🦋
همتی به بلندای
#شب_یلدا داشتند . . .
آنان کہ خاکی بودند و بی ادعا . . .
#شهدا
http://eitaa.com/shahidesaratghazvin
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
🎥 نماهنگ یلدای شهدایی🌹
🔹در آستانه شب یلدا، از شما دعوت میکنیم نظارهگر نماهنگ یلدای شهدایی که از مجموعه تصاویر شهدای قزوین در شب یلدا تهیه شده است، باشید.
☘☘☘❤️
🔷 طولانیترین شب سال و یلدای حقیقی برای ما ایرانی ها شب جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ بود! شبی که تاکنون صبح نشده است...
http://eitaa.com/shahidesaratghazvin
🔷 طولانیترین شب سال و یلدای حقیقی برای ما ایرانی ها شب جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ بود! شبی که تاکنون صبح نشده است...
http://eitaa.com/shahidesaratghazvin
۹۲
🌿اهالی بهشت ...( ۴ تا رفیق بودن روی این کره ی خاکی ؛ باهم رفتند جبهه ، باهم تو یک سال شهید شدند و الان ۴ تایی کنار هم ساکن بهشتن...!!! شادی روحشون
اهالی_بهشت
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
┗━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┛
http://eitaa.com/shahidesaratghazvin
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀
#شهیدانه
#مقاومت
#ایستادگی
این عکس ، ﺁﺩﻡ را #خجالت زده میکند ، یکی از #حزن انگیزترین و در عین حال حماسی ترین لحظات فکه ، ماجرای #گردان حنظله است .
300 تن از رزمندگان این #گردان درون یکی از #کانالها به محاصرهی نیروهای عراقی در میآیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر #ایمان سرشار خود به #مبارزه ادامه میدهند و به مرور #همگی توسط آتش دشمن و با #عطش مفرط به #شهادت میﺭﺳﻨﺪ .
ساعتهای آخر #مقاومت بچهها در کانال، بیسیمچی #گردان حنظله #حاج_همت را خواست ، #حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت.
صدای #ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی #خط شنیدم که می گوید :
#احمد رفت ، #حسین هم رفت ، باطری بیسیم دارد #تمام میشود ، بعثیها عن قریب میآیند تا ما را #خلاص کنند ، من هم #خداحافظی می کنم .
#حاج_همت که قادر به محاصرهی تیپهای تازه نفس دشمن نبود ، همان طور که به #پهنای صورت #اشک می ریخت ، گفت :
بیسیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بیسیمچی را شنیدم که میگفت :
سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید:همانطور که فرموده بودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم .
#ولایت_مداری
📚 #کتاب_خاطرات_دردناک
🥀 🌹🕊
شب عملیات هویزه بود، بچهها شور و حال عجیبی داشتند، یکی وصیتنامه مینوشت، یکی نماز میخواند، بعضی قرآن میخواندند و بعضی با یکدیگر شوخی میکردند، در جاهایی صحنههایی هم چون شب عاشورا دیده میشد.
حسین دستور داد همه موجودی انبار، یعنی دو گونی لباس نو را بین بچه ها تقسیم کنند، سپس درخواست آب کرد تا غسل شهادت کند اما آب به اندازه کافی نداشتیم، گفت: به اندازه شستن سرم باشد، کافیست، به او گفتم: فردا عملیات است و در گرد و غبار، دوباره سرت کثیف می شود گفت: به هر حال میخواهم سرم را بشویم، گفتم: مگر می.خواهی به تهران بروی؟ گفت: نه، فردا میخواهم به ملاقات خدا بروم.
🌷شهید حسین علمالهدی🌷
http://eitaa.com/shahidesaratghazvin