•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_بیست_و_دوم / صفحه ۲۹
- شماره ی خونه ی ما رو از کجا آوردین؟ توی وسایل راضیه...؟ حرفم را برید و به در اتاق عمل خیره ماند.
نه؛ وقتی رسیدم بالای سرش هنوز بیهوش نشده بود اسم و فامیلش و شماره خونه تون رو بهم گفت و بعد بیهوش شد.
کف دست راستش را باز کرد
- اینم شماره خونه تون .
نگرانی من و عمه را که سر به دیوار اتاق عمل شانه هایش آرام میلرزید دید دو دستش را بالا آورد و گفت: من خودم راضیه رو آوردم خیالتون راحت نگاهی به دستان مرد انداختم و راضیهای که جلوی نامحرم حجابش کامل بود، در ذهنم آمد و رفت کرد یادم به روز قبل از مسابقه در ماهشهر افتاد. آن روز در سالن خبرنگار دوربینش را روی بچه های ماهشهر گرفته بود و از تمرین مسابقه فینالشان فیلم می.گرفت ناگهان توجه اش به گروه ما جلب شد. دوربینش را کج کرد و نزدیک تر شد و از فاصله کمتری کارش را ادامه داد یک لحظه دوربین در معرض دید راضیه قرار گرفت از محل تمرین خارج شد و به
سمت خبرنگار رفت.
- ببخشید خانم!
با خوشحالی سرش را برگرداند.
- شما باید اطلاع میدادین که میخواین فیلم بگیرین. لطفاً الان فیلم رو
پاک کنین با کمی مکث دوربینش را پایین و شانههایش را بالا گرفت و گفت: «چرا؟ شما که خیلی قوی کار میکردین نگاهی به ساق دست و پاهایش که از آستین و پاچه ها بیرون زده بود انداخت و گفت: «درسته، اما حجابمون کامل نبود. لطفاً پاکش کنین. سرش را تکانی داد و فیلم را حذف کرد.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz