•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_سی/ صفحه ۳۷
به هفت نفر و مجروحان به بیش از دویست نفر رسیده است. بررسی ها برای مشخص شدن دلیل انفجار ادامه دارد و گزینه های بمب گذاری، خراب کاری و
حادثه مطرح هستند.
قلبم شروع به کوبش کرد با عجله به اتاق برگشتم تا موبایلم را از روی میز ،برداشتم از دستم افتاد نشستم و شماره راضیه را گرفتم بوق اشغال میزد چند بار پشت سر هم شماره را گرفتم اما فایده ای نداشت. برخاستم و داشتم با دو از اتاق خارج میشدم که پایم به زیر قالی گیر کرد و با خم شدنم دستانم به زمین رسید. به کنج سالن رفتم و گوشی تلفن را برداشتم. مادر به سمتم آمد.
- زهرا امشب که راضیه نرفته کانون ؟ گوشی در دستم میلرزید
رفته
شماره خانه شان را گرفتم اما کسی جواب نداد و این دلشوره ام را بیشتر کرد. نمی دانستم چه کنم کارم شده بود شماره گرفتن. به خاطر امتحان فردا به کانون نرفته بودم، اما دیگر توانی برای درس خواندن نداشتم. ذهنم هر اتفاقی در مورد راضیه را رد میکرد به شهادت که فکر میکردم دست و پایم بی جان میشد نمیخواستم این ،فکرها به مغزم سرک بکشند به همین خاطر سریع از ذهنم دورشان کردم؛ اما چرا گوشیش را جواب نمیداد؟ برخاستم تا دلشوره ام را با راه رفتن کمتر کنم اما راضیه برای تمام بیقراری هایم حرفی زده بود. باید مثل حضرت زینب صبور باشیم اگه به غصه های حضرت فکر کنیم دیگه مشکلاتمون برامون بزرگ نمیشه. یک لحظه تا احساس کردم چقدر دلم برایش تنگ شده است یادم به توصیه اش افتاد کتاب دعایی از روی طاقچه برداشتم و صفحه مورد نظرم را آوردم روی زمین نشستم و شروع به خواندن کردم یکی از روزهایی که در مدرسه
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz