#خاطرات_شهدا
🔅محسن در سوریه با #شهید_روحالله_قربانی آشنا شده بود و یک مدت باهم بودند. وقتی روحالله قربانی شهید🌷 شد، محسن خیلی ناراحت شد😔 مدام عکسش رو نگاه میکرد و میگفت: این آقا روحالله خیلی بچه ی خوبی بود. خوش به حالش که شهید شد🕊
🔅همانطور که به عکسش خیره شده بود گفت: نگاه کن، عرب نبودا اما نمیدونم چجوری انقدر ماهرانه چفیه رو دور سرش میپیچید. بعد هم عکس شهید را به طرف من گرفت و نشانم داد.
🔅داشت در مورد همین عکس معروف آقا روحالله صحبت میکرد. همان عکسی📸 که چفیه ی کرم رنگش را دور سرش پیچیده بود.
به نقل از: همسر شهید محسن حججی
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم
@sardaraneashgh
🔻 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔅روضه های الشام داغی بر دلش گذاشته بود که تا ابد، به بازار شام حتی نگاهی هم نکرد!
📍روحالله هر بار که به سوریه میرفت سوغاتی نمیآورد. میگفت: من از بازار شام خرید نمیکنم. بازاری که حضرت زینب(س) رو به اسیری بردند، خرید کردن نداره!!!
💬 به نقل از همسر شهید
#شهید_روحالله_قربانی 🌹
@sardaraneashgh
#دل_بده♥️
به روح الله گفت:
این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی؟
گفت:
چیزی که من از تقوا میدونم یعنی: [ ایمان مستمر،عمل مکرر ]
آدم با یه شب دو شب به جایی نمیرسه .
باید ایمانت دائم باشه و عملت مداوم .
اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی ،
بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی،اینجوری نیست...
دوروز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی...
#شهید_روحالله_قربانی
@sardaraneashgh
#به_روایت_همسر_شهید
روح الله هدیه امام رضا (ع) بود.
همسری که امام هشتم هدیه کند و امام حسین (ع) او را می گیرد وصف نشدنی است.
با بچهای دانشگاه رفتیم زیارت مشهد، آنجا اولین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاریم بیاید قبول می کنم.
یک ماه بعد آقا روح الله به خواستگاری آمدند. همه چیز زود سر و سامان گرفت و ساده برگزار شد...
از همان ابتدا می دانستم با کسی ازدواج کرده ام که شهادت و دفاع از کشور حرف اولش است.
می دانستم روزی آقا روح الله شهید می شود اما فکر نمی کردم اینقدر زود، ما حلقه های ازدواجمان را نذر حرم امام حسین (ع) کرده بودیم. چون عقیده داشتیم هیچگاه از هم جدا نمی شویم.
یکبار همسرم بیمقدمه گفت:
«زینبخانوم،
من و شما تو این دنیا
خیلی باهم زندگی نمیکنیم،
اما به امید خدا اون دنیا همیشه باهمیم.»
زینب متعجب برگشت به سمت او
و نگاهش کرد.
فکر کرد شاید شوخی میکند،
اما اثری از شوخی در صورتش ندید.
اصلاً نتوانست حرفش را هضم کند.
با تعجب پرسید:
«منظورتون چیه؟»
روحالله نگاهش نمیکرد.
همانطور که با سبزهها بازی میکرد،
با لبخند گفت:
«حالا بعداً میفهمید.»
📚برشی از کتاب دلتنگ نباش ، ص۶۴
#شهید_روحالله_قربانی🕊
@sardaraneashgh