eitaa logo
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
383 دنبال‌کننده
462 عکس
166 ویدیو
9 فایل
شهید دفاع مقدس : فاضل شیرالی ولادت : آبادان ۱۳۴۲/۱۰/۱۷ شهادت : شلمچه ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ مزار مطهر : بندر ماهشهر ارتباط با خادم الشهید : @gharbav
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی شهید دفاع مقدس : فاضل شیرالی ولادت : آبادان ۱۳۴۲/۱۰/۱۷ شهادت : شلمچه ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ مزار مطهر : بندر ماهشهر 💌 کانال شهید فاضل شیرالی : ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
قسمت اول دی ماه ۱۳۴۲ بود .. نسیم سردی می وزید؛ اما گرمای وجود این طفل در شکم مادر سرمای خوزستان را بی اثر کرده بود . زهرا باباحسینی مادر این شهید بزرگوار برای به دنیا آوردن پاره تنش از نهر بلّامه واقع در اروند کنار عازم آبادان شد . خانواده مادر را به بیمارستان شیر خورشید آبادان رساندند و همگی منتظر به دنیا آمدن مولود جدید می شوند ؛ مولودی که مادر بشارت او را در عالم رؤیا از سوی بانویی سبز پوش شنیده بود .. مادر شهید در خاطراتش نقل می کند : در ماه آخر بارداری بودم که .. این داستان ادامه دارد ... 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
قسمت دوم مادر شهید در خاطراتش نقل می کند: در ماه آخر بارداری بودم شبی در عالم رؤیا بانوی سبزپوشی را دیدم؛ یک قواره پارچه سبز رنگ به من داد و گفت: این را بگیر؛ خداوند پسری به تو عطا می کند. نام او را بگذار و این امانت را نزد خود نگهدار تا زمانی که او را از تو پس بگیریم. خانواده فاضل نیز بر سفارش آن بانوی سبزپوش، نام فرزند خود را فاضل گذاشتند. 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
حالا ۶ ساله شده و آماده رفتن به مدرسه. در اروند کنار تا مقطع دبستان در برخی نهر ها مدرسه وجود نداشت و دانش آموزان باید مسافت زیادی رو پیاده طی می کردند. او به همراه سایر بچه ها مسیر نهر بلامه تا نهر علی شیر که دبستان خلیج فارس در آن واقع بود را پیاده طی می کردند. فاضل بعد از به پایان رساندن دوره ابتدایی، به آموزشگاه فنی حرفه ای رفت و دوره سه ساله آن را با موفقیت پشت سر گذاشت و به آبادان رفت و در هنرستان ابوذر غفاری این شهر در رشته مکانیک مشغول ب تحصیل شد. او آخر هفته ها برای دیدن خانواده اش به اروند کنار باز می گشت. 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان قسمت اول سال ۱۳۶۱ بود. یک روز در اروند کنار ، مقر شهید گودرزی در کنار پایگاه برادران نیرو دریایی ارتش بودیم که همهمه و سر و صدایی به پا شد. وقتی قضیه رو دنبال کردیم، فهمیدیم یک ناو جنگی عراقی وارد دهانه اروند شده. از آنجایی که در نهر قاسمیه اسلحه پیشرفته و مهمات نداشتیم، برای کمک ، با پایگاه دریایی بوشهر تماس گرفتیم. همان روز به همراه ، حمید بلوچ و حسن قیم با قایق کوچکی ک برای گشت ها استفاده می کردیم، به دهانه اروند رفتیم. چیزی مشاهده نکردیم ولی وقتی به بچه های نیرو دریایی خبر دادیم، وقتی با دوربین مشاهده کردیم، متوجه حضور یک کشتی بزرگ شدیم. فاضل گفت: نباید دست رو دست گذاشت و منتظر نیروی کمکی ماند. این درحالی بود که.. این داستان ادامه دارد ... 