eitaa logo
شهید جمهور
140 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
سینه زنی امام خامنه‌ ای در جمع رزمندگان لشکر۳۱ عاشورا ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ حسینیه فرماندهی ۱۵ کلیومتری دزفول اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @sardaraneashgh
. وصف زنان شجاع و دلیر فهیمه و همسر شهیدش ✨ ا ﷽ ا ✨ 🥀 🕊 📜 این نامه های عاشقانه💕، سند جنگ است 💍دوران عقد 💞ب رای غلامرضا که در جبهه بود 📃نامه می نوشت زمان هایی که  به او پیشنهاد می دادند شرایط 📞تلفن کردن هم مهیاست و می توانی با غلامرضا صحبت کنی، می گفت:👇 🍃 « ».🍃 📑 نامه نگاری می کرد تا یادداشت های💓 و عارفانه او و همسرش برای نسل های بعد که جنگ را نمی بینند بماند. 👈 🧕می دانست که نوشته های شان برای زوج های جوان فردا راهگشاست. 🍃از هم می خواست که دست به قلم شود و بنویسد: ❣« خوبم! 🖊نوک قلمت را تیز کن ... ✍ بنویس که امروز روز نوشتن است و چه شایسته که مرکبت یاوران و دوستانت می باشد 🖌بنویس که هیچ مرکبی را جز آن، توان ثبت آن لحظه نیست و بنویس که تو امروز تاریخ را می نویسی و برو محکم برو که امروز تو را می سازی. » 📝 در یکی از نامه هایش به غلامرضا می نویسد: ✨« تصمیم گرفتم به جای شرح هفته ای که گذشت از قران آیه ای, از نهج البلاغه حکمتی و از مفاتیح دعایی و از احادیث حدیثی را یادداشت کنم…»✨ 💝انگار می دانست که هر بار به چه چیزی نیاز دارد همان را می نوشت و می فرستاد و غلامرضا با خواندن این نامه ها آرام تر و دلگرم ترمی شد و استواردر مسیر حق و جهاد. 🖌زمانی هم که از بر می گشت وقایع و خاطرات جبهه را از او می پرسید و یادداشت می کرد.- 📖 🍃برای 🌹همسرش سفید پوشید🍂 🧕 هنرمندانه از الفاظ استفاده می کرد و ارتباطش با همه خوب بود و تاثیر ایمان، نفوذ کلامش را دو چندان می کرد.😍 🍂آخرین امتحان دبیرستان بود که خبر شهادت را آوردند. 🕊 😔خواب تعبیر شده بود ، حین پاکسازی مین های به جا مانده از عملیات آزاد سازی خرمشهر بر اثر انفجار مین به 🥀رسید. 🔰وقتی پیکر متلاشی اش را آوردند حلقه💍 تاریخی ازدواج شان سالم مانده بود در انگشت اش. 🕊هنگام تدفین در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) با صلابت سخن می گفت: « خدایا! ها که رفتند، ☀️ خورشید را برای ما نگه دار… این ختم نیست که آغاز است ، راهی که همسرم آن را پیمود…» ❇️تا یک سال برای 🥀 همسرش💔 سفید پوشید، می گفت: « اگر همسرم غیر از رفته بود آن وقت بود که می کردم. @sardaraneashgh
🌼تو عزاداری هم ملاحظه‌ی مردم رو بکنید! ✍شب عاشورا، پیروجوان بر سروسینه می‌زدند و این دم را تکرار می‌کردند: امشب شهادتنامه‌ی عشاق امضا می‌شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می‌شود مسن‌ها و بزرگ‌ترهای جلسه می‌گفتند مردم خسته شدند و اصرار داشتند مجلس تمام شود اما جوان‌ترها دوست داشتند هنوز سینه بزنند و کنند. به‌هرترتیب، مجلس به پایان رسید. جوان‌ها که از بزرگ‌ترها شاکی شده بودند از گود مسجد شهدا آمدند بیرون و با حالت قهر به مسجد محمدی رفتند. آمد مسجد و به ما گفت: «قرار نیست شما تا صبح عزاداری کنید و پیرمرد و پیرزن هم کنار شما اذیت بشن‌. هرکسی براساس مقتضیات سنش تا یه حدی می‌تونه توی جلسه بشینه. شما اشتباه کردید و باید سروقت عزاداری‌تون رو تموم می‌کردین، بعد می‌اومدین توی این مسجد، تا صبح می‌شستید مناجات و عزاداری می‌کردین.» همون موقع ابراهیم متوجه شد بچه‌ها غذا نخوردند. از یک هیئت دیگه دو تا مجمع بزرگ غذا گرفت برد گذاشت جلوی بچه‌ها و گفت: «حالا بخورید جون بگیرید، جون گرفتید تا صبح عزاداری کنید اما یادتون باشه حتی تو عزاداری هم ملاحظه‌ی مردم رو بکنید.» 📚 از کتاب جوانمرد روایت زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی | ج۱ 📖 صفحات ۷۸ و ۷۹ @sardaraneashgh