eitaa logo
رهپویان رستگاری (کلاهچی)
435 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
🪧این کانال جهت اطلاع رسانی جلسات مهم محدوده بلوار دانش،اخبار مهم کاشان، اطلاعیه‌های محلی، اطلاع رسانی برنامه‌های کلاسهای تابستانه و دوره‌های جذاب برای هر رده سنی و... می باشد. 📌رسانه رسمی محله بلوار دانش 📌ارتباط با ادمین @MKachoee @sadathsini
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋 در دام عنکبوت نویسنده خانم ط _حسینی 🎬 سفره که جمع شد، سکوت همه خانه را فرا گرفت و گه‌گاهی عماد با بازی‌های بچگانه‌اش سکوت سنگین اتاق را می‌شکست، یکباره پدرم از جایش بلند شد و شروع به قدم زدن کرد، خوب می‌دانستیم وقتی پدر اینکار را می‌کند می‌خواهد تصمیم مهمی بگیرد. طارق تلویزیون را روشن کرد و خود را مشغول نگاه کردن، نشان می‌داد، مادرم هم با جم‌وجور کردن وسایل شام خود را مشغول کرده بود و من و لیلا هم مثلا به مادر کمک می‌کردیم اما ذهن‌مان درگیر این خواستگاری نحس وان گروه منحوس بود که پدر رو به مادرم گفت: ام‌طارق فکرمی‌کنم بهتر این باشد که ما هم هرچه که می‌توانیم به دلار و دینار تبدیل کنیم و تا این فتنه و آشوب‌ها می‌خوابد به جایی دیگر برویم، بعد که اوضاع آرام شد برمی‌گردیم. مادر: آخه کجا بریم؟ اصلا کجا را داریم که بریم؟ پدر: بزار خواهرت صفیه و خانواده‌اش برن، هرجا که آن‌ها رفتند یک‌هفته بعد شما را با طارق راهی می‌کنم و خودم می‌مانم تا مراقب خانه و نخل‌ستان و زندگی‌مان باشم، من تنها باشم ازپس مراقبت از خودم برمیام. تو دلم خوشحال شدم، آخه اگر قرار بود آواره بشیم چه بهتر کنار خاله و علی باشیم، که طارق گفت: روی من حساب نکنید، همونطورکه علی پسرخاله صفیه می‌ماند تا از شهرش دفاع کند منم می‌مانم. دلم هرری ریخت پایین، نگاهم به پدرم افتاد که می‌گفت: نه طارق من می‌مانم و تو میروی ... طارق: به همان ایزد پاک قسم که تکان نمی‌خورم، شما همراه مادر و بچه‌ها برو، من آموزش نظامی دیدم، جوان ترم و برای مبارزه بهتر و شما دنیا دیده‌ای و برای سفر مناسب‌تر ... دلم می‌خواست از ته دلم فریاد بزنم، گریه سردرهم آخر به چه گناهی باید آواره شویم؟! ... ‎‌‌‌‌‌‎🆔👉🏻 @shahidehkolahchi برای ادامه داستان👆 کانال مارو دنبال کنید.🙏