فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناجات با خدای مهربان❤️
خدایا شکرت
تو اوج ناامیدی تو تنها امیدمی 🤲
#خدا_جانم
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
✍ امیرالمومنین امام على (علیه السلام) :
هنگام هر سختى و مشكلى بگو :
🤲 «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظيم»
👌 تو را كفايت مى كند
📚 بحارالانوار ، ج۷۴ ، ص۲۷۰
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
#طنز_جبهه
💬به سلامتی فرمانده😂
◽️دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد،🙂
گاز دادم و راه افتادم من با سرعت میراندم و با هم حرف میزديم! گفت: میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!😟
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟! گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😂
#فرمانده_مهدی_باکری
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
با اراده هر کاری را شروع کنید. وگرنه همان اول کار کم میآورید...☺️
قسمت ۲ : نصفه کاره !👀
( این مطالب از سایت نوجوان برداشته شده و سایت نوجوان برای رهبری است )
#نوجوان
#طنز
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
براے شهید شدن
گاهے یڪ خلوٺ سحر هم ڪافیسٺ
دل ڪہ شهید شود
در نهایٺ انسان شهید مےشود🤎✨'
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_شانزدهم / صفحه ۲۳
- بابا! راضیه داره گریه میکنه، گناه داره. بذارین بره کانون.
پدر سرش را سمت پنجره سالن برگرداند.
- بابا خب هوا داره تاریک میشه و تنهایی خطرناکه بره.
آقای باصری، حرف پدر را شنید و نگاهی به در اتاق انداخت.
- من راضیه رو میرسونم. قبلاً هم به مامان علی گفتم که راضیه هرجا
خواست بره من در خدمتم. خودم هم میرم و از مراسم استفاده میکنم.
پدر تشکری گفت و با سر اشاره کرد که به راضیه خبر بدهم. با خوشحالی به اتاق رفتم و کنارش ایستادم. پاشو که بابایی اجازه داد.
سرش را بالا آورد. لبخندی زد و از خوشحالی، سریع بلند شد. در لباس پوشیدن کمکش دادم مانتو و مقنعه قهوه ای رنگش را پوشید و چادر به سر، آماده رفتن شد.
نمیدانم چرا حس میکردم قدش خیلی بلندتر از قبل شده است!
کنار در خروجی سالن ایستاد. مادر پرتغالی به دستش داد.
- هر موقع دهنت خشک شد، بخورش.
اضطرابی به جانم افتاده بود که درکش نمیکردم. مادر با نگاه، راضیه را هضم میکرد. انگار نمیتوانست ازش دل بکند. دل من هم کمی از آن نداشت و مدام زیر و رو می شد. راضیه که پا از خانه بیرون گذاشت و در را بست خودم را به آغوش مادر انداختم.
- چیه؟! خب تو هم آماده شوبرو.
- مامان برای رفتن، گریه نمیکنم. راضیه که رفت خیلی دلشوره گرفتم.
همش حس میکنم میخواد یه اتفاقی بیفته.
و حالا که چند ساعت از رفتن راضیه میگذرد، دلیل دلواپسی ام را فهمیدم چه اتفاقی افتاده است.
اما هنوز نمیدانم چه اتفاقی افتاده است. کاش بیخیال گریه اش شده بودم.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_هفدهم / صفحه ۲۴
کاش مثل بچگی که سرِ سفره جمع کردن با هم دعوا میکردیم، دعوایش کرده بودم و نگذاشته بودم به حسینیه برود.
در ماشین، یک لحضه حس کردم چیزی به بازویم خورد. سرم را به سمت علی برگرداندم. با دست اشاره به جلو کرد. عمه لاله از صندلی جلو سرش را برگردانده و به صورتم زل زده بود. آقای مرادی هم از آینه هرازگاهی به عقب نگاهی میکرد. عمه نم چشمانش را با گوشه روسری پاک کرد.
- کی زنگ زد خونه تون و خبر داد؟
شانه هایم را بالا انداختم.
- نمی دونم. یه آقایی بود.
نگاهش را به جلو برد. مدام دستانش را به هم می مالید و اشک های بی امانش را رها میکرد.
- دلشوره مامانت الکی .نبود امروز اومد خونمون و میگفت خیلی دلم شور میزنه و دست و دلم به کار نمیره.
