9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منم باید برم...
#شهدای_مدافع_حرم🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
@sardaraneashgh
شوخی میکرد ولی با کسی پسرخاله☝️ نمیشد.با همه کسانی که برای سخنرانی دعوت میکرد خانه اش،رفیق بود.ولی احترامشان را نگه میداشت به بچه ها هم نشان میداد که چطور باید احترام بزرگتر و مبلّغ اهل بیت را رعایت کرد.
با الفاظ محترمانه، بلند شدن جلوی پایشان، راه نرفتن جلوتر از آنها.
اهل هندوانه🍉 زیر بغل کسی گذاشتن و هم نبود، با هر کس به اندازه ظرفیت خودش گرم میگرفت. اینجور نبود که کسی را در خودش متوقف کند، و خوشش بیاید که دورش شلوغ شده و تحویلش میگیرند، کاری میکرد رفاقتشان برسد به امام حسین👌
#سالروز_ولادت
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
@sardaraneashgh
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی 🕊🌺
کار کردن پی در پی بدون استراحت....
میدیدم چطور داره پر میکشه
از خنده هاش مشخص بود
از شوخیا و شیطنتاش معلوم بود
از کار کردنش میشد فهمید که دیگه وقت رفتنشه...
عمار کلا خیلی کار میکرد،
بخصوص چند شب قبل عملیات
تا لحظه ی شهادتش کارش خیلی بیشتر شده بود،
واقعا شب و روز نداشت...
چندین روز بود نخوابیده بود
ماشین یکی از فرمانده ها خراب شد
طول میکشید تا مکانیک بیاد،
محمدحسین گفت:
فرصت خوبیه یه #چرتی بزنیم.
گفت بیا توهم بخواب بعد چشماش رو بست
دوربینم رو درآوردم و دوتا عکس ازش گرفتم
وقتی به عکس نگاه کردم با خودم گفتم :
چقدر آروم خوابیده ، انگار شهید شده ،
وقتی عکس بعد از شهادتش رو دیدم ،
دیدم انگار خوابیده ، عین همون عکس آروم و آروم و آروم و خوشگل ، حتی خیلی خوشگل تر از اون عکس . میگفت راز اون آرامش رو میدونستم، آخه تازه داشت یه دل سیر استراحت میکرد ، #تازه داشت #خستگی های اون همه کار و زحمت کشیدناش رو در میکرد .
میگفت : تو آغوش خداش راحت خوابیده بود ...
یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة
إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیةً مَرضیة
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
#حاج_عمار
🌷دسته گلی ازجنس صلوات نثارشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما.
گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده!
گفت: او جویاست و کنجکاو، چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم را آگاه کند.
❇️مجموعه پوستری (بهای بهشت)
روایاتی از سیره شهید دکتر محمدحسین بهشتی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زاده تقی
به سفارش سازمان فضای مجازی سراج کرمان و مجتمع فرهنگی سرچشمه
#شهید_بهشتی #7تیر #ایران #حزب_جمهوری_اسلامی
@sardaraneashgh
ما نمیفهمیم
طعمش را تو میدانی ولی
آی میچسبد
غلامی همچو شاهش جان دهد
آی شهدا
دست ما بیچاره ها رو هم بگیرین
مشتاق شهادتیم...
یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
فقط برای خدا
صدای گلوله از پشت تلفن می آمد گفت شنیدم تهران برف سنگینی آمده . آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند بعد از ظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد . گفتم دستور انجام شد . حالا چرا از وسط جنگ با داعش پیگیر غذای آهوها هستید ؟ گفت به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم...
#خاطرات_سرداردلها
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
← #استوری
←🌷پس از شهادت محمدحسین محمدخانی حاج قاسم سلیمانی گفت: رشادت و شجاعت های شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه کنار می گذاشتم و می گفتم مراقب خودتان باشید.
💐انتشار به مناسبت سالروز ولادت شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی
@sardaraneashgh
مرتضی حاجی باقری از فرماندهان لشکر 41 ثارلله 19 ساله بود که به جبهه رفت. او مسوولیت فرماندهی تخریب لشکر 41 ثارالله، فرمانده تیپ در این لشکر و معاونت عملیات لشکر را برعهده داشت. در عملیات والفجر 4 مجروح شد و یک دست خود را از دست داد و در عملیات کربلای 5 علاوه بر مجروحیت به اسارت دشمن درآمد.
✍او در خاطرهای از دوران اسارت و وساطت شهید حاج قاسم سلیمانی برای بخشیدن یکی از آزادگان تعریف کرد: «زمانی که به اسارت درآمدم، معاون لشکر بودم، عراقیها در به در میگشتند تا از بین اسرا فرماندهان را پیدا کنند، یکبار تصویری آوردند و از اسرا خواستند تا افراد داخل عکس را شناسایی کنند، اتفاقا من هم در آن عکس بودم، بچهها حرفی نزدند و این ماجرا گذشت تا اینکه بعد از مدتی یکی از اسرا نتوانست مقاومت کند و من را لو داد، با چند افسر عراقی آمدند بالای سرم، نزدیک به هزار نفر دیگر از اسرا شاهد ماجرا بودند، به من که رسیدند این اسیر به من اشاره کرد و گفت: «این مرتضی حاجی باقری معاون لشکر 41 ثارالله است» یک دفعه افسر عراقی سیلی محکمی به او زد و گفت «اینکه محمدرضا شمس است» ماجرا از این قرار بود که در لحظه اسارت لباس یکی از دوستانم به نام محمدرضا شمس را به تن داشتم که اسم او روی لباس خورده بود.
بعدها وقتی آزاد شدیم و به ایران بازگشتیم شرایط برای اسیری که من را لو داده بود سخت شد، همه او را به نام فردی که مرا فروخته میشناختند. این اتفاق آنقدر برای او سخت تمام شد که ماجرا را به حاج قاسم سلیمانی گفت. حاجی فرمانده من بود، یک روز صدایم کرد و گفت یک جلسه میگیرم و کل آزادههای استان را به سپاه دعوت میکنیم، هم جلسه دورهمی باشد و هم اواخر مجلس این بنده خدا را داخل میفرستم تو بلند شو و او را در آغوش بگیر و ببوس مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است.» بعد هم پنج انگشتش را بالا آورد، گفت: «هیچ کدام از انگشتهای دست یکی نیستند، از هر انگشتی یک توقع میرود، این آدم هم همینکه به فرمان امام به جبهه آمده باید نوکریاش را کنیم و ممنونش باشیم، از او بگذر.»
#خاطرات_سرداردلها
@sardaraneashgh
🌷به شدت مجروح شده بودم و بستری بودم. سید حمید آمد ملاقاتم. خیلی از من مراقبت می کرد.
🌷یک روز گفت: به خاطر مجروحیت، شیطان گولت نزند. یک قلم برداشت و یک خط مستقیم روی دیوار کشید و سر آن را کج کرد.
🌷می گفت: انحراف از خط مستقیم با یک درجه انحراف شروع می شود. بعد کم کم انسان از اخلاص دور می شود و منحرف می گردد.
✍️از کتاب پا برهنه در وادی مقدس
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
@sardaraneashgh