eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ «اهدنا الصراط المستقیم» می‌گویند اما برای هدایت تلاش نمی‌کنند! 🔻 دفعه‌ی بعد که پدرم را دیدم به من گفت: آماده هستی به دیدار (ص) برویم؟ در ذهنم این بود که مگر پیامبر اینجا هستند؟ آیا علیهم‌السلام در همین هستند؟! پدر گفت: بله، اجازه دادند شما هم با ما بیایی... 🔸 پیامبر (ص) فرمودند: «مسلمانان حداقل روزی ده بار در نمازهایشان می‌گویند «اهدنا الصراط المستقیم» اما برای در تلاش نمی‌کنند! با اینکه پیدا کردن راه درست، سخت نیست. خداوند برای هدایت بشر، و علیهم‌السلام را فرستاد و راه را هموار نمود اما بسیاری از مردم آلوده‌ی شدند و نمی‌خواهند هدایت شوند. اما شما فهمیدید که در دنیا چگونه زندگی کنید و چگونه هدایت یابید.» بعد ادامه دادند: « برخی از خداوند می‌خواهند که گمراه نشوند. خداوند به همین دلیل، اتفاقاتی برای آن‌ها رقم می‌زند اما آن‌ها ناراحت می‌شوند و فریاد می‌کنند اما شما شهدا هرچه در دنیا دیدید، یاد خدا افتادید و در سختی‌ها کردید.» 📚 برگرفته از کتاب | براساس خاطراتی از سردار شهید حاج محمد طاهری و فرزندش مصطفی 📖 صفحات ۴۴ و ۵۶ ❤️ @sardaraneashgh
🌼تو عزاداری هم ملاحظه‌ی مردم رو بکنید! ✍شب عاشورا، پیروجوان بر سروسینه می‌زدند و این دم را تکرار می‌کردند: امشب شهادتنامه‌ی عشاق امضا می‌شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می‌شود مسن‌ها و بزرگ‌ترهای جلسه می‌گفتند مردم خسته شدند و اصرار داشتند مجلس تمام شود اما جوان‌ترها دوست داشتند هنوز سینه بزنند و کنند. به‌هرترتیب، مجلس به پایان رسید. جوان‌ها که از بزرگ‌ترها شاکی شده بودند از گود مسجد شهدا آمدند بیرون و با حالت قهر به مسجد محمدی رفتند. آمد مسجد و به ما گفت: «قرار نیست شما تا صبح عزاداری کنید و پیرمرد و پیرزن هم کنار شما اذیت بشن‌. هرکسی براساس مقتضیات سنش تا یه حدی می‌تونه توی جلسه بشینه. شما اشتباه کردید و باید سروقت عزاداری‌تون رو تموم می‌کردین، بعد می‌اومدین توی این مسجد، تا صبح می‌شستید مناجات و عزاداری می‌کردین.» همون موقع ابراهیم متوجه شد بچه‌ها غذا نخوردند. از یک هیئت دیگه دو تا مجمع بزرگ غذا گرفت برد گذاشت جلوی بچه‌ها و گفت: «حالا بخورید جون بگیرید، جون گرفتید تا صبح عزاداری کنید اما یادتون باشه حتی تو عزاداری هم ملاحظه‌ی مردم رو بکنید.» 📚 از کتاب جوانمرد روایت زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی | ج۱ 📖 صفحات ۷۸ و ۷۹ @sardaraneashgh
✳ نماز اول وقت 🔻 گرماگرم تک و پاتک، اونجا که از زمین و آسمون آتیش می‌ریخت، ایستاد برای . کسی باور نمی‌کرد جایی که عراقیا داشتند با تانک می‌چسبیدند به خاکریز ما، یکی پیدا بشه و بخونه. 📚 برگرفته از کتاب | روایت حماسه‌ی نابغه‌ی اطلاعات عملیات سردار 📖 ص ۱۴۸ 👤 @sardaraneashgh
🌼 ما هم سربازیم! ✍ در عملیات مسلم بن عقیل دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا می‌آورد. به‌ناچار منطقه‌ی نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلام‌آباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان به‌دلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمی‌دادند. یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راه‌مان نمی‌داد بگوید می‌دانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کرده‌اید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همه‌ی بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا می‌شود؟ بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند. وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود. بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما می‌خواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار ده‌ها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آن‌ها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار می‌کردیم شهید همت می‌گفت: ما هم سربازیم. 👤 راوی: سرتیپ امیر رزاق‌زاده؛ از همراهان و هم‌رزمان شهید همت 📰 منبع: روزنامه جام‌جم 99/11/07 @sardaraneashgh
✨﷽✨ ✳️ هیچ‌وقت از محدوده‌ی اخلاق خارج نشد ✍ با هم زیاد فوتبال بازی می‌کردیم. بارها توی فوتبال به رفتار او دقت می‌کردم. هیچ‌گاه از محدوده‌ی اخلاق خارج نشد. بارها دیده بودم که نَفْسِ خودش را مورد خطاب قرار می‌داد. می‌گفت: کی می‌خوای آدم بشی؟! بار اولی را که با هم فوتبال بازی کردیم فراموش نمی‌کنم. من هرچه می‌خواستم از او توپ را بگیرم نمی‌شد. آن‌قدر قشنگ دریبل می‌زد که همیشه جا می‌ماندم. من هم از قانون نامردی استفاده کردم! هر بار که به من نزدیک می‌شد پایش را می‌زدم تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی می‌خواستم ببینم این آدم خودساخته عصبانی می‌شود یا نه! یک بار خیلی بد رفتم روی پای سید. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر می‌گويد! بعد از بازی رفتم پیش سید و از او معذرت خواهی کردم. خندید و گفت: مگه چی شده؟! خب بازیه دیگه، یک موقع من به تو می‌خورم، یک موقع برعکس. بعد هم خندید و رفت. 📚 برگرفته از کتاب | زندگینامه و خاطرات سردار شهید 📖 ص 57 ‌‌‌ @khaimahShuhada
✳ چند استکان هم به نیت من بشوی! 🔻 سال‌های پُرتب‌وتاب دفاع مقدس است... سال‌های خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام می‌رود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان می‌گوید: - امام عزیز! می‌خواهم به گونه‌ای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه می‌فرمایيد؟ - در بحبوحهٔ جنگ کجا می‌خواهید بروید؟ - من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئت‌های جنوب شهر که مرا نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم. - به یک شرط اجازه مرخصی می‌دهم. - هر چه بفرمایید با جان و دل می‌پذیرم. - به این شرط که هنگام شستن استکان‌ها به نیت من هم چند استکان بشویی. ❤️ @shahid_jomhor_313