eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
📝 به روایتی از مادر شهید : در زندگی به معنویت اهمیت زیادی می داد و برای انجام اعمال عبادیش نظم خاصی داشت. اهل نماز شب بود. زیارت عاشورا، دعای عهد و تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) رو ترک نمی کرد. برای رفتن به عزاداری های ائمه معصومین ( سلام الله ) برنامه ریزی می کرد و به این کار خیلی علاقه داشت. ذکر های روز رو می خوند و برای خودش اذکار مشخصی داشت و به مداومت در انجام برنامه عبادیش مصر بود احمد نه تنها قرآن می خوند بلکه در آیه های قرآن تدبر و تفکر می کرد و ساعت ها وقت صرف بررسی آیات نورانی قرآن می کرد. تموم تلاش احمد این بود که چیزهایی رو که از تفاسیر قرآن می خوند رو عمل کنه و توی زندگیش به کار ببنده. عادت قشنگی که داشت این بود که نماز هاشو به جماعت و اول وقت می خوند. به کوچکترین دستورات دین اهمیت می داد و به اونها عمل می کرد. در خصوص هیچ یک از دستورات دین بی اعتنا و کاهل نبود.✌️
شب چهارشنبه بود.حسن حال و هوای عجیبی داشت. انگار با ما زمینیا نبود با بغض گلو ازمون خواست که باهم دعای توسل بخونیم نمی دونستم چرا اینقدر حال و هواش تغییر کرده!! نام هرکدوم از ائمه رو که می آورد با گریه و اشک بهشون استغاثه می کرد. با اشک های جاری دوستای شهیدش رو صدا می زد و طوری صحبت می کرد که انگار همه شهدا جلوش نشسته ان و داره بهشون گله می کنه که چرا هنوز دستش رو نگرفتن!! یکی یکی باهاشون نجوا می کرد ... نجوای عاشقانه ای که می گفت : احمد رفتی و تنهام گذاشتی! محمد ... ما باهم قرار داشتیم ، من هم پیش شما میام ... بعد از اینکه قسمت پایانی دعا تموم شد دستاش رو به آسمون بلند کرد و با حالتی عجیب و دردمندانه گفت : خدایا من رو از این سردرگمی نجات بده ... بعد اشکاشو از زیر عینک پاک کرد و دعا تموم شد. خیلی معنوی و ملکوتی شده بود همه براش می ترسیدیم بدجوری نور بالا می زد! 😞✋
﷽ 🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸 حسین ساعدی با اینکه زیاد درس نخونده بود و دوره های مدیریتی رو طی نکرده بود، اما بی نهایت اهل مطالعه بود. هیچ زمانی ایشون رو بیکار نمی دیدیم. در خلوت و تنهایی ، هر کتابی میدونست براش مفیده مطالعه می کرد. یادمه همیشه دو جلد کتاب همراهش بود.صحیفه سجادیه و کتاب معراج السعاده (برای خودسازی ). می گفت : نمی دونید این دو کتاب چقدر در مسیر زندگی به انسان کمک می کنه ✌️ البته قرائت و تدبر در قرآن هم از برنامه های هر روزش بود. نکته مهم این بود که اگه حسین ساعدی این قدرت و توانایی رو پیدا کرده بود که بتونه گردانی به عظمت گردان روح الله رو به خوبی مدیریت کنه دو دلیل عمده داشت. اول اینکه خودسازی عجیبی داشت؛ انقدر روی خودش کارکرده بود و هوای نفس رو سرکوب کرده بود که بخاطر همین کلامش همیشه موثر بود و به دل می نشست نکته دیگه ؛ که ایشون بسیار اهل مطالعه بود.هر جزوه و کتابی که برای بهبود کیفیت کار لازم بود مطالعه می کرد 📚 ✍ از کتاب : مجنون در آتش
📝به روایتی از دوست شهید: خوش اخلاق بود ✌️ روابط عمومیش هم خیلی بالا بود هیئت دانش آموزی یاعباس(سلام الله)رو راه اندازی کردیم. محمد خیلی به زیارت امامزاده شاهزاده حسین می رفت به من می گفت : عموی امام زمانه اما قدرش رو نمی شناسند توی همدان خیلی غریبه از بچه های فعال بسیج بود یادمه خیلی غبار روبی شهدا می رفت گاهی نزدیک به دو ساعت سر مزار شهدا می موند و باهاشون حرف می زد وقتی می رفتم پیشش گریه کرده بود😢 اشکاشو پاک می کرد کتاب های 📚 اخلاقی زیاد می خوند خیلی دغدغه داشت که چرا فضای عمومی جامعه از لحاظ معنوی روز به روز در حال سقوطه مخصوصا بعد از اینکه در تهران ساکن شد مشخص بود که خیلی اذیت می شه دنبال چاره جویی بود.☝️ ✍ از کتاب :پرواز در سحرگاه 🌷🌷