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان قسمت دوم این در حالی بود که ما فقط یه قایق کوچیک که ظرفیت ۳_۴ نفر داشت، ۲ قبضه آر پی جی و ۱ قبضه تیربار داشتیم. ولی با این حال باز از قاسمیه به طرف اروند رود حرکت کردیم. وارد خور عبدالله شدیم. از دور کشتی را دیدیم و موتور قایق رو خاموش کردیم تا کسی متوجه ما نشه و با جریان آب ب سمت کشتی روانه شدیم. گفت : برویم جلوتر .. ما که تا اینجا آمدیم یا ما آنها را می زنیم یا آنها ما را میزنند. نزدیک کشتی شدیم و پهلو گرفتیم. منو فاضل از طناب بزرگی که از کشتی آویزان بود، بالا رفتیم و آماده هر گونه درگیری با نیروهای عراقی شدیم؛ اما هیچ خبری از خدمه و .. نبود. اصلا هیچ انسانی نبود! گویی کشتی بر اثر اثابت گلوله منهدم و تمام خدمه کشتی را ترک کرده بودند. کشتی هم با جریان آب و وزش باد، به این طرف و آن طرف می رفت. در کشتی مقداری وسایل بود که به درد جنگ می خورد، آنها را برداشتیم و سوار قایق شدیم. همین که شروع به حرکت کردیم متوجه دو قایق عراقی شدیم که ما را تعقیب می کنند و ناگهان شروع به تیراندازی کردند. با هر مشقتی بود، بلاخره خودمان را به نهر قاسمیه رساندیم و در رفتیم. راوی : فارِس ترکیان 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان سال ۱۳۶۱ در یکی از روزها، منو فاضل و کریم بهبهانی بودیم. سه نفر بودیم و دو اسلحه داشتیم منو کریم نوبتی تیراندازی می کردیم ولی فاضل بدون استراحت فقط شلیک می کرد. گفت مهمات رو بیارم و منم رفتم مهمات رو برداشتم وقتی به سمت فاضل می آمدم، گلوله ای از طرف نیرو های عراقی به پشتم اصابت کرد و در حال انتقال مهمات، بیهوش شدم و با صورت به زمین خوردم و دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی دیر کردم فاضل و کریم آمدند و مرا بیهوش دیدند. ایام ماه مبارک رمضان بود و تو اون شرایط سخت، بدون امکانات و .. ما روزه می گرفتیم. بچه ها هعععی آب به صورتم می پاشیدند تا اینکه بیدار شدم. فاضل گفت باید برای درمان برویم آبادان؛ اما من مخالفت می کردم و می گفتم روزه مان خراب می شود. با اصرار مرا راضی کردند تا به ستاد المهدی در نهر قصر اروند کنار برای درمان برویم. بهیار حال و روز مرا که دید به فاضل گفت: باید ببریدش آبادان و ما اینجا امکانات نداریم. اما من باز هم مخالفت می کردم و میگفتم روزه مان خراب می شود. تا غروب که حالم بهتر شد فاضل گفت: بریم آبادان. ولی من گفتم نه دیگه خوب شدم بریم گشت دریایی ! راوی : فارِس ترکیان 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان عراق در انتهای اروند رود و در منطقه فاو، در منطقه ای به نام رأس البیشه پایگاه موشکی داشت و با موشک هایی به نام کرم ابریشم، کشتی های تجاری که به طرف بندر امام خمینی در حرکت بودند، هدف قرار می داد. محل شلیک این موشک ها، از نهر قاسمیه و دهانه اروند، قابل رؤیت بود. من و گاهی اوقات سعی می‌کردیم این موشک ها را موقع شلیک، با تیربار هدف قرار دهیم و آنها را ساقط کنیم و به این صورت در حد توان، از کشتی های جمهوری اسلامی دفاع کنیم. راوی : حمید بلوچ 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان در یکی از روزها بچه های قرارگاه نوح النبی(ع)، با دوربین و در نزدیکی رأس البیشه، تعدادی قایق ماهیگیری در نزدیکی دهانه اروند در حال تردد و ماهیگیری را مشاهده کردند. من و شهید به همراه یک قبضه تیربار و یک تفنگ آر پی جی ۷، سوار قایق کوچکی شدیم و برای شناسایی از نهر قاسمیه به طرف اروندرود حرکت کردیم. به قایق ها نزدیک شدیم، در ظاهر تعدادی قایق ماهیگیری به نظر می رسیدند، ولی در واقع نیرو های عراقی بودند که تلاش می کردند بدین وسیله وارد منطقه شوند، لذا با آنها در گیر شدیم. در همین حین قایق ما با یکی از قایق های آنها برخورد کرد و قایق ما شکست، اما خیلی زود توانستیم یکی از قایق های آنها را، به غنیمت بگیریم و با سوار