💐آهای بسیجی !!!
خوب گوش کن چه میگویم
میخواهم به تو پیشنهاد معامله ای بدهم
که در این معامله سرت کلاه برود !
منِ دستغیب حاضرم یک جا
ثواب هفتاد سال نمازهای واجب📿
و نوافل و روزه ها و تهجّدها
و شب زندهداری هایم را بدهم به تو،
و در عوض ، ثواب آن دو رکعت نمازی را
🌴که تو در میدان جنگ ، بدون وضو
پشت به قبله ، با لباس خونی
و بدن نجس خواندهای ، از تو بگیرم
آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟!
#گفتاری_از_شهید_محراب
#آیتالله_عبدالحسین_دستغیب
@khaimahShuhada
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻پست معنا دار صفحهی رهبر انقلاب ، بعد از توهین مولوی گرگیج به ساحت مقدس اهل بیت علیهم السلام
@khaimahShuhada
#خاطرات
✴️ابوترابی،تو هیچ نیستی…
قبل از این، هرچه بهشان می گفتیم قبول نمی کرد. این بار آمد. به آتشکده ای رفتیم که به کاخ اردشیر بابکان معروف است. چند نفر دیگر هم همراه ما بودند؛ دوستان آزاده، مسئولین محلی وآیت الله زنجانی. جاهایی ازسقف آتشکده ریخته بود.
فاصلة سقف تا زمین،پانزده شانزده متربود. داشتیم سقف ها رامی دیدیم، یک دفعه، پای حاج آقا سُر خورد؛ داشت پرت می شد پایین که دو دستش را گرفت لبة سقف. دویدیم طرفش و او را بالا کشیدیم.وقتی داشتیم برمی گشتیم ظهر بود. رفتیم روستایی که سر راهمان بود.
توی مسجد روستا نمازمان را خواندیم. خادم مسجد دفتر یادبودی آورد. هر کس چیزی نوشت. نوبت حاج آقا شد. نوشت «بسم الله الرحمن الرحیم. ابوترابی توهیچ نیستی. والسلام. سید علی اکبر ابوترابی». مهر مخصوصش را هم زد.
بعدها از ایشان پرسیدم « حاج آقا سر اون جمله چی بود». کمی فکر کرد و گفت «وقتی داشتم آتشکده رو می دیدم، توی فکر بودم؛ از ذهنم گذشت که آزاده ها و خانواده هاشون مشکلات زیادی دارن. من به هر شهر و دیاری که می رم، اون ها مشکلاتشون رو با من در میان می ذارن. اگه یه روز از دنیا برم، به چه کسی رجوع می کنن، که همون موقع پام لغزید. وقتی میون آسمان و زمین آویزان شدم،فهمیدم خدا گوشمالی ام داده که ابوترابی،تو هیچ نیستی».
🔹 راوی: حسین اصلاحی
@khaimahShuhada
🌸🍃🌸🍃
#به_یاد_شهدا
#پیشنهاد_میکنم_بخونید.
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!! بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!" بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود!
همه سراغ برگه ها رو می گرفتند، ولی استاد جواب نمیداد.
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم... استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟ گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... . هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... .
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ... استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟ بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه. چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!
@khaimahShuhada
#عند ربهم یرزقون
یڪے از زیباترین عڪسهاے دفاع مقدس معروف به عڪس شش برادرے چرا ڪه در عڪس سه برادر بزرگتر ایستاده و سه برادر ڪوچڪتر زیر پاے برادر بزرگتر نشسته و از همه جالبتر اینڪه پنج نفر به درجه رفیع شهادت و یک نفر به درجه جانبازے مفتخر گردیدند
شادی روح تمامی شهدای والامقام کشورمان که آ گاهانه و عالمانه و عاشقانه جانشان را تقدیم سرافرازی و عظمت و عزت ایران و مرزهای ایران و اهتزاز پرچم ایران کردند ؛
🌹 صلوات 🌹
@khaimahShuhada
آماده اعزام برای شرکت در عملیات کربلای ۴ بود، قرآن را آماده کردم که از زیر آن عبور کند، نگاه پدرش از او برداشته نمیشد، به پدر گفت: بابا ۲۳ سال است که مرا می بینی، سیر نشده ای؟
باباش هم که این حرف را شنید سرخ شد و سفید و هیچ چیز نگفت.
مهربانی عجیبی در چهره اش موج میزد، فهمیدم که آخرین بدرقه ی اوست، دلم ریخت.
ناخودآگاه اشکهایم جاری شد، به طوری که احساس کردم اشگ چشمانم تا پاهایم را هم خیس کرده است.
اگر چه قبلاً خواب دیده بودم و به من الهام شده بود که دو فرزندم شهید میشوند، اما نمیدانم چطور شد که آن روز وقتی پسرم از زیر قرآن رد شد خوابی که دیده بودم مجدداً برایم یادآوری شد.
آن روز علی از زیر قرآن عبور کرد و پشت سرش در را بست، اما بعد از آن هیچوقت در خانه ی ما برای او باز نشد.
راوی: مادر محترم شهید
🌷شهید علی قاقازانی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
@khaimahShuhada
🌹#با_شهدا|شهید حسن باقری
✍️ خواستگاری
▫️گفتند: اسم من حسن باقری نیست. من غلام حسین افشردی هستم. به خاطر اینکه از نیروی اطلاعاتی جنگ هستم مرا به نام حسن باقری میشناسند. این اولین صداقتی بود که از ایشان دیدم و روی من خیلی اثر گذاشت. من هم از علاقهام به کار در ستاد جنگ گفتم. گفتم در این شرایط و تا زمانی که جنگ هست باید کار کنم. اعتقاد زیادی هم به این ندارم که حضور زن فقط در خانه خلاصه شود. پاسخ ایشان چه بود؟ به من گفت: شما حتی نباید خودتان را محدود به این جنگ بکنید. انقلاب موقعیتی پیش آورده است که زن باید جایگاه خودش را پیدا کند. باید به کارهای بزرگتری فکر کنید. احساس من این بود که ایشان این حرفها را از روی اعتقاد میگفت.
📚 راوی: همسر شهید حسن باقری
@khaimahShuhada
17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتباط قلبے اش با #امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قوے بود و مے گفت: یک قدم بہ طرفشان ایشان بردارے، صد قدم بہ طرفت برمے دارند. این شهید، عاشق #امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و هنگامے کہ نام مبارک آن حضرت را مے شنید، بہ احترام ایشان بلند مےشد.
همیشہ توصیہ مے کرد، در قنوت نماز بخوانید: "الهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)"
وصیت کرده بود شبانہ او را دفن کنند و جز پدر و مادر و ۷ نفر از بچہ هاے سپاه، کسے در مراسم او نباشد. مے خواست تشیع جنازه اش مثل #حضرت زهرا سلام الله علیها غریبانہ باشد.
#شهید دفاع مقدس عبدالحمید حسینی
@khaimahShuhada