فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تقدیم به شهدای سپاه در حادثه تروریستی زاهدان
🔺 #زاهدان
▫️ #اصفهان
🔻 #انتقام_سخت
🆔 @shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠اهل ماندن در دنیا نبود
🔰در روزهاي ابتدايي آشناييمان، محمد حرفي از #شهادت نميزد🚫 اما چهره و ظاهر ايشان نشاندهنده اين بود كه اهل #ماندن در اين دنيـ🌏ـا نيست.
🔰شرط و #شروط زياد سختي هم براي يكديگر نگذاشتيم❌ من دوست داشتم #ايمان، صداقت و وفاداري در زندگيمان رعايت شود كه بحمدالله همه اين موارد از جانب #محمد رعايت ميشد☺️ روز عروسي هم مراسم بسيار ساده در #روستا برگزار شد و همه جهاز من در صندوق📦 پشت اتوبوس🚎 جاي گرفت.
🔰براي ماه عسل به #مشهد رفتيم و زندگي ساده و شيرينمان❤️ به دور از تجمل در اولين روزهاي 1376 در #اصفهان آغاز شد. #محمد در يكي از حوزههاي علميه شهر اصفهان مشغول به تحصيل📚 شد.
🔰ماحصل زندگي شيرين و به #يادماندني من با ايشان سه فرزند پسر👶 است؛ ✓كميل متولد 1377، ✓مقداد متولد 1383 و فرزند سوم ما ✓ميثم متولد 1384📆
🔰اصل و اساس اين زندگي را هم #رزق_حلال و نان🍞 سالمي تشكيل ميداد كه با زحمت😪 سرسفره خانواده آورده ميشد. محمد و خانوادهاش به پرداخت #خمس و زكات و نان حلال توجه خاصي داشتند👌 اصولي كه بعدها در زندگي مشتركمان💞 هم مورد توجه خاص قرار گرفت.
#شهید_محمد_کیهانی
@Shahidhojatrahimi
و شهید
چہ زیباستـــــ این نام!
و چہ گوشنواز
یعنے ڪسے ڪہ #شهادت مے دهد با خویش
بہ درستے راهے ڪہ رفتہ استـــــ ...
🔰شهید مدافع حرم #جاسم_حمید از همرزمان و رفقای شهيد مدافع حرم #جواد_محمدی اهل #درچه #اصفهان بود که برای بازگشت پیکر مطهر شهید محمدی گوسفندی را #نذر کردند و بعد از اینکه پیکر مطهر شهید جواد محمدی بعداز ٢۴روز بازگشت نذر خود را ادا کردند...
🗓١۶ خرداد سالگرد شهادت شهيد مدافع حرم جواد محمدی
🆔 @shahidhojatrahimi
🔰تواضع
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوون! #دستت چی شده⁉️ تو #جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید😅 آن یکی دستش را آورد بالا✋
🔹گفت: این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو #اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍎 خریدم برای #مادرم. پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت😕 پرسیدم: پدر جان! تازه اومده ای #لشکر⁉️ حواسش نبود.
🔸گفت: این، چه جوون #بی_تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ #اسمش چیه این❓ گفتم #حاج_حسین_خرازی، راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ #فرمانده لشکر؟😧
#شهید_حسین_خرازی🌷
@shahidhojatrahimi
♥️
﴿ما جوانان بنےفاطمہ اربابیمـ
بےحیا عمہ ما مالڪ اشتر دارد👊
ایل ما ایل عجم هاستـ ڪہ یڪ ڪودڪ ما
جگرے با جگر شیر برابر دارد✌️﴾
#دهه_فجر
#فجر_سلیمانی
#انتقام_سخت
#راهپیمایی
#ارسالی_کاربر
#اصفهان
🌹| @shahidhojatrahimi
❣﷽❣
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
3⃣1⃣ #قسمت_سیزدهم
📝هر وقت هم که دلم برای پدر و مادرم تنگ می شد، آزاد بودم یکی دو هفته بروم #اصفهان اصلاً سخت نمی گرفت. از اصفهان هم که بر می گشتم، می دیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز✨ است. لباس هایش را خودش می شست و آشپزخانه را #مرتب می کرد.
📝گاهی که حوصله مان سر می رفت، با حسن و حوری می رفتیم گردش🚘 جاده ی فرودگاه جای باصفایی بود. گُل کاری قشنگی داشت. دانشگاه شیراز هم همینطور. بیرون که می رفتیم، حسن و #یوسف مشغول صحبت از کارشان می شدند.
📝گاهی آن قدر در مورد کار و #ارتش و رژیم حرف می زدند که من و حوری حوصله مان سر می رفت😕حوری می گفت: بابا ول کنین دیگه! همش فلان فرمانده چی گفت، فلان افسر این کارو کرد، اوضاع اینطور و اونطوره. بسه دیگه. دوساعته که من و #زهرا فقط داریم شمارو تماشا می کنیم.
📝حسن و یوسف هم می خندیدند😄 و عذر خواهی می کردند. #یوسف تئاتر را خیلی دوست داشت. شیراز که بودیم، من را زیاد تئاتر🎭 می برد. یکبار نمایشی رفتیم که اسمش «نوبان و زار» بود. یوسف می گفت یک نوع درمان بیماری های روحی با موسیقی است. جنوبی یا سیستانی بودند انگار.
