"بسم رب الشهدا والصدیقین"
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم
#سالروز_شهادت مدافعان حرم
#شهید_ابوالفضل_سرابیان
#شهید_سیدمحمد_موسوی_ناجی
#سلامبـــَرشُهَـدآ
#شهیدانه 🕊🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄
https://eitaa.com/shahidgholamhosseinakbari
﷽
| دیدار آخر
در که باز شد مادر گل از گلش شکفت؛
معلوم است دیگر پسرش مهمانش بود!
محمد آمد و کنار مادر روی مبل نشست..
انگار مثل همیشه اش نبود🌱
کمی این پا و آن پا کرد بعد نامهای درآورد و در دست مادر گذاشت؛ وصیتنامهاش بود❗️
مادر بهتر از هرکس دیگر پسرش را میشناخت و شاید خیلی وقت بود که منتظر بود تا با جوانش وداع کند❤️🩹
#آرمان_ما
#شهید_سیدمحمد_موسوی_ناجی
.
| دیدار آخر
محمد لب گشود و با آرامش گفت:
«میخواهم راهی شوم؛ جبهه است و هزار و یک اتفاق؛ شاید این سفر آخرم باشد. بروم و برنگردم!»
سخنان محمد خیلی آشنا بود...
مادر شاید آن لحظه یاد تمام روضههایی افتاد که سالهای سال در هیئت شنیده بود یا آن داستان هایی که از کربلا برای محمد کوچکش تعریف کرده بود..
شاید هم یاد تمام آرزوی هایی افتاد که برای جوانش داشت؛ آرزویی که در بینشان انگار یکی نزدیک به اجابت بود.
مادر از بچگی برای محمدش آرزوی شهادت داشت و چه زمانی بهتر از حالا؟!
حالا که محمد چند سالی است طلبه امام زمان عجل الله فرجه شده است..
فرصت نبود مادر در خیالاتش غرق بشود حرف های محمد هنوز تمام نشده بود و یک وصیت شفاهی هم داشت؛
سخت بود اما گفت که اگر همسرم خواست ازدواج کند مانعش نشوید رهایش کنید تا برود دنبال زندگیاش..
شاید اینجا بود که مادر فهمید که محمد چقدر همسرش را دوست دارد.
این آخرین دیدار بود..کوتاه اما شیرین!
محمد برای دفاع از حرم به عراق اعزام شد و آخرین نمازش را که نماز عید فطر بود در حرم امامین عسکریین (علیهمالسلام) اقامه کرد و بعد همراه با همرزمانش رفت تا گروهی از رزمندگان سپاه بدر را از محاصره نجات دهد.
اما انگار قرار بود حصر دیگری بشکند و محمد پرواز کند...🕊✨
#آرمان_ما
#شهید_سیدمحمد_موسوی_ناجی