🔴 خاطرات #خود_نگاشت همسر امام
♦️ تا پای جان در مقابل کشف حجاب رضاخانی
♦️پاسبانی یک سر شالگردن را گرفته بود و زن بیچاره را به خاک میکشید. صورت زن سیاه شده بود. یک عده نامردان مردنما اطراف او ایستاده بودند و تنها تماشاگر معرکه بودند. به یکی از آنها گفتم: میترسم خود گرفتار پاسبان شوم شما را بهخدا بروید شالگردن را از دست این قداره بند بگیرید. این شیر زن دارد خفه میشد، بیغیرتی بس است پاسبان متوجه من شد و من فرار کردم زیرا حتماً نوبت خودم میشد ... نامردها ایستاده بودند، پاسبان با زن دست بهگریبان بود و زن مقاومت میکرد و این داستان هر روز در خیابانها و کوچهها تکرار میشد ...(زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص ۱۶۵)
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
در هفدهم ديماه 65 از مدرسه صدر اصفهان به جبههها اعزام شديم. ده نفري روحاني و طلبه و بقيه رزمندگان بسيجي بودند. در طول راه از گفت و گو با ايشان بسيار لذت بردم. چهرههايي روحاني و معنويشان توجهم را جلب ميكرد. يكي نوحه ميخواند، ديگري قصه ميگفت و بامزاح و خنده شادي خود را از اعزام به جبهه ابراز ميكرد. به اهواز رسيديم. در آنجا درخواست كردم كه به لشكر 25 كربلا اعزام شوم و كنار بچههاي مازندراني باشم، تقاضايم پذيرفته شد و همان شب به سوي هفتتپه روانه شديم. خودم را به مسئول تبليغات لشكر آقاي «يوسفپور» معرفي كردم. صبح هنگام خوردن صبحانه بود كه از گردان مكانيزه تلفن كردند و احتياج مبرم خود را به روحاني اعلام كردند. من هم درنگ نكردم و لباس رزم پوشيده، همراه بچههاي آن گردان به مقر آنها رفتم، استقبال عجيب آنها از يك روحاني براي من خيلي جالب بود. همگي گله داشتند كه چرا زودتر يك روحاني به گردان آنها نرفته است. به آنها گفتم چون مأموريت دارم يك هفته بيشتر آنجا نيستم، خيلي ناراحت شدند. خود من هم از اينكه چنين جوانان مخلص و شيفتهاي را تنها ميگذارم خيلي ناراحت بودم. آنها مشتاقانه به مواعظ و احاديث گوش ميدادند و باشور و شوق خاطرات جبهه را برايم نقل ميكردند.
صبح پس از اداي نماز جماعت از من براي صبحگاه دعوت كردند. من هم با استقبال دعوت آنها را پذيرفتم و با رزمندگان فوتبال بازي كردم. بچهها از اينكه يك روحاني با آنها با چنين گرمي برخورد ميكرد خيلي خوشحال بودند و در پوست خود نميگنجيدند. آن روزها من فهميدم كه رفتار یک روحانی تا چه حد میتواند در جوانان موثر باشد.
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻انتشار برای اولین بار در جهانآرا
قطعه فیلم دیده نشده از شهید سردار حاج قاسم سلیمانی در جمع رزمندگان مقاومت.
@sardaraneashgh
#اولین_انتشار
📸تصویر شهید حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید جهادمغنیه
💔آخرین دیدار با حاج قاسم
🔸دبیرکل حزب الله، آقای حسن نصرالله، "خدا او را حفظ کند" در حومه جنوبی، پس از آخرین ملاقات با معظم له، فاطمه، دختر شهید حاج عماد مغنیه، او آرزو کرد که او به عراق نرود, او کلمه به کلمه پاسخ داد: "هوا زیبا است، شب مهتاب است، گویی که من به سوی مردگانم می روم."
@sardaraneashgh
مداح بود .
صدای زیبایی داشت .
در منطقه برای رزمندگان مداحی می کرد .
بیشتر برای حضرت زهرا(س) می خواند .
یکبار مسئله ای پیش آمد که گفت : دیگر نمی خوانم . دیگر مداحی نمی کنم !
اما صبح روز بعد دوباره شروع کرد به مداحی کردن !
حضرت زهرا (س) را در خواب دیده بود .
فرموده بودند : نگو نمی خوانم . ما تو را دوست داریم . هرکس گفت بخوان ، تو هم بخوان...
🌹 شهید ابراهیم هادی
🥀🥀🥀
@sardaraneashgh
بعد از سخنرانی وسط نیرو ها ، گفت کاغذ بدهید می خواهم چیزی بنویسم... برگه سفیدی به دستش دادند. با صدای بلند اعلام کرد 《طالبان شهادت ثبت نام کنند...》
کاغذ را گرفت و بالای برگه با دستخط خودش نوشت :
۱-قاسم سلیمانی
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همسرشهیدمحمدتقی سالخورده
😔بیراهه دور میزند بی تو دلم
لبخند به زور میزند بی تو دلم💔
💔هر وقت که دیر میکنی مثل سه تار
در مایه شور میزند بی تو دلم😔
🌷تسلی دل خانواده صبور شهدا #صلوات 🕊
@sardaraneashgh
☑️داستان دفن شهید شهروز مظفرینیا در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها
🔸در دیدار جمعی از مسؤلین و مدیران دانشگاه علمی کاربردی شهرداری قم با خانواده شهید شهروز مظفرینیا، برادر شهید شهروز گفت: دوماه قبل از حادثه فرودگاه بغداد، بحث محل دفن مان پیش آمد که شهید مظفری نیا گفت: من مطمئن هستم که در حرم حضرت معصومه(س) دفن میشوم ، با تعجب گفتم حرم مطهر برای افراد خاص هست، ولی مثل اینکه نمیدانستم برادرم از خواص هست
@sardaraneashgh
🍃همسر شهید محمد تقی سالخورده :
💕چند ماہ بعد از عقد من و آقامحمد رفتیم بازار برای خرید. دو تا شال خریدم...
یکیش شال سبز بود که چند بار هم
پوشیدم
اما یه روز محمد به من گفت :
خانومی اون شال سبزت رو میدیش به من؟
حس خوبی به من میده
شما سیدی و وقتی این شال سبز شما
همراهمه قوت قلب می گیرم...
گفتم : آره که می شه...
گرفت و خودش هم دوردوزش کرد
و شد شال گردنش
تو هر ماموریتی که می رفت یا به سرش می بست
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هم همون شال دور گردنش بود که بعد شهادت برام آوردن ...
محمدم رو که نگاه می کردم بهش افتخار می کردم
گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم فقط بهش نگاه می کردم
انگار سال ها ندیده بودمش، بعد همون لحظه بهش پیام می دادم و می گفتم بهت افتخار می کنم
به خودم می بالم که تو همسرم هستی💕
@sardaraneashgh
🔅🔅🔅🔅🔅﷽🔅🔅🔅🔅🔅
📖.....اَلسَّلامُ عَلَيک يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيک وَعَلى رُوحِک وَبَدَنِک ....
@sardaraneashgh