eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
@shahidgomnam
روح الله خدمت حضرت آقا رفته بود. آقا به او فرموده بود: چه قد رعنایی داری. بچه کجا هستی؟ پسرم هم گفته بود بچه آمل هستم حضرت آقا به سر پسر شهیدم دست می‌کشند  و به روح الله می‌گویند: 😊 از زبان مادر و همسر شهید: از کودکی  و با بود. ما خانواده‌ای مذهبی هستیم.همسرم نیمی از قرآن کریم را حفظ بود . ️اهل  و  بود و دوست داشت پسرانمان پاسدار  شوند، در کل همگی در هیئات‌ مذهبی و مسجد حضور فعال داشتیم . ️روح الله آدم  بود. در منزل و محل کارش خیلی خوش اخلاق بود.بیشتر روزها مأموریت بود. آن وقت‌هایی هم که در منزل بود.به بچه‌ها رسیدگی می‌کرد از روز اول که به خواستگاری‌ام آمد گفت:من فدایی  هر وقت  دستور دهد جانم را فدایش می‌کنم... پ.ن: ایشان ۲۳ خرداد ۹۴ به دست گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسیده اند. @shahidgomnam
🍃﷽🍃 #ڪلام_شهیـــــد 💢می‌گفت #رهبر را دریابید سیدعلی تنهاست، چشمتان به دهان آقا باشد و گوشتان به سخنانش. 🔹ســـــرداروالامقام🔹 #شهید_خیرالله_احمدی‌فر🌷 ____✨🌹✨____ @shahidgomnam https://eitaa.com/Shahidgomnam
✨﷽✨ #سیره_شهیـــــد 🔰حضرت آقا خطاب به پدر شهید فرمودند: 《افتخار کن که چنین پسری داری》 💢 پسر من جنگاور بود، غواص بود، چترباز بود، دوره‌هایی که یک رنجر باید ببیند گذرانده بود، کلاه سبز بود، غریق نجات بود؛ اما قبل از همه اینها محسن یک بسیجی بود؛ یک نظامی خالص. 🔻از خیلی سال قبل‌تر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش ناصحین بود، مسئول آموزش دانش آموزی پاکدشت بود و همیشه خودش را سرباز #رهبر می‌دانست. راوی 👈 پدر شهید ▫️ مدافـــع حــــرم ▫️ #شهیــد_محســـــن_قوطاسلو🌷 @Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊🏴🕊🏴🕊🌹 سخنان دختر سلیمانی خطاب به انقلاب : آقاجان نکند پدرم ناراحتی به چهره شما بیارد .
مقام معظم رهبری فرماندهی عملیات را به عهده داشتند. این که ما دست به شمشیر و زره ایستادیم🇮🇷 سبب این است که این طایفه دارد....✌️🏼
📸سفر رهبر انقلاب به کرمان در سال ۱۳۸۴همراه با شهید حضور انقلاب برسر مزار شهید مغفوری در گلزار شهدا🌷 کرمان
‍ بیایید یک لحظه شویمـ💚 جدا از تمام سلایق شویمـ نه مال و نه شهوت، نه جاه و مقامـ بیا فارغ از این علایق شویمـ...  چو صیاد شیرازے و کاظمے پرنده🕊 پرستو، شقایق🌹شویمـ بیایید.. چون و مقتدا  دمے رهسپار مناطق شویمـ به فکه درآییم و   کمے آشنا با حقایق شویمـ  بیـاد شهیـدانِ گـردانِ عشـقـ به پُر از اشک و هِق هِق شویمـ بیفتیم.. بر خاکشانـ لحظه اے در آن لحظه مست دقایق شویمـ بیا با دو دست هم آوا و همسو موافق شویمـ  دل را به دریا زنیمـ به امواج مستے چو قایق شویمـ🌊 صحیفه، مهاجر، مخاطب، قلمـ بیایید زین لحظه عاشق شویمـ..💫 محفل انس ورفاقت باشهدا خون بهای شهدارا پرداخت کنیم ... جامانده.. 🕊🕊🕊🕊🕊 ما را به دوستان خود معرفی کنید 👌 🕊👈لینڪ کـانـال❤شهیــدگمنـام❤ http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📌 سخنان معظم انقلاب مرتبط با سخنان اخیر در رابطه با آدرس غلط مشکلات کشور!