eitaa logo
🥀 شهید سربلند
115 دنبال‌کننده
539 عکس
1.8هزار ویدیو
33 فایل
⚘️محسن حججی جوری شهید💔شد تا حجتی باشه برای همه ماها که دو دستی چسبیدیم به دنیا .
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 چه بگویم از سرنوشت این بچه ، فکر نمی‌کردیم که این‌طوری شود. نوه زیاد داشتم ، یکی از یکی دوست‌داشتنی‌تر. اما محسن از اول دوست بداری بود و محبتش خیلی به دلمان افتاده بود. نوه‌ی سومم بود ، شیطنت‌هایش خیلی نبود. دستش شکسته بود ، با چرخ خورده بود زمین. گفته بود حالا واسم کمپوت میارن. برعکس ماها براش کمپوت نبردیم. یک‌بار هم رفته بود نوشابه بخرد افتاده بود و شیشه‌ی نوشابه شکسته بود و رفته بود توی ابرویش ، بخیه خورده بود. بلا زیاد سرش می‌آمد ، مادرش هم کم‌دل بود. مادر محسن دختر بزرگم است. دخترهای دیگر هم می‌گویند مثل حج آمنه است. حج آمنه ، خاله‌ام ، می‌نشست سر قرآن. ظهر ناهار می‌خورد و دوباره می‌نشست. کار نداشت ، بچه هم نداشت. قرآن را به یک روز ختم می‌کرد. حالا نقل دختر من است. ختم قرآن که می‌گذاریم یک وقت شش جزء را پشت سر هم می‌خواند و نمی‌گوید خسته شدم. خیلی هم صادق و دست‌ودلباز است ، توی فامیل اگر کسی حاجتی داشته باشد ، زنگ می‌زند که قرآن بخواند به نیتش. یکی از اقوام می‌گفت من قبل‌از این‌که مادر شهید بشود او را کشف کردم. محسن ده یازده‌ساله بود که من یک دهه روضه داشتم. گفتم محسن می‌آیی خانه‌ی ما تا حاج‌آقا میاد حدیث کساء بخونی؟ گفت باشه میام. همین‌طور که می‌آمد می‌نشست روی صندلی ، پاهایش به زمین نمی‌رسید. حالا همسایه‌ها بهم می‌گویند همان نوه ات شهید شده که می‌آمد و پایش به زمین نمی‌رسید؟ خانه آن آقاجون هم شب‌های جمعه می‌رفت زیارت عاشورا می‌خواند. مادرش می‌گفت نمی‌دانم چرا محسن این‌همه نماز می‌خواند ، روزه می‌گیرد ، شب‌پا می‌شود نماز می‌خواند. چهل شب جمعه رفت قم و جمکران. به مادرش گفتم بیا یک شب باهاش بریم ، اما نگفتیم ، نشد ، می‌گفتم برایش سختی دارد. هر وقت می‌دیدمش می‌گفتم محسن خوبی ؟ دست‌هایش را بالا می‌برد و می‌گفت خدا رو شکر. پنکه سقفی برایم کار گذاشت توی اتاقمان. گفت مادر هر کاری داری بهم بگو. وقتی می‌خواست برود ما باغ بودیم ، تلفنی با ما حرف زد. نگفت می‌خواهم بروم سوریه ، گفت مادر خداحافظ ، حلالم کن. نمیدانستیم و گر نه هر طور بود خودمان را رسانده بودیم. @shahidesarboland_313