❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻 #قسمتهجدهم . 🗣.•[راوی:جمعیازدوستانشهید] . ❃↠باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷
••🦋••
✍🏻#قسمتنوزدهم
#شکستننفس
.
☘.•[راوی:جمعیازدوستانشهید]
.
❃↠جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خندهام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباسها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه میآمد!
.
❃↠بچهها میگفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه مییایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم ، آخه این چه لباسهائیه که میپوشی؟!
.
❃↠ابراهیم به حرفهای آنها اهمیت نمیداد. به دوستانش هم توصیه میکرد که: اگر ورزش برای خدا باشد ، میشه عبادت. اما اگه به هر نیت دیگهای باشه ضرر میکنین.
.
❃↠مدتی بعد توی زمین چمن مشغول فوتبال. یکدفعه دیدم ابراهیم در کنار سکو ایستاده. سریع رفتم به سراغش. سلام کردم و گفتم: چه عجب ، این طرفها اومدی؟! مجلهای دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
.
❃↠از خوشحالی داشتم بال در میآوردم ، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگیرم. دستش را کشید عقب و گفت: یه شرط داره!
گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط ، عکس قدی و بزرگی از من چاپ شده بود.
.
❃↠در کنار آن نوشته بود:«پدیده جدید فوتبال جوانان» و کلی از من تعریف کرده بود. کنار سکو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابی مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون ، خیلی خوشحالم کردی ، راستی شرطت چی بود؟!
.
❃↠آهسته گفت: هرچی باشه قبول دیگه؟
گفتم: آره بابا بگو ، کمی مکث کرد و گفت: دیگه دنبال فوتبال نرو!!
.
❃↠خشکم زد. با چشمانی گرد شده و با تعجب گفتم: دیگه فوتبال بازی نکنم؟! یعنی چی ، من تازه دارم مطرح میشم!!
.
❃↠گفت: نه اینکه بازی نکنی ، اما دنبال فوتبال حرفهای نرو. گفتم:چرا؟!
جلو آمد و مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: این عکس رنگی رو ببین ، اینجا عکس تو با لباس و شورت ورزشیه. این مجله فقط دست من و تو نیست.
.
❃↠دست همه مردم هست. خیلی از دخترها ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن. بعد ادامه داد: چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو میزنم. وگرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوی کن ، بعد دنبال ورزش حرفهای برو تا برات مشکلی پیش نیاد.
.
❃↠بعد گفت: کار دارم ، خداحافظی کرد و رفت.
.
❃↠من جا خوردم. نشستم و کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم. از آدمی که همیشه شوخی میکرد و حرفهای عوامانه میزد این حرفها بعید بود.
.
❃↠هرچند بعدها به سخن او رسیدم. زمانی که میدیدم بعضی از بچههای مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفهای رفتند و به مرور به خاطر جو زدگی و ... حتی نمازشان را هم ترک کردند!
.
#ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
|•کپی به شرط دعای خیر 😌
.
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻#قسمتنوزدهم #شکستننفس . ☘.•[راوی:جمعیازدوستانشهید] . ❃↠جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابر
••🦋••
✍🏻#قسمتبیستم
#پیوندالهي
.
☘.•[راوی:رضاهادي]
.
❃↠عصر یکی از روزها بود. ابرایهم از سرکار به خانه میآمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر ، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! میخواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد.
.
❃↠چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا میخواست از دختر خداحافظی کند ، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت.
.
❃↠ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین ، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من ، تو و خانوادهات رو کامل میشناسم ، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...
.
❃↠جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه ، توروخدا به بابام چیزی نگو ، من اشتباه کردم ، غلط کردم ، ببخشید و...
.
❃↠ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی ، ببین ، پدرت خونه بزرگی داره ، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی ، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی ، دیگه چی میخوای؟
.
❃↠جوان که سرش را پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه.
.
❃↠ابراهیم جواب داد: پدرت با من ، پدرت با من ، حاجی رو من میشناسم ، آدم منطقی و خوبیه.
جوان هم گفت:نمیدونم چی بگم ، هرچی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
.
❃↠شب بعد از نماز ، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند ، باید ازدواج کند. در غیر این صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد.
.
❃↠و حالا این بزرگترها هستند که باید جوانها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم را تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخمهایش رفت توهم!