شدن بر آن، به دیگر نیروها و قایق های عراقی حمله کردیم. در این درگیری، موفق شدیم ۹ نفر را به اسارت بگیریم؛ مابقی آنها هم فرار کردند. راوی : صادق ترکیان 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان روزی برای دیدن به نهر قاسمیه رفتم. قرار گذاشتیم با فاضل برای گشت دریایی به طرف اسکله البکر و العمیه برویم. این دو اسکله برای عراقی ها اهمیتی زیادی داشت و برای حفاظت از این دو اسکله، تجهیزات بسیاری مثل دوربین ها و رادار ها و .. را به کار برده بودند. کوچک ترین حرکتی را متوجه میشدند. فاضل قایق کوچکی در اختیار داشت ک در مقایسه با تجهیزات آنها عملا هیچ بود. با هم سوار شدیم و به سرعت از نهر قاسمیه خارج شدیم و به طرف اسکله ها راهی شدیم فاضل قبلاً آنجا اومده بود؛ به هر شکلی عملیات شناسایی را انجام دادیم و برگشتیم. نکته جالب و قابل توجه اینجا بود که عراقی ها با آن همه تجهیزات و رادار ها و .. گویی کور شده بودند و نتوانستند حتی حضور ما را حس کنند. آنجا بود که یقین کردم فاضل، از جمله پاک ترین و شجاع ترین رزمندگان اسلام است که هیچ ترس و واهمه ای از دشمن ندارد. راوی : مرتضی شیروی 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره از شهید فاضل شیرالی به نقل از دفترچه خاطرات وی عراق در مقابل نهر سید یوسف قرار داشت. با ستاد المهدی قرار بر انجام عملیاتی مشترک، برای نابودی سنگرهای آنان گذاشتیم. تجهیزات ما بسیار محدود و ناچیز بود، و تنها ۶ قبضه خمپاره انداز ۸۲ میلی متری،۲ قبضه آر پی جی ۷ و یک قبضه سلاح تیر بار در اختیار داشتیم. من و سه نفر از همرزمان به طرف ستاد المهدی روانه شدیم. با فریادهای الله اکبر و یا حسین(ع)، جنگ با اولین تیر آر پی جی و تیراندازی ها آغاز شد. عراقی ها با تمام تجهیزات فراوانی که داشتند، مواضع ما را ب آتش بستند. ما یکی می زدیم ولی آن ها صد تا شلیک می کردند. با این وجود ترسی نداشتیم. من( ) و کریم با خمپاره ۸۲ شلیک کردیم، به لطف خدا یکی از این گلوله ها، به یکی از سنگر های عراقی ها اصابت و آن را منهدم کرد. با خوشحالی هر چه تمام تر، فریاد الله اکبر سر دادیم و خدا را شاکر بودیم که چگونه سنگر و تجهیزات دشمن، بوسیله گلوله های ناچیز ما، منهدم و نابود می شدند. 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی به نقل از دفترچه خاطرات وی در یکی دیگر از خاطرات خود می نویسد: وقتی کار زیادی نداشتیم، با برادران در نهر قاسمیه والیبال بازی می کردیم. گاهی اوقات هم تیم فوتبال تشکیل می‌دادیم و گاهی هم برای برگزاری مسابقه فوتبال، به نهر قصر می رفتیم و با سایر رزمندگان مسابقه می‌دادیم. ایشان همچنین به این اشاره دارد که رزمندگان علاوه بر ورزش در اوقات فراغت، به کمک کردن در کارهای آشپزخانه و تمیز کردن سنگر و .. همکاری می کردند و رزمندگان بدون اینکه بین فرمانده و سرباز فرقی قائل باشند، همه کنار هم برای رضای خدا کار می کردند. 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان نگارنده کتاب از زمانی که جنگ در شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد، تا اواخر شهریور ۱۳۶۱، در مقر شهید جمال گودرزی واقع در نهر قاسمیه حضور داشت. او به اصرار خانواده برای ادامه تحصیل، به امیدیه یکی از شهر های خوزستان رفت و در دبیرستان شهید فارسیمدان مشغول به تحصیل شد. اما ... از آنجا که شرایط حساسی را که، حاکم بر منطقه و کشور شده بود رو به خوبی می شناخت، و وجودش با جان و روح رزمندگان عجین شده بود، لذا نمی توانست خود را به کلاس های درس راضی کند، به همین دلیل بیش از چند ماه در امیدیه نماند و در بهمن ۱۳۶۱ ، دوباره به اروند کنار رفت و در میان رزمندگان قرار گرفت. 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