🌷| مادرش با رفتنش به مخالفت میکرد یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد بعد به مادرش گفت: هر سال روز برای عزاداری امام حسین(سلام الله علیه) میروی و گریه میکنی؟مادرش گفت: بله! روح الله گفت: مادر به حضرت زینب بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید... در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو! میگفت: زن و بچه برای است حتی در برابر گریه ها و بی تابی های در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود... : آخرتتان را به دنیای فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا جواب پس دهیم؛ نکند شرمنده امام حسین(علیه السلام) شویم... |🌷 @shahidhojatrahimi
روزی که خواهــر آقا مهدی از من پرسید : «اگر همسر آینده ات ماموریت زیاد برود چه کار میکنی؟»🙄 بدون معطلی گفتم : «آن موقع دیگه همسرم هستن☺️ و هر امری کنند بر من واجبه که اطاعت کنم.»😉 حرفی که کار خودش را کرد ...😄 و آقا مهــدی و خواهرش را روز شهادت امام هادی(ع) به در خانه ما کشاند .👌 رفتیم که با هم صحبت کنیم و آشنا شویم💓، آقا مهدی به من گفت : « من سیستان و بلوچستان خدمت کردم به امید شهادت الان هم قوه قضائیه هستم ان شاءالله تا شهادت.»❣ همانجا فهمیدم چه روزهایی در پیش دارم😢 ولی خودم را آماده بیش تر از اینها کردم💪، این گونه شد که برای بله برون💍 به منزل ما آمدند و تمام مدتی که عاقد صیغه عقد محرمیت را می خواند، تربت📿 سید الشهدا(ع)💚 را در دستش میدیدم، آن شب حجب و حیا را در چشمان مهدی میدیدم.😌 اولین باری بود که یک دل سیر نگاهش کردم،😉 من هروز بیشتر عاشقش💕 میشدم و برای اولین بار احساس میکردم تکیه گاه بزرگی در زندگی پیدا کردم. تمام دنیایم آقا مهدی شده بود،💘 وقتی خوشحالی اش را میدیدم گذر زمان را فراموش میکردم و تمام دنیا را در خنده هایش میدیدم ...😇 @shahidhojatrahimi
🌾 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم. 🌾 ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم (ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک خریدم و تبرک کردم. 🌾به جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او کردم اما او در جواب گفت که فدای سرت من روا می شود😊. 🌾وقتی به رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که بشوم .تا سال دیگر زنده نیستم🌷. 🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در هم هست من در سوریه . @shahidhojatrahimi
✨ در مدت زندگی مشترک خصلت‌های بسیار خوبی از او مشاهده کردم. اخلاق و کردار نیکوی او، محبت‌های بی‌منتش، ساده زیستی‌اش و...که موجب شد تا به امروز بخاطر همه ‌ی این خصایص خوبش جای خالی او را هر ثانیه احساس کنم و در دلتنگی‌اش غوطه‌ور باشم. 🌺 من از عبدالرحیم تماماً خوبی دیدم و دلسوزانه بفکر من و بچه‌ها بود. همین دسته از آدم‌ها هستند که خدا انتخابشان می‌کند تا در کنار خودش منزل بگیرند. عبدالرحیم نقش پررنگ و فعالی در بسیج داشت. همیشه سعی می‌کرد در همه‌ ی مراسمات مذهبی و فرهنگی شرکت کند. 