.
❃↠ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته ، اون هم تو این شرایط جامعه ، کار بدی کرده؟
حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
.
❃↠فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
.
❃↠یک ماه از آن قضیه گذشت ، ابراهیم وقتی از بازار برمیگشت شب بود.
آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست.
.
❃↠رضایت ، بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده. این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا میدانند.
.
#ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
.
|•کپی به شرط دعای خیر😌
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻#قسمتبیستم #پیوندالهي . ☘.•[راوی:رضاهادي] . ❃↠عصر یکی از روزها بود. ابرایهم از سرکار به خان
••🦋••
✍🏻 #قسمتبیستویڪم
#نمازاولوقت
.
☘.•[راوی:جمعیازدوستانشهید]
.
❃↠محور همه فعالیتهایش نماز بود. ابراهیم در سختترین شرایط نمازش را اول وقت میخواند. بیشتر هم به جماعت و در مسجد. دیگران را هم به نماز جماعت دعوت میکرد.
.
❃↠مصداق این حدیث بود که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره میگیرد:"برادری که در راه خدا با او رفاقت کند ، علمی تازه ، رحمتی که در انتظارش بوده ، پندی که از هلاکت نجاتش دهد ، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه."
.
❃↠ابراهیم حتی قبل از انقلاب ، نمازهای صبح را در مسجد و به جماعت میخواند.
رفتار او ما را به یاد جمله معروف شهید رجائی میانداخت ؛ "به نماز نگوئید کار دارم ، به کار بگوئید وقت نماز است."
.
❃↠بهترین مثال آن ، نماز جماعت در گود زورخانه بود. وقتی کار ورزش به اذان میرسید ، ورزش را قطع میکرد و نماز جماعت را برپا مینمود.
.
❃↠بارها در مسیر سفر ، یا در جبهه ، وقتی موقع اذان میشد ، ابراهیم اذان میگفت و با توقف خودرو ، همه را تشویق به نماز جماعت میکرد.
صدای رسای ابراهیم و اذان زیبای او همه را مجذوب خود میکرد.
.
❃↠او مصداق این کلام نورانی پیامبر اعظم(ص) بود که میفرمایند:"خداوند وعده فرموده ؛ مؤذن و فردی که وضو میگیرد و در نماز جماعت مسجد شرکت میکند ، بدون حساب به بهشت ببرد."
.
❃↠ابراهیم در همان دوران با بیشتر بچههای مساجد محل رفیق شده بود.
او از دوران جوانی یک عبا برای خودش تهیه کرده بود و بیشتر اوقات با عبا نماز میخواند.
.
#ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
|•کپی به شرط دعای خیر😌
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹💓🌹💓🌹💓🌹💓
این کلیپ فوق العاده زیبا از دست ندید🌺
🌷🌷گفتگو با شهید غیرت، علی خلیلی🌷🌷
ماجرای مجروح شدن، از زبان خود شهید..
برادر شهیدم راهت ادامه دارد...
#دوست_آسمانی_من
#رفیق_شهیدم
#شهید_غیرت
#شهید_علی_خلیلی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
بیایید علی را به همه بشناسونیم...
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست آسمانی من...
🌷مستند تلویزیونی #دعوت
💫#قسمت_دوم
⏱زمان: پنج دقیقه
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_غیرت
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
مداحی آنلاین - مبعث - حیران شد چشمان حرا در عید قرآن - میثم مطیعی.mp3
4.03M
🌸 #عید_مبعث
💐حیران شد چشمان حرا در عید قرآن
💐روشن گشته جان جهان از روی ایمان
🎤میثم #مطیعی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷ڪانال شهـیدگمنـام🕊👇
@shahidgomnam
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بارش باران
در حرم امام رضا(علیه السلام) ونوای نقاره در شب عید مبعث
🌷ڪانال شهـیدگمنـام🕊👇
@shahidgomnam
🌻🌻🌻
تنها نہ ما
بہ شوق ِ #حرم
ضعف مےكنيم
حتے بهشت هم شده
مجنون ِ #مشهدت 🌻
#سالتون.امام.رضایی. 🌻
#اعیادتون_مبارک. 🌻
🌷ڪانال شهـیدگمنـام🕊👇
@shahidgomnam