ناگهان صدای بوق ممتد بلند شد. ماشین توی ترافیک، محاصره شده بود. آقای مرادی هم به بوق فشاری داد. علی، صندلی جلو را محکم گرفته بود و انگار تمام بدنش میلرزید.
هرچه ماشین جلوتر میرفت، ترافیک سنگین تر و حرکت ماشین ها دقیقه ای میشد. از آن بدتر هجوم صدای آزارنده آمبولانسها بود که مدام ناآرامی مان ا شدت میداد. عدهای در پیاده رو به سمت بیمارستان نمازی میدویدند. بیقرار و دستپاچه، جمعیت پریشان را نگاه کردم که آقای مرادی کم کم فرمان را به کنار خیابان کج، و ماشین را متوقف کرد.
- با على زود پیاده شین این ماشینا دیگه حرکت بکن نیستن.
سریع پا از ماشین بیرون گذاشتیم و شروع به دویدن کردیم. چادرم را کمی بالا گرفتم تا مزاحم حرکت تند پاهایم نشود. با این پاها، چقدر با راضیه و پدر....
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
Dua-Al-Ahd.mp3
8.25M
📌دعای عهد!
🗓روزشمارچله:روز ۷
به نیابت از شهید مهدی زینالدین ؛
ظهور و خشنودی و سلامتی حضرت حجت《عج》🤍"
💖اللهم عجل لولیک الفرج💖
#امام_زمان
#ظهور
#یا_صاحب_الزمان
التـماس دعـــاے فــــرج!🪴🌸
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
Dua-Al-Ahd (1).mp3
8.25M
📌دعای عهد!
🗓روزشمارچله:روز ۸
به نیابت از شهید محمد هادی ذوالفقاری ؛
ظهور و خشنودی و سلامتی حضرت حجت<عج>🤍"
🔸خسران واقعی اینه که تو زنده باشی، امامت هم زنده باشه؛ اما هیچ ارتباطی بین شما وجود نداشته باشه❗️.
التـماس دعـــاے فــــرج!🪴🌸
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
❤️🌺
✍توجّه امام مهدی(علیه السلام)
به شیعیان خویش
«. . . . إِنَّا غَیرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکمْ وَ لاَ
نَاسِینَ لِذِکرِکمْ وَ لَوْ لاَ ذَلِک لَنَزَلَ بِکمُ
اَللَّأْوَاءُ وَ اِصْطَلَمَکمُ اَلْأَعْدَاءُ فَاتَّقُوا اَللَّهَ
جَلَّ جَلاَلُهُ »
ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم.
و یاد شما را از خاطر نبرده ایم،
که اگر جز
این بود گرفتاری ها به شما روی می آورد.
و دشمنان، شما را ریشه کن می کردند.
از خدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید.
📚الاحتجاج:ج ۲ /ص۴۹۵
#حدیث_روز
#امام_زمان
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
•
.
فراغتۍ و ڪتابۍ و گوشهـۍ چمنۍ ..
من این مقام بھ دنیا و آخرت ندهم🌸˘˘!
.
- حافظ
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ربکم اعلم بکم»
خدا شما رو بلده 🌿
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
مراقب اوضاع یمن باشید ✋🏻 ....🌱
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از اعضا چند روز پیش واسه آبجی راضیه تولد گرفته بود فیلمش رو فرستاد که بگذاریم کانال 🥺🥰
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_هجدهم / صفحه ۲۵
و علی مبارزه کردیم تا برای مسابقه آماده شویم در آن هیاهوی سر و صدا و ،تشویش ذهنم خاطرات راضیه را به تندی ورق میزد. روز مسابقه را مرور میکرد آن دم صبحی که هنوز آسمان تیرگی خود را کامل پس نزده بود راضیه قبل از این که از خانه خارج شویم نماز حاجت و دعای توسلی خواند و به مادر گفت «دوست دارم سالم باشم و تنم قوی باشه تا وقتی امام زمان اول ظهور میکنن توانایی سربازیشون رو داشته باشم.
به سالن که رسیدیم راضیه داشت گوشه ی زمین بدنش را گرم میکرد که نسرین با شتاب به سمتش آمد.
- راضیه من و تو افتادیم با حریفایی که خیلی خطا میکنن حالا چیکار
کنیم؟ من خیلی استرس دارم.