👥 جوانان محل را با ترفندهای مختلف به مسجد و بسیج می‌کشاند و به آنها آموزش نظامی می‌داد. دغدغه کار فرهنگی داشت و بدنبال جذب حداکثری نوجوانان و جوانان به مسجد بود. بیست آبان ماه ۹۴ عازم سوریه شد. من مخالفتی با رفتنش نداشتم، چون اعتقاد و باور هر دویمان برای این مسیر یکی بود و اینکه به رفتن و آمدن‌های او عادت داشتم، ولی دفعه آخر به او گفتم که نمی گویم نرو، برو، ولی این دفعه کمی رفتنت را به تاخیر بینداز تا دلتنگی من و بچه‌ها برطرف شود ... 🤔 یادم هست که رفته بود سوریه، یک هفته از او خبر نداشتم و هیچ تماسی با من در آن مدت نداشت. منزل پدرم بودم که تماس گرفت. از شدت دلتنگی نتوانستم خودم را کنترل کنم و گریه ام گرفت. 💫 آن لحظه دلم می‌خواست عبدالرحیم کنارم می‌بود تا یک دل سیر چهره به چهره با او حرف بزنم . @shahidhojatrahimi
🌺رابطہ ایشان با من و بچہ ها بسیار عالی بود و از این حیث در فامیل زبانزد بودند . در این ۱۵ سالی ڪہ ڪنار شهید زندگی ڪردم هیچوقت احساس سختی نڪردم ؛البتہ دشواری هایی بود اما همیشہ با یڪ نگاه مهربان با یڪ تشڪر همہ خستگی را از تنم بیرون می ڪرد . 🌺در حالی ڪہ خیلی دیر بہ خانہ می آمد ، اما باز هم با بچہ ها بازی می ڪرد مخصوصا با ابوالفضل . هیچوقت نمی گفت خستہ ام و همیشہ خستگی را پشت در خانہ می گذاشت و می آمد داخل ڪہ مبادا ما اذیت بشیم . 🌺همیشہ صبور و خونسرد بود . آرامش خاصی داشت . وقتی سفره پهن بود در حضور مهمان از من تشڪر می ڪرد و همین خستگی را از تنم در می آورد . می گفت من عاشق این زندگی ام . یڪ نظامی خشڪ نبود . متین و آرام بود و هیچ وقت عصبانی نشد . خودش می گفت چون عاشق اهل بیت هستم در رفتار با خانواده ام از آنها الگو می گیرم . @shahidhojatrahimi
🍃| بچه ها عادت داشتند تا نیمه های شب پای کامپیوتر باشند🖥 و چراغ اتاقشان روشن💡 .. من هم عادت به خوابیدن در تاریکی دارم! نیمه های شب با نور چراغ اتاق بچه ها – رضا و میلاد -  یهو از خواب بیدار شدم👀. با خودم گفتم حتما بچه ها خوابشون برده😴 و برق اتاق رو هم روشن گذاشته اند و رفتم چراغ اتاق رو خاموش کنم که دیدم میلاد در حال خواندن نماز شب است...🍃 آنقدر چهره اش نورانی شده بود که یک لحظه بدنم یخ شد😥 و حرف نزده در اتاقش را بستم.» شهیـد میـلاد بدری کوچک ترین شهـید مدافـع حـرم خوزستان که ملبّس شدنش به لباس روحانیت همراه با شهادتش رقم خورد🕊 |🍃 @shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 💢حاج‌همّت پيش از آن كه يك فرمانده نظامى باشد، يك عنصر #ايمانى و #فرهنگى بود. 💢حاجى معتقد بود كه جنگ ما بر اساس #اعتقاد بوده و اگر بنا است بين آموزش نظامی و عقيدتى به يكى بيشتر ارزش بدهيم آن #آموزش_عقيدتى است. 💢«قبل از عمليات والفجر 4، وقتى لشكر در اردوگاه شهيد بروجردى بود به من میگفت: حاج آقا! بچه‌ها را جمع كنيد و برايشان كلاس عقيدتى بگذاريد.» 💢يكبار ديگر به من گفت: «من در اين عمليات روى آموزش عقيدتى #بيشتر از آموزش نظامى حساب میكنم.» #شهید_محمدابراهیم_همت 🆔 @shahidhojatrahimi
💠حکایت حال و هوای عجیب شهید بعداز زیارت کربلای معلی و نجف اشرف 🔰یک روز با من تماس ☎️گرفت گفت مادر حلالم کنید به همین زودی می‌خواهم بروم کربلا 🕌همه کارهایش این طورغافل گیر کننده بود خوشحال😍 شدم. 🔰کمتر از سه روز 🗓پاسپورتش را آماده کرد و به زیارت رفت. وقتی برگشت🔙 واقعا تحول عجیبی ♻️در او احساس می‌کردم بیشتر از غریبی امام حسین و یارانش می‌گفت.😔 🔰 مدت کمی نگذشته بود که گفت:‼️ مادر به ماموریت مهم دیگری خواهم رفت گفتم دلم❤️ گواهی بد می‌داد😰 گفت: نگران نباش به یک دوره آموزش موتور سواری 🏍می‌رویم. زنگ زدم 📞به برادرش او هم گفته‌اش را تایید کرد.💯 @shahidhojatrahimi