📝فکر کردم لابد یک جور تئاتر مثل بقیه #تئاتر ها است و بازیگرها می آیند روی صحنه و بازی می کنند. ولی هر چه صبر کردم، خبری از بازیگرها نشد😐 فقط دو سه نفر روی سِن نشسته بودند و ساز می زدند و نورپردازی صحنه هم، هم آهنگ با صدای سازشان🎶 عوض می شد. از اول تا آخر نمایش همین بود. فقط گاهی ریتم موسیقی را عوض می کردند.
📝یوسف گفت: اینا همه حرف تویش هست. برای #درمان روح و روان ازش استفاده می کنند، توی مراسمی به اسم زار. انگار خوشش آمده بود. جمعیت👥 هم زیاد آمده بودند. ولی من که چیزی ازش نفهمیدم. به نظرم خیلی #عجیب و غریب بود.
📝پسرمان حامد، #شیراز به دنیا آمد. زایمانِ مشکلی داشتم. خیلی طول کشید. همه نگران حالم بودند. خانم دکتر خیلی از روحیه ی یوسف خوشش آمده بود☺️ بعدها به من گفت: شوهرت بدون اینکه مثل بقیه سروصدا کنه وشلوغ بازی در بیاره، خیلی آروم نشسته بود و برای #نجات جون تو قرآن و دعا📖 می خوند.
📝خیلی دنبال اسم گشتیم و آخرش اسم #حامد را از توی یک کتابِ اسم درآوردیم. هردومان خوشمان آمد. آن موقع این اسم خیلی تک بود👌
#ادامه_دارد ...
@shahidhojatrahimi
❣﷽❣
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
📝تا مدت ها تعقیبش می کردند.تمام کلاس ها و جلسه های #مذهبی و مخفیش را تعطیل کرد. به من هم گفت تا مدتی جلسه ی قرآن و این چیزها نرم.
تصمیم گرفت برنامه های تفریحیمان را زیاد کند. انگار خدا خواسته بود برای حامد.
📝هرشب می رفتیم این طرف آن طرف؛ #مهمانی، جشن، سینما اینقدر رفته بودیم پارک که حامد می گفت: مامان! چی شده که #بابا هرشب من رو می بره پارک؟ توی همین اوضاع، خانم یکی از افسرهای مافوق یوسف، زایمان کرد👶 ما سال به سال خانه شان نمی رفتیم. به ماها نمی خوردند شاه دوست بودند.
📝ولی وقتی یوسف فهمید خانمش زایمان کرده، تلفن زد☎️ خانه شان و تبریک گفت: چشمتون روشن، امشب می خوایم بیایم دیدن شما. و رفتیم، توی راه دوباره فهمید که دارند #تعقیبش می کنند. میدان احتشامیه نگه داشت و رفت توی یک گل فروشی. وقتی بیرون آمد اصلا ندیدمش. یک سبد گل بزرگ💐 و قشنگ گرفته بود. این قدر بزرگ بود که خودش پیدا نبود.
📝آن را بردیم برای خانواده ی همان افسر. گاهی هم مراسمی بود که باید با هم می رفتیم، مثل سالگرد تولد شاه👑 سالگرد کشف #حجاب، مهمانی باشگاه افسران یا مجلس #رقصی که افسرهای گارد هم باید شرکت می کردند. این جور موقع ها من را می فرستاد اصفهان پیش پدر و مادرم.
📝وقتی ازش می پرسیدند: چرا خانمت رو نیاورده ای؟ می گفت: خانمم کسالت داشته، یا رفته #اصفهان. توی آن مهمانی ها نمی شد با حجاب بروم؛ حتی با روسری. ولی خودش برای این که شک نکنند، کت و شلوار های مد روز می پوشید و کراوات های👔 شیک می زد؛ حسابی به سر و وضعش می رسید.
📝وقتی بهش مشروب🍾 تعارف می کردند، می گفت: به معده اش نمی سازد و نمی خورد. دوستانش دیگر اخلاقش را می دانستند. برای همین هم توی مهمانی ها هیچ وقت به رقص دعوتش نمی کردند. نمی توانستیم مثل بقیه ی مردم برویم تظاهرات✊ خیلی توی چشم بودیم. گاهی یواشکی وقتی حوری و حسن یا فک و فامیل ها می آمدن تهران ما زن ها با هم میرفتیم؛ حسن و #یوسف که نمی توانستند.
📝با این که من خیلی دوست داشتم از کارش سر در بیارم ولی یوسف چیزی بروز نمی داد❌ در مورد کارش خیلی کم با من حرف میزد. می گفت: این طوری راحت ترید
#ادامهدارد ...
@shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگو با مادر و برادر شهید حمیدی، شهید حادثه تروریستی اصفهان
🔹مادر شهید:نمیدونم اینها داعشی هستن یا تروریست که بچه های مارا از پشت میزنند، خواستار اشد مجازات با ترویستها هستیم.
🔹برادر شهید:برادرم یک پسر داشت، برادرم برای حفظ امنیت مردم به خیابان رفته بود و بدون سلاح و از پشت مورد حمله تروریستها قرار گرفت.
#ایذه
#اصفهان
@shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥👤ماجرای عجیب شهید
گلستان شهدای #اصفهان
( شهید علی اکبر جزئ دست ذغالی)
@shahidhojatrahimi