❤...شهیــــدگمنـــام...❤
@shahidgomnam
روح الله خدمت حضرت آقا رفته بود.
آقا به او فرموده بود: چه قد رعنایی داری.
بچه کجا هستی؟ پسرم هم گفته بود بچه آمل هستم
حضرت آقا به سر پسر شهیدم دست میکشند
و به روح الله میگویند:
#دانه_بلند_مازندران😊
از زبان مادر و همسر شهید:
از کودکی #مهربان و با#اخلاق بود.
ما خانوادهای مذهبی هستیم.همسرم نیمی از قرآن کریم را حفظ بود
. ️اهل #خمس و #نماز_شب بود و دوست داشت پسرانمان پاسدار شوند، در کل همگی در هیئات مذهبی و مسجد حضور فعال داشتیم
. ️روح الله آدم #شوخ_طبعی بود.
در منزل و محل کارش خیلی خوش اخلاق بود.بیشتر روزها مأموریت بود. آن وقتهایی هم که در منزل بود.به بچهها رسیدگی میکرد
از روز اول که به خواستگاریام آمد گفت:من فدایی #رهبرم هر وقت #رهبر دستور دهد جانم را فدایش میکنم...
پ.ن: ایشان ۲۳ خرداد ۹۴ به دست گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسیده اند.
@shahidgomnam
✨﷽✨
#سیره_شهیـــــد
🔰حضرت آقا خطاب به پدر شهید فرمودند:
《افتخار کن که چنین پسری داری》
💢 پسر من جنگاور بود، غواص بود، چترباز بود، دورههایی که یک رنجر باید ببیند گذرانده بود، کلاه سبز بود، غریق نجات بود؛ اما قبل از همه اینها محسن یک بسیجی بود؛ یک نظامی خالص.
🔻از خیلی سال قبلتر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش ناصحین بود، مسئول آموزش دانش آموزی پاکدشت بود و همیشه خودش را سرباز #رهبر میدانست.
راوی 👈 پدر شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیــد_محســـــن_قوطاسلو🌷
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊🏴🕊🏴🕊🌹
سخنان #زینبی
#دختر_شهید_قاسم_سلیمانی
دختر #شهید سلیمانی خطاب به #رهبر انقلاب :
آقاجان نکند #شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیارد .
#بسم_رب_القاصم_الجبارین
مقام معظم رهبری فرماندهی عملیات را به عهده داشتند.
این که ما دست به شمشیر و زره ایستادیم🇮🇷
سبب این است که این طایفه #رهبر دارد....✌️🏼
#انتقام_سخت
یڪی جانش را
فدا میڪند ...
و دیگری آبرو .
✍️سردار سربلند ، #سردار_حاجی_زاده.. شما همیشه پیش مردم عزیز و سربلند هستید.
#والعاقبة_للمتقین #سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی #هواپیمای_مسافربری #هواپیمای_اوکراینی #پدافند #روحانی #مرد #شهید_سلیمانی #عین_الاسد #آمریکا #ترامپ #خائن #بی_بی_سی #منوتو #جنگ_روانی #نفوذی #توییت_روحانی #رهبر #مجلس #شجاعت_صداقت
📸سفر رهبر انقلاب به کرمان در سال ۱۳۸۴همراه با شهید #قاسم_سلیمانی
حضور #رهبر انقلاب برسر مزار شهید مغفوری در گلزار شهدا🌷 کرمان
#دلنوشته
بیایید یک لحظه #عاشق شویمـ💚
جدا از تمام سلایق شویمـ
نه مال و نه شهوت، نه جاه و مقامـ
بیا فارغ از این علایق شویمـ...
چو صیاد شیرازے و کاظمے
پرنده🕊 پرستو، شقایق🌹شویمـ
بیایید.. چون #رهبر و مقتدا
دمے رهسپار مناطق شویمـ
به فکه درآییم و #فتح_المبینـ
کمے آشنا با حقایق شویمـ
بیـاد شهیـدانِ گـردانِ عشـقـ
به #مقتل پُر از اشک و هِق هِق شویمـ
بیفتیم.. بر خاکشانـ لحظه اے
در آن لحظه مست دقایق شویمـ
بیا با دو دست #علمدار_عشقـ
هم آوا و همسو موافق شویمـ
#وهب_وار دل را به دریا زنیمـ
به امواج مستے چو قایق شویمـ🌊
صحیفه، مهاجر، مخاطب، قلمـ
بیایید زین لحظه عاشق شویمـ..💫
محفل انس ورفاقت باشهدا
خون بهای شهدارا پرداخت کنیم ... جامانده..
🕊🕊🕊🕊🕊
ما را به دوستان خود معرفی کنید 👌
🕊👈لینڪ کـانـال❤شهیــدگمنـام❤
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬#کلیپ_تصویری
📌 سخنان #رهبر معظم انقلاب مرتبط با سخنان اخیر #روحانی در رابطه با آدرس غلط مشکلات کشور!