eitaa logo
محفل شهدا
51 دنبال‌کننده
995 عکس
204 ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم❣ #صبح به صبح دستم به روی سینه ام می شکافد بر لبمـ یک غنچه سبز #سلامـ🌸🍃 #السلام_علیک_یا_حجت_بن_الحسن 🌹🍃🌹🍃 @shahidhadi598
❣ #سلام_امام_زمانم❣ ای مطلع تمام #غزل‌های ناب شعر همگام با طلیعه‌ی #صبح سحر بیا درد است باشی و ز همه رخ #نهان کنی جان‌ها به لب رسیده دگر، #زودتر بیا 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹@shahidhadi598
❣ چون تشنه به آب ناب دل می بندم بر ی ماهتاب دل می بندم ای روشنی تمام تا ظهر چون به آفتاب دل می بندم 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidhadi598
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ اے ڪه #روشن شود از نـور تو هر #صبح جهان #روشنـــاے دل من حضرتـــ خورشـید #سلام @shahidhadi598
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 💞 اے دو چشمت سبب و علتِ پیدایش #صُبح... دیده بــگـشا ڪِ جھانـ #منتظرِ آغـاز است 😍 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidhadi598
❣ #سلام_امام_زمانم❣ دست ما نیست به #چشم_تو گرفتارشدیم همه اش کارخودت بود خریدار شدیم👌 خواب دیدیم که #توآمده ای اماحیف😞 #صبح شد باجگر سوخته💔 بیدارشدیم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidhadi598
💎هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت. آمده بود باید فرمانده گردان بشود،ولی زیر بار نرفت که نرفت. 💎روز بعد، زود رفته بود مقر تیپ.به فرمانده گفته بود:چیزی رو که ازم خواستین می کنم. 💎از همان روز شد گردان عبدالله.با خودم می گفتم:نه با این که اون همه داشت توی قبول کردن فرماندهی،نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده . 💎بعدها،با که کردم،علتش رو برایم گفت : 🔴شب قبلش امام زمان (سلام الله علیه) را دیده بود؛ حضرت بهش کرده بودن 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidhadi598
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣6⃣8⃣ 🌷 📚برشی از 🔸گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که را حس می‌کنم، یک شب🌙 نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《 خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》 🔹معمولا سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیک‌ترین مغازه به چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است👌 🔸همیشه روی رعایت تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که شهداست🌷 خرید کنم. 🔹همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که 🔸گفت: عکس رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه میزارم 🔹 فردا میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش را که دیده بودم تعریف کردم 🔹گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست برای نشان دادن راه خیلی باز👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 ✦⇠سجاد همیشه بود. خیلی از کردن بدش می‌آمد. یکی از بارز‌ترین ویژگی‌هایش و سر به زیری بود. از حقوقی که داشت برای انجام کارهای خیر می‌کرد. در انجام مسئولیت بالاترین دقت عمل را داشت. با بچه‌ها مانند خودشان بود.✨ ✦⇠زبان آنها را خوب متوجه می‌شد. وقتی از سر کار می‌آمد پسرمان حامد را با خودش بیرون می‌برد و می‌گفت از با شما بود حالا من است که او را سرگرم کنم. ✦⇠یکی از دلایلی که سجاد خودش را به جمع حرم بی‌بی رساند، و پاکی‌اش بود. بسیار با خلوص نیت کار می‌کرد. ✦⇠بارها به خودم می‌گفتم خدایا شکرت که بنده‌ای به این خوبی آفریدی. همسرم بسیار شیفته اهل بیت بود. ویژه‌ای به (س) داشت در نهایت هم مثل او به شهادت رسید.✨ 🌷 راوے :همسرشهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidhadi598
#صبـحـ☀️ با هر تپش ثانیه آمیختـه است #گوشـواری که به آونـگ ِ #دلـ❤️ آویخته است هر نفس ، دست ِ #دعا #صبحدم از جانب ما رنگ خـورشید به #چشمان شما😍 ریخته است. #شهید_ابراهیم‌_همّت #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidhadi598
🌷 📚برشی از 🔸گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که را حس می‌کنم، یک شب🌙 نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《 خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》 🔹معمولا سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیک‌ترین مغازه به چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است👌 🔸همیشه روی رعایت تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که شهداست🌷 خرید کنم. 🔹همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که 🔸گفت: عکس رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه میزارم 🔹 فردا میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش را که دیده بودم تعریف کردم 🔹گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست برای نشان دادن راه خیلی بازه👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidhadi598
😌 📚برشی از 🔸گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که را حس می‌کنم، یک شب🌙 نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《 خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》 🔹معمولا سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیک‌ترین مغازه به چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است👌 🔸همیشه روی رعایت تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که شهداست🌷 خرید کنم. 🔹همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که 🔸گفت: عکس رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه میزارم 🔹 فردا میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش را که دیده بودم تعریف کردم 🔹گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست برای نشان دادن راه خیلی بازه👌 🌷 @shahidhadi598