Doaei Ahd Ba Sedaye Ostad Farahmand (128).mp3
9.64M
*دعای عهد* از امام صادق، علیه السلام ، روایت شده که فرمودند: هر کس چهل روز صبح هنگام ، دعاى عهد را بخواند از یاران قائم ما است و اگر قبل از ظهور آن حضرت از دنیا برود خداوند او را در زمان ظهور از قبر بیرون مى آورد که در خدمت حضرت باشد 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی به نقل از دفترچه خاطرات وی در سال ۱۳۶۲، جزو نیرو های بسیجی بود و چون باید وضعیت خدمت سربازی او مشخص می شد و خدمت سربازی را می گذراند، لذا از طرف سپاه آبادان برای گذراندن خدمت سربازی به منطقه ۸ اهواز اعزام شد. در تاریخ ۱۳۶۲/۰۶/۲۰ به تیپ زرهی ۷۲ محرم، در مکانی به نام پرکان دیلم که یکی از انبار های شرکت نفت بود، می رود. کسی که به یک یگانی می رفت، باید پس از آموزش دیدن، می توانست با با تانک کار کند و این ماشین جنگی که نقشی با اهمیت و تعیین کننده در جنگ داشت را به حرکت در آورد. تانک های که در اختیار یگان های زرهی سپاه بود، تانک هایی بودند که در جنگ به غنیمت گرفته شده بودند و از نوع تی ۵۴ ، تی ۶۵ و تی ۶۶ بودند. فاضل پس از ورود به تیپ زرهی ۷۲ محرم، به پاسگاه زید اعزام شد. پس از اتمام آموزش، به عنوان راننده تانک درگروهان ۱ گردان مقداد مشغول به کار شد. پاسگاه زید، یکی از پاسگاه های مرزی ایران و عراق و متعلق به کشور عراق بود. 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان سال ۱۳۶۲ در پاسگاه زید بودیم؛ راننده تانک بود و ما در دسته ۱ گردان زرهی مقداد که شهید حمید طاهری فرمانده آن بود، خدمت می کردیم. منو فاضل و حمید بن رشید و شهید قاسم خدادادی، در یک چادر بودیم. شهید خدادادی سیگاری بود و فاضل می خواست کاری کند که او سیگار را ترک کند. شهید فاضل به او گفت اگه می خوای ترک کنی، سیگار ها رو بده به من ! شهید خدادادی قبول کرد و سیگار ها رو به فاضل داد. ۵ دقیقه گذشت که شهید خدادادی به فاضل گفت یه نخ سیگار بده ! فاضل گفت: الان نمیشه ، وقتش که شد خودم بهت میدم. چند دقیقه نگذشت که دوباره شهید خدادادی به شهید فاضل گفت: یه نخ سیگار بده ! و حاج فاضل دوباره ممانعت کرد. این اتفاق چندین بار افتاد و فاضل به او سیگار نمی‌داد؛ چون می خواست با به تأخیر انداختن این کار، شهید خدادادی را از سیگار دور کند. راوی : احمد نوید پور 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان عملیات خیبر در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۳، در مناطقی چون : شهرالقُرنه ، جاده بصره_العماره و چذابه شمالی و جنوبی مجنون انجام شد و گردان زرهی مقداد در این عملیات، به عنوان یگان پشتیبان لشکر ۷ ولیعصر (عج الله)، در عملیات شرکت و هم در این عملیات حضور داشت. یکی از دوستان شهید فاضل در عملیات خیبر، برادری به نام گندمانی بود که شهید شد. گندمانی با فاضل رابطه بسیار نزدیکی داشت و وقتی به شهادت رسید، فاضل را دیدم که کنار پیکر این شهید نشسته بود و به شدت گریه می کرد. با گذشت چند ماهی که از حضور فاضل در تیپ زرهی ۷۲ می گذشت، فاضل توانسته بود با تمرین و ممارست، در کار با تانک تبحر زیادی پیدا کند و فرمانده تانک شود. راوی : حاج سعید صریحی 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
🌿' ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ بــهـ کـانـالـ شـهـیـد ابــرهـیـمـ هـادیـ بــپـیـونـدیـد: ☞https://eitaa.com/ShahidebrahemHadi