لبخندی بهش زد و گفت: هیچ اتفاقی نمی افته. نگران نباش
ناامید از همدردی ،راضیه برگشت و پیش بقیه رفت مسابقه شروع شد و نوبت به راضیه رسید با جدیت تمام وارد زمین شد و نگاهش را به چشمان سوت مسابقه زده ،شد آن به آن امتیازهای راضیه اوج حریف دوخت تا میگرفت و رنگ کارت تغییر می.کرد بالاخره هم حریف، تنها با سه امتیاز و شکست از زمین خارج شد نوبت دوم مبارزه هم داشت شروع میشد راضیه کنار زمین منتظر ایستاده بود چند دفعه اسم حریف خوانده شد اما کسی برای مبارزه به زمین نیامد راضیه به اطراف نگاه انداخت تا شاید حریف خودی نشان دهد اما خبری نشد تا اینکه از بلندگو اعلام کردند حریف از مبارزه
انصراف داد.
پاهای من هم
داشتند از دویدن انصراف می دادند اما باز آنها را وادار به عجله کردم هر چه پیش میرفتیم انگار سیاهی شب بیشتر و بیمارستان دورتر می شد. آقای مرادی و علی جلوتر از ما مردم را کنار میکشیدند و پیش میرفتند.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_نوزدهم / صفحه ۲۶
هر لحظه جمعیت مضطرب، بیشتر خود را نشان میداد به نزدیکی بیمارستان که رسیدیم دیگر جای دویدن نبود و آقای مرادی و علی از نگاهمان محو شدند هر چند دقیقه یک ،بار آمبولانسی آژیرکشان نفسها را حبس میکرد جمعیت را می شکافت و وارد بیمارستان می.شد هرکس سعی داشت با سرعت خودش را به ورودی بیمارستان برساند. عمه چادرش را محکم گرفته بود و با صدا اشک می ریخت وارد بیمارستان که شدیم عمه با هول و ولا گفت: «کجا باید بریم؟ آقایی که زنگ زد نگفت راضیه کجاست؟»
گفت بیاین اتفاقات، طبقه سوم
.
همه به طرف بخش اتفاقات هجوم می بردند و اگر سوزنی بینشان میانداختی بین افتادن و ماندن میماند هر و ماندن میماند هر آمبولانس و ماشین شخصی حامل مجروحی که به بیمارستان میرسید سریع مجروح را که روی برانکارد یا بین پتو افتاده بود، به اتفاقات میبرد با دیدن این صحنه ها، دلها آشوب و عجز و ناله شان برای ورود به اتفاقات بیشتر میشد برای آرام گرفتن قلبم زیر لب هر سوره ای را که حفظ بودم میخواندم مقابل در اتفاقات رسیدیم و با دیواری از نگهبان، با دستان قفل شده و در هم مواجه شدیم. عمه، خود را به کنار نگهبانی رساند و بین همهمه ها صدایش را بالا برد
- ببخشید آقا! دختر برادرم رو آوردن این جا باید بریم پیشش. نگهبان با صورت عرق نشسته و سرخ شده گفت: «همه اینایی که اینجا کسی رو راه بدیم. هستن، یکی از خانواده شون زخمی شده و این تو هست. ما هم اجازه نداریم
ناگهان با صدای زنگ خطر آمبولانسی نگهبانان با هجوم مردم چند قدم به عقب رانده شدند یک پرستار و پسری شانزده هفده ساله با موهایی آشفته و صورتی رنگ و رو رفته که پیراهن سفیدش را گلهای خونی به هم ریخته بود
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
💠🔆🔆🔆🔆🔆💠
حضرت امام صادق علیہ السلام فرمودند : هر ڪس هنگامے ڪـہ بہ بستر خواب مے رود
⏪ سہ مرتبہ این دعا را بخواند از گناهان بیرون آید مانند روزے ڪـہ از مادر متولد شدہ باشد :
✨✅ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَلَا فَقَهَرَ
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَطَنَ فَخَبَرَ
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَلَكَ فَقَدَرَ
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُحْيِ الْمَوْتى
وَ يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ
وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ✨
📚 *اصول کافی ج ۴ کتاب الدعا ح ۳۳۰۳*
#اعمال_قبل_خواب
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