♦️بخشی از وصیتنامه شهید حججی:
از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال الله مي خواهم روز به روز #حجاب خود را تقويت كنيد مبادا تار مويي از شما نظر نامحرمي را به خود جلب كند، مبادا رنگ و لعابي بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا #چادر را كنار بگذاريد.
هميشه الگوي خود را حضرت زهرا(س) و زنان اهل بيت پيامبر قرار دهيد، هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد آن زماني كه حضرت رقيه (س) خطاب به پدرش گفت:
🔹غصه حجاب من را نخوري بابا جان
🔸چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❓چقدر جنس دغدغه های ما از جنس دغدغه های شهداست؟؟!
#پاسدار شهید خیرالله رضایی از رزمندگان دلاور لشکر ۲۷ محمدرسول اللهﷺ ، شهیدی که ۱۰ روز قبل ازشهادت مجروح میشود ولی به منزل مراجعه نمیکند ومجددا از بیمارستان مشهد عازم عملیات میشود و در عملیات خیبر به شهادت میرسد.
🌷#شهید مبارک رضایی برادر بزرگتر خیرالله از فرماندهان #گردان_مقداد نیز در #عملیات والفجر در فروردین ۶۲ سال در منطقه #فکه به فیض شهادت نائل آمده است.
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باشگاه خبرنگاران جوان: مراسم تشیع "پیکر پاک شهید مدافع حرم آل الله(علیهم السّلام) بسیجی میثم نظری"
زمان: جمعه ۱۷ اسفند ۹۷
ساعت ۹ صبح
مکان: تهران، میدان اول شهران به سمت "امامزاده علی بن جعفر(علیه السّلام)" واقع در محله کن.
#فیلم_آپارات
@Shahidgomnam
🌹 نتیجه زنده نگهداشتن یاد شهدا، رویش جوانان مدافع حرم است
🔻 رهبر انقلاب در دیدار دست اندرکاران کنگره شهدای استان کرمان:
🔹 دشمنان میخواهند #یاد_شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود. تجربه کردهاند که وقتی نام شهدا با عظمت برده میشود، جوان امروز که نه دوره جنگ را دیده و نه دوره امام را وقتی میفهمد که یکجایی در آنطرف منطقه دارند با دشمنان میجنگند، پا میشود میرود حلب، بوکمال، زینبیه، بنا میکند جنگیدن و به شهادت هم میرسد. ۹۷/۱۲/۶
با ما باشید در کانال در محضر شهدا ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📝 استاد #رائفی_پور « آقای روحانی چند تا نمره ١٢ به ما نشون بده! ٢٠ پیشکش
@Shahidgomnam
banifateme-shahadat-emam-hadi.mp3
12.08M
🔊 آقا برات عزا گرفتم . . .
#سید_مجید_بنی_فاطمه
🏴سالروز شهادت #امام_هادی(ع) تسلیت باد
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📝 استاد #رائفی_پور « نقشه برای از بین بردن برنامه موشکی ایران »
@Shahidgomnam
Banifatemeh-ShahadatImamHadi1396[01].mp3
5.04M
#زمینه🏴
🎤حاج سید مجید بنی فاطمه
#امام_هادی🏴
@Shahidgomnam
📸 لوح| میخواهند یاد شهدا احیا نشود، نگذارید...
🔹رهبرانقلاب:دشمنان میخواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود. تجربه کردهاند که وقتی نام شهدا با عظمت برده میشود، جوان امروز که نه دوره جنگ را دیده و نه دوره امام را وقتی میفهمد که یکجایی در آنطرف منطقه دارند با دشمنان میجنگند، پا میشود میرود حلب، بوکمال، زینبیه، بنا میکند جنگیدن و به شهادت هم میرسد.
#بوسیدن دست کارگر توسط شهید مدافع حرم🍃
تابستان ۱۳۷۸بود و مدارس تعطیل شده بودند و من در شرکت ساختمانی دوستان کار می کردم.
