قسمت دوم
🔮 #کانال_کمیل
در همین حین بیسیم چی📞 مقر گفت "از گردان های محاصره شده خبر اومده"
همه ساکت شدن... بیسیم چی گفت "میگه #برادریاری با #برادرافشردی (#شهیدحسن_باقری) دست داد" این خبر کوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید...😭
عصر همان روز هم خبر رسید #حاج_حسینی(#شهیدعلیرضا بنکدار) و #محمودثابت_نیا، معاون و فرمانده #گردان_کمیل هم به #شهادت رسیدند.🌷
توی قرارگاه بچه ها ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاکم بود...
بیستم بهمن ماه، بچه ها آماده حمله مجدد به #منطقه_فکه شدند. صبح، یکی از رفقا را دیدم که از قرارگاه می آمد پرسیدم "چه خبر؟"
گفت "الان بیسیم چی📞 گردان کمیل تماس گرفته بود و با #حاج_همت صحبت کرد و گفت: شارژ بیسیم داره تموم میشه، خیلی از بچه ها #شهید شدن، برای ما دعا کنید، به امام هم سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم"
با دلی شکسته و ناراحت گفتم "وظیفه ما چیه؟ باید چیکار کنیم؟
گفت "توکل به خدا، برو آماده شو که امشب مرحله بعدی عملیات آغاز میشه"💪
غروب بود که بچه های توپخانه💣 ارتش با دقت تمام خاکریزهای دشمن رو زیر 🔥 گرفتند و گردان ها بار دیگر حرکت خودشان را شروع کردند و تا نزدیکی #کانال_کمیل و #حنظله پیش رفتند. تعداد کمی از بچه های محاصره شده توانستند در تاریکی شب🌑 از کانال عبور کنند و خودشان را به ما برسانند ولی این حمله هم ناموفق بود و به خط خودمان برگشتیم.
در این حمله و با آتش خوب بچه ها بسیاری از ادوات زرهی دشمن منهدم شد.
#ادامه_دارد...
@sardaraneashgh
قسمت سوم
🔮 #کانال_کمیل
درباره چگونگی #شهادت_ابراهیم نیز یکی از همرزمانش نقل میکند:
« به بچههای گردان گفتم عراق دارد کار #کانال_کمیل را تمام میکند چون فقط آتش 🔥و دود بود که دیده میشد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: #ابراهیم شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین میخوردند و بلند میشدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. پرسیدیم از کجا میآیید؟ گفتند: از بچههای #گردان_کمیل هستیم.
با اضطراب پرسیدم: پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازهها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی💣 میزد، یک طرف با تیربار شلیک میکرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای #کانال کنار هم چیده بود.
آذوقه🍞 و آب رو تقسیم میکرد، به مجروحان رسیدگی میکرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف میزنید مگر فرماندههتان #شهید نشده بود؟
گفت:جوانی بود که نمیشناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم میکرد و روحیه میداد. داشت روح از بدنم خارج میشد. سرم داغ شده بود.😰
#ادامه_دارد...
@sardaraneashgh