#از_شهدا_الگو_بگیریم
شب چهارشنبه بود.حسن حال و
هوای عجیبی داشت.
انگار با ما زمینیا نبود
با بغض گلو ازمون خواست که
باهم دعای توسل بخونیم
نمی دونستم چرا اینقدر حال و
هواش تغییر کرده!!
نام هرکدوم از ائمه رو که می
آورد با گریه و اشک بهشون
استغاثه می کرد.
با اشک های جاری دوستای
شهیدش رو صدا می زد و طوری
صحبت می کرد که انگار همه
شهدا جلوش نشسته ان و داره
بهشون گله می کنه که چرا
هنوز دستش رو نگرفتن!!
یکی یکی باهاشون نجوا می
کرد ... نجوای عاشقانه ای
که می گفت :
احمد رفتی و تنهام گذاشتی!
محمد ... ما باهم قرار داشتیم ،
من هم پیش شما میام ...
بعد از اینکه قسمت پایانی
دعا تموم شد دستاش رو به
آسمون بلند کرد
و با حالتی عجیب و
دردمندانه گفت :
خدایا من رو از این سردرگمی
نجات بده ... بعد اشکاشو از
زیر عینک پاک کرد و دعا تموم شد.
خیلی معنوی و ملکوتی شده بود
همه براش می ترسیدیم
بدجوری نور بالا می زد! 😞✋
#شهید_حسن_گودرزی