دستهایم از شدت كار بسیار زبر وپوست پوست شده بود.😓
غروب كه کارم تمام می شد ،به عشق دیدن آقا حسین می رفتم مسجدالمهدی (عج).☺️
یک شب خیلی خسته بودم و خواستم به مسجد نروم ، اما دلم طاقت نیاورد.
بالاخره رفتم مسجد و با هم نماز مغرب را خواندیم.
با کنار دستم دست دادم، بعد با آقا حسین دست دادم. دستم را محکم فشار داد، خم شد و دستم را بوسید.😘 😮
خیلی ناراحت شدم. گفتم من لیاقت این کار شما رو ندارم.😔
با ان نگاه و تبسم زیبایش گفت: دستی که برای روزی حلال زحمت میکشد بوسیدن دارد.🙂
شهید حسین علیخانی🌹
@Shahidgomnam
Alimi_01(1).mp3
4.69M
🔳 #شهادت_امام_علی_النقی_الهادی_ع
🌴ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
🌴ای در همه عمر ستم دیده
🎤 #حمیدعلیمی
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📝 استاد #رائفی_پور « کدام فلسطین؟! »
@Shahidgomnam
🌸
هر وقت که مادر برای سرو سامان دادن پسرش نقشه ای می کشید و او را در خلوتی به کنار می کشید می شنید که مصطفی می گوید :بچه های مردم تکه پاره شدن ،افتادن گوشه کنار بیابون ها ،اون وقت شما می گین کارهاتو ول کن بیا زن بگیر ! با همه این اوصاف شنیده بود.
امام (ره ) گفته اند با همسرهای شهدا ازدواج کنید. مادر هم که دست بردار نبود و تو گوشش می خواند که وقت زن گرفتنت شده. بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری.
بهشان نگفته بود که این خانم همسر شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد می کرد، مصطفی را هم رد کرد.
مصطفی پیغام فرستاد امام (ره ) گفتن : «با همسرهای شهدا ازدواج کنید » باز هم قبول نکرد او می خواست تا مراسم سال همسر شهیدش صبر کند. دوباره مصطفی پیغام فرستاد که شما سید هستید می خواهم #داماد_حضرت_زهرا (س) باشم. دیگر نتوانست حرفی بزند . جوابش مثبت بود .
امام خطبه عقدشان را خواند. مصطفی گفت : «آقا ما را نصیحت کنید » امام (ره) به عروس نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد.»
شادی روح #شهدا #صلوات + وعجل فرجهم
#شهادت
#تا_شهدا
#شهید
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین #اذان شهید مدافع حرم💔
❤️❤️ #حجت_خدا ❤️❤️
به جای مقدمه👇👇
🌸🌸🌸 دلنوشته شهید حججی پس از اعزام اول به سوریه 🌸🌸🌸
یارب الحسین...
خدایا؛چندیست عقده ی دل پیشت باز نکرده ام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد...
خدایا؛چه شده است؟مگر چه کرده ام که این گونه باید رنج فراق بکشم؟
خدایا؛میدوانم...میدانم رو سیاهم...پر گناهم...اما...تورا به حسین...تورابه زینب...تورا به عباس...
خدایا...دیگر بس است...اصلا بگذار این گونه بگویم...غلط کردم.
خدایا...بگذرازگذشته ام.ببخش...باورندارم درعالم کبریایی تو گنکاران را راهی نباشد.
یا اله العالمین...
ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام داده ام. ببخش ان خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم.
خدایا... تورا به ُمحرم حسین مرا هم َمحرَم کن.. این غلامٍ روسیاهِ پرگناهِ بی پناه راهم پناه بده...
خدایا یکسال گذشت ومن کل سال تنها با همان خاطرات چند روز جهاد گذراندم... زنده ام به امید دوباره رفتن...مپسند...مپسندکه این گونه رنج را بکشم...
سینه ام دیگر تاب ندارد... مگر چند نفر شوق رفتن دارند؟یعنی بین این همه خوبان روسیاهی چون من راه ندارد؟
مگر جزاین است که حسین هم عباس را بردوهم حُر را... مگر جز این است که همحبیب رو سفیدشد هم جُوْن...