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان گردان مقداد بعد از شرکت در عملیات خیبر، دوباره به پاسگاه زید برگشت. من در چادر شهید طاهری که فرمانده گردان مقداد بود، نشسته بودم و با هم مشغول صحبت بودیم، که فاضل وارد چادر شد. بعد از سلام گفت : خدمت سربازی من تمام شده، می خواهم تسویه حساب کنم و بروم. ما نمی دانستیم فاضل سرباز است؛ برای همین تعجب کردیم. شهید طاهری گفت : کجا می خوای بری؟ فاضل گفت: می خوام برم قم درس بخوانم و طلبه شوم. چند روز قبل حضرت امام (ره) پیام داده بودند که هر کس می تواند باید به جبهه ها برود. شهید طاهری قسمتی از سخنان امام خمینی را برای فاضل بیان کرد و به او گفت : جبهه واجب تر از حوزه است؛ حوزه را هر وقت خواستی می توانی بروی و درس بخوانی ولی اگر اینجا رو ترک کنی و فرصت را از دست بدهی، معلوم نیست چه بلایی بر سر کشور خواهد آمد؛ با این حال شما مختار هستید بروید یا بمانید. فاضل پس از شنیدن حرف های شهید طاهری از چادر بیرون رفت و پس از لحظاتی برگشت.. گفت : می خواهم در جبهه بمانم. بعد ها فاضل به عضویت بسیج خرمشهر درآمد و در تیپ زرهی ۷۲ محرم به عنوان یک بسیجی، به خدمتش ادامه داد. راوی : حاج سعید صریحی 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان من در گردان مقداد با آشنا شدم. وقتی در سال ۱۳۶۳ خدمت سربازی فاضل تمام شد، متوجه شدم این فاضل، با فاضل قبلی خیلی تفاوت دارد. روز های پنجشنبه که میشد، فاضل خود را آماده می کرد تا برای صبح جمعه، محفلی برای دعای ندبه برپا کند و موقع شروع دعا، فاضل به شدت می گریست. هنگام تحویل سال در جبهه ها هم، وقتی همه مشغول خوش حالی و خواندن دعای (یا مقلب القلوب ..) بودند، متوجه صدای هق هق گریه های فاضل می شدیم. در منطقه پاسگاه زید مدتی با با فاضل در یک چادر بودم، شب ها وقتی همه در خواب بودند، بلند میشد و به نماز شب می ایستاد؛ یک شب متوجه شد که من بیدار هستم. گفت: هر چی امشب دیدی از این چادر بیرون نمی رود. من چند شب پشت سر هم بیدار میشدم و می دیدم که فاضل نماز شب می خواند، یک بار برگشت و به من گفت: خوب تو هم پاشو دو رکعت نماز بخوان ! گفتم بابا کلاس من به این چیزا نمی خوره؛ ولی بخاطر فاضل بلند میشدم و دو رکعت نماز می خواندم اما در سجده خوابم می برد ! راوی : سید ناصر سجادی 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان هم‌رزمان قسمت اول بعد از اتمام عملیات بدر، در منطقه عملیاتی بودیم، حدود ۲۴ یا ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ بود. عراق با آتشی که از صبح بر سر ما می ریخت، میدانی از آتش درست کرده بود. من با عده ای از دوستان در گوشه ای نشسته بودیم؛ شهید و اسحاق شیرولی پور با فاصله کمی از ما ایستاده بودند. بچه ها به شوخی به آنها می گفتند: از ما دور شوید، شما چون نورانی هستید الان یک گلوله خمپاره وسط ما می خورد و همه شهید می‌شویم ! اگر شما نروید، ما میریم دور تر .. و بچه ها کمی فاصله گرفتند و ناگهان .. در همین وقت یک گلوله خمپاره در نزدیکی ما به زمین خورد. بچه ها گفتند: بفرما دیدید، اینم گلوله ! بعد از چند ساعت درگیری به شدت گرسنه شده بودیم و چیزی برای خوردن نداشتیم. گلوله های صدامیان هم اجازه خروج به ما نمی‌داد تا برویم و غذا پیدا کنیم. به محمود آغاجاری گفتم: گرسنه ایم ! غذایی پیدا کن بخوریم؛ اگر گلوله ها ما را نکشد، گرسنگی ما را از پا در می آورد. محمود برای تهیه غذا از سنگر خارج شد که ناگهان .. این داستان ادامه دارد ... 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali