❤...شهیــــدگمنـــام...❤
••🦋•• ✍🏻#قسمتچھاردهم °• #ڪشتے [راوے:برادرانشھید] #صبح زود ابراهیم با وسائل ڪش
••🦋••
✍🏻#قسمتپانزدهم
°• #قھرمان
[راوے:حسیناللهڪرم]
مسابقات قھرمانے ۷۴ڪیلو باشگاهها بود. ابراهیم همه حریفان را یڪے پس از دیگرے شڪست داد و به نیمه نھایے رسید. آن سال ابراهیم خیلے خوب تمرین ڪرده بود. اڪثر حریفها را با #اقتدار شڪست داد.🗯
اگر این مسابقه را مےزد حتما در فینال قھرمان مےشد. اما در نیمه نھایے خیلے بد ڪشتے گرفت. بالاخره با یڪ امتیاز بازے را واگذار ڪرد!❣
آن سال ابراهیم مقام سوم را ڪسب ڪرد. اما سالها بعد ، همان پسرے ڪه حریف نیمه نھایے ابراهیم بود را دیدم. آمده بود به ابراهیم سر بزند.💡
آن آقا از #خاطرات خودش با ابراهیم تعریف مےڪرد. همه ما هم گوش مےڪردیم.
تا اینڪه رسید به ماجراے آشنایے خودش با ابراهیم و گفت: آشنایے ما برمےگردد به نیمه نھایے ڪشتے باشگاهها در وزن ۷۴ڪیلو ، قرار بود من با ابراهیم ڪشتے بگیرم.🔗
اما هرچه خواست آن ماجرا را تعریف ڪند ابراهیم بحث را عوض مےڪرد! آخر هم نگذاشت ڪه ماجرا تعریف شود! روز بعد همان آقا را دیدم و گفتم: اگه میشه قضیه ڪشتے خودتان را تعریف ڪنید.🥀
او هم نگاهے به من ڪرد. نفس عمیقے ڪشید و گفت: آن سال من در نیمه نھایے حریف ابراهیم شدم. اما یڪے از پاهایم شدیدا آسیــب دید.💦
به ابراهیم ڪه تا آن موقع نمےشناختمش گفتم: #رفیق ، این پاے من آسیــب دیده. هواے ما رو داشته باش.💣
ابراهیم هم گفت: باشه داداش ، چشم.🔹️
بازےهاے او را دیده بودم. توے ڪشتے استاد بود. با اینڪه شگرد ابراهیم فنهایے بود ڪه روے پا مےزد. اما اصلا به پاے من نزدیڪ نشد!🕸
ولے من ، در #ڪمال نامردے یه خاڪ ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزے به فینال رفتم.🦋
ابراهیم با اینڪه راحت مےتونست من رو شڪست بده و #قھرمان بشه ، ولے این ڪار رو نڪرد.
بعد ادامه داد: البته فڪر مےڪنم او از قصد ڪارے ڪرد ڪه من برنده بشم! از شڪست خودش هم ناراحت نبود. چون قھرمانے براے او تعریف دیگهاے داشت. 🍃
ولے من خوشحال بودم. خوشحالے من بیشتر از این بود ڪه حریف فینال ، بچه محل خودمون بود. فڪر مےڪردم همه ، مرام و #معرفت داش ابرام رو دارن.🍀
اما توے فینال با اینڪه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم ڪه پایم آسیب دیده ، اما دقیقا با اولین حرڪت همان پاے آسیب دیده من را گرفت. آه از نھاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روے زمین و بالاخره من ضربه شدم.🦠
آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شڪ نداشتم حق ابراهیم قھرمانے بود. 🧩
از آن روز تا حالا با او رفیقم. چیزهاے عجیبے هم از او دیدهام. #خدا را هم شڪر مےڪنم ڪه چنین رفیقے نصیبم ڪرده.🎭
صحبتهایش ڪه تمام شد خداحافظے ڪرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهایش فڪر مےڪردم.🌙
یادم افتاد در مقر #سپاه گیلان غرب روے یڪے از دیوارها براے هر ڪدام از رزمندهها جملهاے نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند:
《ابراهیم هادے رزمندهاے با خصائص پوریاے ولے》🌈
•┈••✾❄♥❄✾••┈•
•.⏳ #ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم_1
|•کپی به شرط دعای خیر☺️