خدایا؛اگر شوقی هست...اگر شجاعتی هست...اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن...
همه و همه به لطف تو بوده وبس...
می توانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی... می توانستی مراهم انقدر سرگرم دنیا کنی که فکر جهاد هم نباشم؛چه برسد به رفتن...
می توانستی انقدر وابسته ام کنی که نتوانم از داشته هایم دل بکنم...
اماخدایا؛از همه چیز دل بریده ام...از زن فرزندم گذشتم... دیگرهیچ چیز در این دنیا برایم ارزش ندارد جز آنچه مرا به تو برساند...
خدایا؛من از همه چیز این دنیا گذشتم. تو نیز از من بگذر... و این را فقط از لطف تو
می دانم...
پس... ای که مرا خوانده ای راه را نشانم بده...
❤️❤️ #حجت_خدا ❤️❤️
ازوقتی فهمیدم باردارم. شش دانگ حواسم را جمع کرده ام.
دیگر مواظب بودم کجا بروم. کجا نروم.چه لقمه ای را بخورم.چه لقمه ای را نخورم.چه حرفی بزنم.چه حرفی نزنم.
می دانستم همه این ها تاثیر دارد روی بچه. همان ایام سه بار قران را ختم کردم.
مرتب هم می رفتم روضه سیدالشهدا (ع) دلممی خواست از همان اول عشق به قران امام حسین (ع) برود توی گوشت و خون این بچه. دلممی خواست وقتی این بچه بزرگ شد خدا اورا یکی از بندگانش قرار دهد.
روزها و هفته ها و ماه ها می گذشت من لحظه شماری می کردم که این بچه این کاکُل زری. این تاج سر. به دنیا بیاید.
خیلی با اون انس گرفته بودم.حس می کردم سال هاست که مادرش هستم. حس می کردم جانم به جانش وابسته است.
بیست یک تیر ۷۰بود که بلاخره به دنیا آمد.چه لحظه ای بود آن لحظه. هنوز یادم نمی رود. داشتند اذان ظهر می گفتند صدای گریه بچه و صدای الله اکبر درهم امیخته بود...
مردد بودیم اسم بچه را چه بگذاریم. هر کس از اقوام اشنایان نظری می داد و چیزی می گفت . اما به نتیجه ای نرسیدیم.
یک لحظه سرم انداختم پایین و رفتم تو فکر. با خودم گفتم:محسن؛اسمش را می گذارم
محسن. به یاد محسن سقط شده ی حضرت زهرا(س). به یاد محسنِ شهیدِ حضرت زهرا(س)!
❤️❤️ #حجت_خدا ❤️❤️
سن سالی نداشت.بچه بود.وقتی می دید. چادرم سرکرده ام و دارم دعا می خوانم می امد می نشست کنارم.می گفت:مامان به من هم یاد می دی؟ خیلی دوست دارم یاد بگیرم خوشحال می شدم. صورتش را می بوسیدم و می گفتم :چشم مامان چشم عزیزم.
زیارت عاشوراو حدیث کسا را خودم بهش یاد دادم.
شب های جمعه خانه ی پدربزرگش هیئت بود. می رفت با همان زمان بچه گانه اش به پدربزرگش می گفت:باباجون.امشب من زیارت عاشورا بخونم؟
پدربزرگش قند تو دلش اب می شد. می گفت: باشه محسنم.توبخون عزیزم. محسن هم گی نشست روی یک صندلی و شروع می کرد به عاشورا خواندن. پایش هنوز به زمین نمی رسید.
نماز روزهایش هم مثل دعاهایش بود.ان ها را هم از بچگی شروع کرد.صبح ها وقتی خواهر هایشان را صدا میزدم برای نماز محسن زودتر از ان ها بلند می شد. بهش گفتم :مامان تو هنوز به سن تکلیف نرسیده ای.برو بخواب قربونت برم. می گفت: نه.دوست دارم از همین حالا بخونم.شما کاری به من نداشته باشید.
ماه رمضان که می شد بهم می گفت برای سحری بیدارم کن. می خواهم روزه بگیرم.
