eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتی از همسر محترم #شهید_محرم_ترک 🔹وقتی با محرم برای اولین مرتبه هم صحبت شدم از بسم الله که اول حرفهایش گفت تا آخر حرفهایش که تمام شد فهمیدم محرم همان کسی است که من در ذهنم دنبالش هستم. 🌷 در بین صحبت‌های‌مان اصلاً از مباحث مالی صحبت نکردیم. حجاب، ایمان و توکل به خدا و احترام به پدر و مادرشان در صدر صحبت‌های محرم بود.🌷 🔹محرم یک پاسدار و عاشق شغلش، آن شب هم از سیر تا پیاز سختی های شغلش را برایم گفت. یک نظامی که دوست داشتند همسر آینده‌شان شرایط سخت شغلی اش را درک کند. شاید مجبور بود روزها و یا ماه‌ها به دور از خانواده باشد و باید یک همسفری داشته باشد تا این شرایط و موقعیت‌ها را درک کند.🌷 #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت #شهید_محرم_ترک #سلامتی_همسران_صبور_شهدا_صلوات @sardaraneshgh
🔰بیسیمچی گفت: «آقا حمید شهید شده» آقا مهدی (باکری) یکی از بچه ها را فرستاد، ببیند درست می گوید یا نه. آمد و گفت: «درسته، شهیـ🌷ــــد شده. الان هم زیر پل مانده» 🔰آقا مهدی گفت: «انالله و اناالیه راجعون. خودت دادی، خودت هم گرفتی. فقط شکرت!» 😞بچه ها اصرار داشتند بروند جنازه را بیاورند، اما آقا مهدی گفت: «اگر می روند جنازه همه بسیجی ها را بیاورند، می توانند جنازه حمید مرا هم بیاورند.نمی توانم ببینم چند نفر دیگر به خاطر حمید شهید شوند.»🌷 🔰دلیل آوردند، گفتند زن دارد، بچه دارد، چشم به راهند. که آقا مهدی گفت: «آنها با من، خودم جوابشان را می دهم.» #شهید_حمید_باکری #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت @sardaraneshgh
🔰 که حضرت زهرا به او قول شهادت داد 🔰 💠روایتی بسیار خواندنی🌹 🎙 راوی: شاید جزو معدود افرادی بودیم که تا آخرین دقایق شهادت شهید برونسی در کنار ایشون بوديم خب ایشون آدمی نبود که فلسفه خونده باشه عرفان خونده باشه فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود یه آدم عالیه خاکی ..بنا , کارگر یک مقدار طلبگی خونده بود حکمت بود در برونسی معرف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود .ولی حکمت داشت قرآن که میخوند حقیقتامیخوند ایمان داشت و مکاشفاتی که داشت که سه چهارنمومنش رو همون زمان جنگ شنیدم که قبل از ایشون گفت : اونجا که به من قول داده که من می شم و تو بچه های دیگه مشهور بود که گفته : اگه من تو این عملیات نشم تو مسلمونی خودم شک می کنم. @sardaraneashgh
٩ فروردین ماه گرامی باد.🥀 🔆علی‌رضا از سربازهای باصفا و مخلص لشگر ۲۷ بود، 😎 با صدای خوبی که داشت به خصوص بعد از نماز جماعت و زیارت عاشورا شروع به مداحی می‌کرد و بچه‌ها را به فیض می‌رساند.🌹 با این‌که محل اصلی خدمتش واحد لجستیک لشگر در پادگان دوکوهه بود اما هربار که به فکه می‌رفت، انگار تکه‌ای از قلبـــ💔ـ خود را آن‌جا می‌گذاشت،‌ و با حسرت وصف‌ناشدنی از گروه تفحص می‌خواست که او را نیز به آن‌جا منتقل کنند. و او نیز تفحص‌گر شود. پس از پیگیری‌های مداوم و پرس‌وجو متوجه شد که گروه تفحص‌ نیروهای سربازش را از لشگر می‌گیرد و او باید از مسئول لجستیک موافقت‌نامه بگیرد تا بتواند به جمع تفحص‌گران نور بپیوندد⛏. یکی دو روز گذشت. ⌛️ آن روز که به همراه سید به پادگان دوکوهه رفتیم علی‌رضا را دیدم که از شادی چشمانش برق می‌زد 🤩برگه موافقت‌نامه را جلوی سید گرفت و گفت:«آقا سید تموم شد».🥀 انگار تمام دنیا را به او داده بودند. با خوشحالی سوار ماشین 🚕شد و همراه آنان به فکه رفت او می‌توانست در کمال آرامش خدمتش را بگذراند و به تهران برگردد ولی در جمع تفحص‌گران به جست و جوی پاره‌های پیکر شهدا پرداخت، تا مادران شهداء را راضی نماید.🕊🌷 راوی:هم‌رزم شهید @sardaraneashgh
🔰حکایت عجیب مادران شهدا مادری که هویتش را عوض کرد تا فرزندانش به سوریه بروند. ✍مادر مصطفی و مجتبی بختی مصطفی و مجتبی که مدت ها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب س به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل می شدند عاقبت تصمیم می گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به آرزوی سخت خود دست پیدا کنند اما حکایت که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها برای این دو برادر رقم خورد. . . . مادر شهیدان می گوید : آنها برای اینکه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم هایی بگذارند که طبیعی تر باشد. خودشان را پسرخاله معرفی کرده بودند یعنی من با نام سکینه نوری خاله مصطفی بشیرزمانی و مادر مجتبی جوادرضایی بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان. بچه ها چون منو افغانستانی معرفی کرده بودند اگر تماس می گرفتند باید با لهجه افغانستانی حرف می زدم با من تمرین کرده بودند. یک روز زنگ زدند و گفتند : خانم شما جواد رضایی می شناسید. گفتم :بله مادرش هستم. با کمک الهی تونستم با لهجه افغانستانی صحبت کنم. آنقدر نقشم را خوب بازی کردم که متوجه نشدند. من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. می دانستم ممکن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند. اینها همه را می دانستم بعد گفتم راضی به رضای خدا پسرانم فدای بی بی زینب س و هردو با هم فدای حضرت زینب شدند. @sardaraneashgh