•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_شصت_و_پنج / صفحه ۷۲
نداره که امشب شب آخر عمرش باشه برای چی؟ برای این که کل دنیا روفانی میبینه آیه شریفه ،قرآن این رو همه بلدين، كُلُ مَن عليها فَان).» کتاب را بستم و تمام نگاهم را به معراج .دادم آن قدر هوای امام زمانم را کرده بودم که حال خودم را نمیفهمیدم باید دلم را با ،نوشتن تسکین میدادم مداد
و برگه ای از کیفم درآوردم
کاشکی هیچ وقت حضور آقا را ندیده نگیریم و از محضرش غایب نشویم
چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است.
مداحی هم عجیب با دلم جفت وجور شده بود. بی توای صاحب زمان بیقرارم هر زمان از غم هجر تو من دل خسته ام / همچو مرغی بال و پر بشکسته ام.»
پیشانیام سجده میخواست تا سینه زنی شروع شد، خود را به قالی حسینیه دخیل زدم لحظات آخر بود پدر و مادرم با همه زحماتشان در ذهنم گذر کردند همیشه میخواستم لبخند به لبانشان بنشانم. حالا هم که بهترین لحظه زندگیم بود باید آنها را شریک شادی خود میکردم
خدایا خیلی چسبید ثواب امشب رو برای مامان و بابام بنویس
و یک آن ،حرارت ،نور لرزش شدید و صدایی هولناک همه چیز را به هم ریخت صدای مداحی جایش را به ناله و گریه .داد همه بلند شدند تا سمت در خروجی بروند و من چه احساس سبکی و بی وزنی میکردم
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz