در روستا می گرداندند💔. كومله ها به آن دختر نوجوان می گفتند: آزادت نمی كنیم مگر اینكه به خمینی توهین كنی‼️» اما بصیرت✨، ایمان💫، شجاعت✌ و انگیزه های معنوی📿 توام با شناخت اهداف انقلاب اسلامی🇮🇷 این دختر نوجوان دلیر، شیربچه كردستان رابر آن داشت كه جان فدای آرمان كرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نكند...👌 … 11 ماه از ربوده شدن او می گذشت كه پیكر مجروح و كبودش💔 را با سری شكسته و تراشیده💔 در سنگلاخ های اطراف روستای هَشَمیز پیدا كردند...💔🥀 وقتی پیكر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند، مادرش بسیار بی تابی می كرد🥀، سیده خانم كه خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت...💔🥀 پیكر صدمه دیده💔 و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا كردن در راه انقلاب نداشت💔، اما كتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود❌. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است...👌
خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی كرجو🕊، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن كنند🥀 و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی، جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن كردند.🥀🕊 چند سال بعد، مادر كه برای یافتن دختر نوجوانش از هیچ كوششی دریغ نكرده بود🍂، از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد💔 و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد... 💔🥀 «🕊راهشان پررهرو باد🕊» 🥀 🕊