eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺‏با شهادت سپهبد حاج ⁧ ⁩ ، قاسم های جدیدی متولد شدند. ‏✍🏻رئیس ثبت احوال: از روز جمعه تاکنون 5870 تولد ثبت شده که 2847 نفر آنها پسر بوده اند. ‏76درصد از این فرزندان به اسمهایی مثل: ‏قاسم ‏محمدقاسم ‏امیرقاسم ‏نامگذاری شده اند. ‏👌دشمن بداند که قاسمها دارند متولد می شوند.
🔴‏اولين حرف ترامپ بعد از موشك‌باران: "من اقدامات تنبيهي اقتصادي عليه ايران اعمال مي‌كنم!" آمريکا بجز ‎ هيچ ابزار ديگری عليه ما ندارد! لعنت خدا بر کسانی که نگذاشتند شبيه بخش نظامی، در اقتصاد قوی شويم و کشور را وابسته به غرب نگه داشتند! های اقتصادی کجايند؟! *حجت الله عبدالملکی* بیشتر هم دولت باعث مشکلات اقتصادی شد
🔴‏اولين حرف ترامپ بعد از موشك‌باران: "من اقدامات تنبيهي اقتصادي عليه ايران اعمال مي‌كنم!" آمريکا بجز ‎ هيچ ابزار ديگری عليه ما ندارد! لعنت خدا بر کسانی که نگذاشتند شبيه بخش نظامی، در اقتصاد قوی شويم و کشور را وابسته به غرب نگه داشتند! های اقتصادی کجايند؟! *حجت الله عبدالملکی*
📸 فرزند🌷 گرانقدر سپهبد شهید حاج سلاح به دست در نمازجمعه امروز کرمان سخنرانی کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 📹انیمیشن| «خدا با ماست» 🚩بیانات رهبر انقلاب درباره نصرت الهی به حضرت موسی و راهكار مواجهه کشور بامشکلات... ➕دیداری که در آن حاج نیز حضور دارد...
📸سفر رهبر انقلاب به کرمان در سال ۱۳۸۴همراه با شهید حضور انقلاب برسر مزار شهید مغفوری در گلزار شهدا🌷 کرمان
🔴مردم در این انتخابات سیلی سخت و محکمی به ترامپ زدند
Rajab.mp3
4.38M
❇️ ماه رجب امسال با یاد شهید ❇️ 🌿 ماه صفا دادن به دل 🌸 ماه طراوت بخشیدن به جان 💠 ماه توسل، خشوع، ذکر، توبه 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷?🌷 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین! بی تو بودن درد دارد میزند من را زمین😭😭 ما را به دوستان خود معرفی کنید 👌 🕊👈کـانـال❤شهیــدگمنـام❤ 🇮🇷@shahidgomnam
📸تصویری از حاج قاسم سلیمانی در کنار شهید "محمد جعفر حسینی" (ابوزینب)... ما را به دوستان خود معرفی کنید 👌 🕊👈لینڪ کـانـال❤شهیــدگمنـام❤ http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین! بی تو بودن درد دارد میزند من را زمین😭😭 #قاسم_سلیمانی ما را ب
لکنت فقط از کار ماندن زبان نیست، چشم ها هم گاهی روی یک چهره گیر می کنند! 💔 - رسول ادهمی - ما را به دوستان خود معرفی کنید 👌 🕊👈کـانـال❤شهیــدگمنـام❤ 🇮🇷@shahidgomnam
❤️ناگهان باز دلم یاد تو افتاد، گرفت.... 💚🕊 🌷ڪانال شهـیدگمنـام🕊👇 @shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🔹 لبخند به یادماندنی سردار شهید حاج به شعرخوانی در روز عید ۱۳۹۷ ✅ @MeysamMotiee ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شنیدنی از برخورد حاج با جوانان حاج‌قاسم گفت:فقط حزب‌اللهی‌ها را به دیدارم نیاورید؛ آن جوانی که من را قبول ندارد را هم بیاورید. ☘☘☘
‏افسر نظامی در دوران رضا خان پهلوی ، برای تامین شیر تعدادی از توله سگهای خود دستور داده بود که شیر مادران لر را بیاورند!! 🔺این تفکر قلدر مابانه و توهین آمیز رو مقایسه کنید با این جمله حاج ‎: دست تمام لرها مخصوصا بسیجیان را می‌بوسم و افتخار می‌کنم نَسَب لُر دارم ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ادامه دارد....
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید ب
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
🚩 تصویری از سپهبد شهید قاسم سلیمانی در پشت یک کامیون در پنجاب پاکستان. دلها حاج @Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨چرا بعد از ...⁉️ ✋ پس از ۹ ماه بالاخره وزارت بهداشت داروی امام کاظم(علیه السلام) را به عنوان داروی موثر بر ویروس کرونا تایید کرد‼️😳😳😳 ‏حالا اگر اسم دارو کوروش بود هم تایید شده بود هم تبلیغ میشد! بعد از 9 ماه مسخره کردن طب اسلامی در رسانه‌های مجازی و... داروی امام کاظم "ع" در پیشگیری از ‎ تایید شد! چون اسم امام روی دارو بود حتی در رسانه ملی هم اسمی نمیبرند مشخصاتشو میگن! ۰۰═══۰🌺۰❃۰🌺۰═══۰
‌خدایا برای دفاع از دینت ، دویدم و افتادم و بلند شدم...
✍خدایا در دورانی که نگه داشتن دین، از نگه داشتن آتش در دست سخت تر است، مارا همچون سرباز رشیدت شهید ‎ ثابت قدم نگه دار. خدایا به حق اباعبدلله الحسین (روحی فداک) مارا پاکیزه بپذیر. 🙏😭
✍خدایا در دورانی که نگه داشتن دین، از نگه داشتن آتش در دست سخت تر است، مارا همچون سرباز رشیدت شهید ‎ ثابت قدم نگه دار. خدایا به حق اباعبدلله الحسین (روحی فداک) مارا پاکیزه بپذیر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | روایت جالب شهید سپهبد حاج‌ از آخرین دیدار با شهید سردار لحظاتی پیش از شهادت رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات