در راه بازگشت از حلب محمدجواد هم روی برانکارد داخل هواپیما بود.
به من گفت من به دخترم زینب قول دادم موقع برگشت از ماموریت براش یه عروسک بخرم.
الان با این وضعیتی که دارم نه میتونم بیام زیارت و نه میتونم برای دخترم عروسک بخرم از شما میخوام اینکار رو برای من انجام بدید.
من گفتم باشه حتما براش میخرم.
وقتی رسیدم ایران عروسک رو به یکی از دوستان محمدجواد دادم تا برسونه به دستش.
دوست محمد جواد می گفت صبح روزی که قرار بود محمدجواد از بیمارستان مرخص بشه عروسک رو به دست زینب رسوندم.
زینب خیلی خوشحال شد که بابا به قول خودش عمل کرده و براش عروسک خریده بود.
اما این خوشحالی زینب زیاد طول نکشید و بابای عزیزش
همچین شبی یعنی شب۲۵آبان سال ۹۴ به دلیل جراحات وارده در اثر اصابت ترکش دوباره راهی بیمارستان شد و در سحرگاه ۲۵ آبان ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
#شهيد_محمدجواد_قربانی
#شادی_روحش_صلوات
@sardaraneashgh
💠محمدجواد تک پسر بود و اگر میخواست میتوانست نرود، اما او بیتاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمیخواست بهجز من، به کس دیگری بگوید که میخواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.
💠وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یکشب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «میخواهی مأموریت بروی؟ و حتماً میخواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمیتوانم و نمیخواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار میکنم.»
💠مهمترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیتالمال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یکبار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغهاش پایگاه بسیج محله بود و میگفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمعکردن بچهها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و میگفت این حضور باعث دلگرمی بچهها میشود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمدجواد_قربانی🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
#شهید_محمدجواد_قربانی
خیلی به دعای مادر اعتقاد داشت. همیشه اگر در کاری برایش مشکلی پیش می آمد، با مادر تماس میگرفت یا میگفت:«به مادرم بگویید برایم دعا کند»🌺
حتی قبل از رفتن به سوریه از مادرش خواست او را دعا کند.🙂
دعای مادر را گرما بخش زندگی اش میدانست.👏
@sardaraneashgh
#شهید_محمدجواد_قربانی
خود محمدجواد تعریف می کند : در یکی از عملیات ها، من و موسی جمشیدیان ترکش خوردیم. موسی، دوست و همرزمم، بلافاصله شهید شد.
«در لحظهای که صدای انفجار بر اثر اصابت موشک یا خمپاره دشمن بر گوشم طنینافکن شد ناگهان به مدت 20 ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیدهام.. که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. بهمحض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم.»
خیلی زود او را به بیمارستان حلب و پس از آن به تهران منتقل میکنند.. پس از چندی بر اثر جراحات وارده به فیض عظیم شهادت نائل می شود.
پ.ن: شهدا از همه چیز دل بریده بودند.
تقدیم به روح مطهرش #صلوات 🌷
@sardaraneashgh