محفل شهدا
شهید ابراهیم هادی @shahidhadi598
📞 کمیل کمیل هادی!
#هادی جان به گوشی برادر⁉️
♦️هادی جان مدت هاست بی تاب #کمیل ات شده ام!
♦️هادی جان اینجا کسی از شما و کمیلتان نمیگوید❌!
♦️هادی جان #خط ها عوض شده⇏!
♦️هادی جان پل های رسیدن به خدا↶،کانال های ارتباطی شما باخدا را به #مسخره گرفته اند!
♦️اینجا بعضی دختران مراقب #چادر خود نیستند!!😢
📞هادی جان به گوشی⁉️
#هادی_جان
♦️اینجا بعضی پسران ما بر عکس مرامت عمل میکنند، #چشمانشان😔!
♦️هادی جان یادشان رفته #راه ات را....
هدفت را🎯
چرا رفتنت را😔
♦️هادی جان همه جا را احاطه کرده اند
#تقوایمان رو به اتمام است
📞هادی جان صدامو داری برادر؟؟
هادی هادی کمیل!📞
کمیل جان...📞
♨️از طرف من به جوانان بگو:
چشم #شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است.👌
♨️کمیل جان فرصتی ندارم ولی این راهم بگو به همه ی اهالی کوچه #عشق :
میخواهید #خدا عاشق شما شود!
👈قلم میزنید برای خدا باشد ...
👈گام برمیدارید برای خداباشد....
👈سخن می گوئید برای خدا باشد...
👈هرچیز و همه چیز برای رضای خدا باشد...
✅✅
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidhadi598
محفل شهدا
بين #نماز ظهر و عصر كمی حرف زد🎤
قرار بود فعلاً خودش #بماند و بقيه را بفرستند خط.👌
#توجيههایش كه تمام شد و بلند شد كه برود😐، همه دنبالش #راه افتادند😑. او هم شروع كرد به دويدن و #جمعيت به دنبالش.😳
#آخر رفت توی يكی از ساختمانهای #دوكوهه قايم شد👀 و ما #جلوی در را گرفتيم.😂
#پيرمرد شصت ساله ای بود👴، ولی مثل بچهها #بهانه ميگرفت😂 كه «بايد #حاجی رو ببينم.😒 يه كاری دارم #باهاش.😕»
میگفتيم «به ما بگو كار تو، ما انجام بديم.»😕
ميگفت «نه. #نمیشه. دلم آروم❤️ نميشه😃. خودم بايد ببينمش👀.»
به احترام موهای #سفيدش گفتيم «بفرما! #حاجی توي اون اتاقه.»👈👀
#حاجی را بغل گرفته بود و گونههاش را میبوسيد😳😂. بعد #انگار بخواهد دل ما را بسوزاند،😒💔 برگشت #گفت «اين كارو میگفتم. حالا شما چه جوری #ميخواستين به جای من #انجامش بدين؟»😒😂
@shahidhadi598