❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
🚩 #صـاحـب_پـرچـم
✍منطقه والفجـر مقدماتی بود. دوتایی رفتیم توی #میـدان_میـن. چند وقتی بود #شهیـد پیدا نڪرده بودیم. مجید جلو معبـر می زد و من پشت سرش می رفتم.
🍁 پشـت سـر هم می گفت" یعنی می شود خـدا امروز #نصـرت بدهد و #فـرجی بشود؟"
🍁رسیدیم به چنـد تا #تانڪ سوخته عـراقی. ڪلی تجهیـزات ریخته بود روی زمیـن. گفتم دیگر نمی شود جلـو رفت. زمیـن سفـت است. باید بیل مکانیڪی بیاوریم.
🍁ول ڪن نبود. گفت با #دسـت می ڪنیم . به #دلـم افتاده خـدا امروز نصرت می دهد.
🍁مجید با سـرنیزه می ڪوبید، من با بیـل. #یڪهو یڪ چوب دسته #پـرچـم پیـدا شد.
🍁کشیدیمش بیرون. رویش #نوشته بود #نصر_من_الله_و_فتح_قریب . از پـرچـم های قدیمی #تبلیغات_لشگـر ۸ نجـف بود. آن قدر ڪندیم تا #صـاحب_پـرچـم را هم پیدا ڪردیم با همه #مدارکش.
#جستجوگر_نور
#شهید_مجید_پازوکی
#خاطرات_شهدای_تفحص
@Shahidhojatrahimi