بیدارش نمی کردم.دلم نمی امد توی این سن سال کم روزه بگیرد.خیلی ریزه میزه بود.اما می دیدم نه کار خودش را می کند بدون سحری روزه می گیرد هیچی مجبور می شدم سحرها بیدارش کنم ده یازده سالش بود.یک شب دست پای من و پدرش را بوسید.
شبش خواب دید لباس خادمی حضرت زهرا(س) رابهش داده اند.از ان روز به بعد ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت:به من لباس خادمی بی بی داده اند می خواهم تا همیشه نگهش کنم.!
❤️❤️ #حجت_خدا ❤️❤️
اولین بار سال۱۳۵۸با موسسه ما اشنا شد.موسسه ی فرهنگی شهید احمد کاظمی.
آن زمان سوم دبیرستان بود. چند وقتی امد موسسه و بعد هم دیگر نیامد.کمی
می شناختمش.رفتم سراغش.بهش گفتم:آقای حججی چرا دیگه نمیای موسسه؟
گفت:بهم گفته اند شماها همه تون سپاهی هستین می خواهید مغز مرا شستشو بدید.
نمی دانم چه افرادی اورا ترسانده بودند.بهش گفتم:شما چند وقت بیا پیش ما.بچه ها روببین فعالیت ها روببین.اگر دیدی می خواهیم مغزت رو شستشو بدیم دیگه نیا.چطوره؟
مکثی کرد و سری تکان داد و گفت:باشه. امد تو موسسه همان اول عاشق و سینه چاک حاج احمد کاظمی شد. باید اورا می دیدی وقتی اسم حاج احمد می آمد انگار نام بهشت را پیشش می اوردند.چشمانش پراز اشک می شد.
آن سال ها مدام سخنران های معروف کشوری را دعوت می کردیم موسسه. آقای طائب انجوی نژاد. اقای تهرانی و خیلی های دیگر.
وقتی آنها می امدند محسن می رفت می نشست صف اول پای سخنرانی هایشان. مستقیم نگاه می کرد به سخنران و همه حواسش را می داد به او. انگاری که خودش تک و تنها توی جلسه نشسته بود و سخنران هم فقط یک مستمع داشت.
دیگر حسابی پاگیر موسسه شد.ماند توی موسسه.همان چیزی شد که ازش می ترسید. مغزش حسابی شستشو داده شد. زحمتش را هم به نظرم حاج احمد کشید.
❤️❤️ #حجت_خدا ❤️❤️
توی دانشگاه علویجه درس می خواندیم.هرروز با مینی بوسی که پر از دخترو پسر از نجف آباد می رفتیم تا دانشگاه. نیم ساعتی در را بودیم توی مینی بوس هم دست از حزب اللهی بودنش بر نمی داشت.رو مخ بود تا می خواستم مسخره بازی کنم جلو دختر ها خود شیرین بازی در بیاورم با تسبیح می زد توی سرم و می گفت:ادم باش.
بعضی موقع ها هم می خورد به کله اش و اخوند بازی اش گل می کرد.
چون عشق کتاب بود.یک کتاب می اورد توی مینی بوس و درباره آن برای بقیه حرف می زد.
خاک های نرم کوشک.سلام بر ابراهیم.شاهرخ. را یادم هست می دادشان به بچه مینی بوس می گفت:بخونید بعد هم دست به دست کنید.با همین کارش چند تا دختر های فُکُلی و امروزی را تغییر داد.توی همین مسیر کوتاه و کم.
چند بار حسابی زد توی خط تیپ و مدل و اینجور چیزها. کلاه کج ایتالیایی می گذاشت شال گردنش را به حالت کرواتی می بست و می انداخت روی سینه اش ! لباس و شلوارش هم که جوان پسند و امروزی. دلت می خواست رو به رویش بایستی و ده تا ده تا ازش عکس بگیری.
چحد وقت بعد تیپش را عوض کرد.احساس کرد دخترها نگاهش می کنند و خوشش
می اید. احساس کرد آنطور برایشان جذاب می شود.