eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
ما نمیفهمیم طعمش را تو میدانی ولی آی میچسبد غلامی همچو شاهش جان دهد آی شهدا دست ما بیچاره ها رو هم بگیرین مشتاق شهادتیم... یافاطمه الزهرا سلام الله علیها وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
فقط برای خدا صدای گلوله از پشت تلفن می آمد گفت شنیدم تهران برف سنگینی آمده . آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند بعد از ظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد . گفتم دستور انجام شد . حالا چرا از وسط جنگ با داعش پیگیر غذای آهوها هستید ؟ گفت به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم... @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ← ←🌷پس از شهادت محمدحسین محمدخانی حاج قاسم سلیمانی گفت: رشادت و شجاعت های شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه کنار می گذاشتم و می گفتم مراقب خودتان باشید. 💐انتشار به مناسبت سالروز ولادت شهید مدافع حرم محمد‌حسین‌ محمدخانی @sardaraneashgh
مرتضی حاجی باقری از فرماندهان لشکر 41 ثارلله 19 ساله بود که به جبهه رفت. او مسوولیت فرماندهی تخریب لشکر 41 ثارالله، فرمانده تیپ در این لشکر و معاونت عملیات لشکر را برعهده داشت. در عملیات والفجر 4 مجروح شد و یک دست خود را از دست داد و در عملیات کربلای 5 علاوه بر مجروحیت به اسارت دشمن درآمد. ✍او در خاطره‌ای از دوران اسارت و وساطت شهید حاج قاسم سلیمانی برای بخشیدن یکی از آزادگان تعریف کرد: «زمانی که به اسارت درآمدم، معاون لشکر بودم، عراقی‌ها در به در می‌گشتند تا از بین اسرا فرماندهان را پیدا کنند، یکبار تصویری آوردند و از اسرا خواستند تا افراد داخل عکس را شناسایی کنند، اتفاقا من هم در آن عکس بودم، بچه‌ها حرفی نزدند و این ماجرا گذشت تا اینکه بعد از مدتی یکی از اسرا نتوانست مقاومت کند و من را لو داد، با چند افسر عراقی آمدند بالای سرم، نزدیک به هزار نفر دیگر از اسرا شاهد ماجرا بودند، به من که رسیدند این اسیر به من اشاره کرد و گفت: «این مرتضی حاجی باقری معاون لشکر 41 ثارالله است» یک دفعه افسر عراقی سیلی محکمی به او زد و گفت «اینکه محمدرضا شمس است» ماجرا از این قرار بود که در لحظه اسارت لباس یکی از دوستانم به نام محمدرضا شمس را به تن داشتم که اسم او روی لباس خورده بود. بعدها وقتی آزاد شدیم و به ایران بازگشتیم شرایط برای اسیری که من را لو داده بود سخت شد، همه او را به نام فردی که مرا فروخته می‌شناختند. این اتفاق آنقدر برای او سخت تمام شد که ماجرا را به حاج قاسم سلیمانی گفت. حاجی فرمانده من بود، یک روز صدایم کرد و گفت یک جلسه می‌گیرم و کل آزاده‌های استان را به سپاه دعوت می‌کنیم، هم جلسه دورهمی باشد و هم اواخر مجلس این بنده خدا را داخل می‌فرستم تو بلند شو و او را در آغوش بگیر و ببوس مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است.» بعد هم پنج انگشتش را بالا آورد، گفت: «هیچ کدام از انگشت‌های دست یکی نیستند، از هر انگشتی یک توقع می‌رود، این آدم هم همینکه به فرمان امام به جبهه آمده باید نوکری‌اش را کنیم و ممنونش باشیم، از او بگذر.» @sardaraneashgh
🌷به شدت مجروح شده بودم و بستری بودم. سید حمید آمد ملاقاتم. خیلی از من مراقبت می کرد. 🌷یک روز گفت: به خاطر مجروحیت، شیطان گولت نزند. یک قلم برداشت و یک خط مستقیم روی دیوار کشید و سر آن را کج کرد. 🌷می گفت: انحراف از خط مستقیم با یک درجه انحراف شروع می شود. بعد کم کم انسان از اخلاص دور می شود و منحرف می گردد. ✍️از کتاب پا برهنه در وادی مقدس @sardaraneashgh
🌹 🔹سرهنگ پاسدار شهید شجاعت علمداری از اولین افرادی است که در سالهای نخست فتنه تکفیری‌ها در منطقه، در راه دفاع از حرم آل‌الله به شهادت رسید. 🔸او یکی از خلبانانی بود که جان خود را فدای امنیت کشور و پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار داعشی کرد. وی از چهره‌های مطرح و عالی در حوزه هوافضای سپاه بود. 🔹شهید علمداری پس از أخذ مدرک لیسانس از دانشگاه امام حسین علیه‌السلام لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد و به عنوان پاسداری نمونه و ممتاز به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. 🔸سپس بعد از گذراندن چندین دوره تخصصی خلبانی، به عنوان خلبان بالگرد در نیروی هوانیروز سپاه پاسداران به خدمت مشغول شد. با ورود فناوری نوپای پهپاد به هوا فضا، شهید علمداری به همراه چندتن از خلبانان برتر انتخاب شدند تا دوره‌های لازم را آموزش ببینند. 🔹سرانجام شهید والامقام علمداری در نهم‌تیرماه1393 طی نبرد با داعش به هنگام دفاع از حریم اهل بیت در سامرای عراق و در جوار بارگاه ملکوتی امام حسن عسکری علیه‌السلام بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید. @sardaraneashgh
🌹در این مأموریت آخر حال و هوایش عجیب بود. هروقت حمام می رفت غسل شهادت می کرد. سه روز قبل از شهادتش از محل کار در اهواز تماس گرفتند که باید برای انجام مأموریت که حضورش ضروری است به ایران برگردد. اما جواب شهید فقط یک جمله بود "من تازه به اینجا آمدم، و تا شهید نشم بر نمیگردم. علمداری فقط شهید میاد ایران" و همین طور شد.. شهید علمداری برگشت 👈🏻همکار شهید شجاعت علمداری ✅همسر شهید علمداری: شـب شهادتش، ابتـدا بـا همکارانش به زیارت می‌روند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ می‌زند. صدای خمپاره‌ای شنیدم. از او پرسیدم: «این صدای چی بود؟» گفت: «چیزی نیست… باور کن جای‌مان امنِ امن است». همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره دیگری می‌زنند و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می‌شود. سرانجام در ساعت ۲ بامداد روح بی قرار او در جوار امام عزیزش، آرام می‌گیرد و به لقاءاالله می‌پیوند @sardaraneashgh
راوی ازلشکر31 عاشورا که در بشهادت رسید. ما راویان دورهم درکناراروندرود نشسته بودیم که برادرجاویدی ازلشکر 31عاشورا تشریف اورد ... گفت شب عملیات وقتی غواصان تو آب افتادند دیدم شهید آفاقی می لرزد! گفتم اگر می ترسی بیا بالا برو تو قایق با بسیجی ها باش ، شهید آفاقی گفت: برادر جاویدی من نمی ترسم ! گفتم پس چرا می لرزی گفت من پدر و مادرندارم یه خواهر کوچکتر از خودم دارم کلاس اول راهنمایی است و یک برادر از او کوچکتر که کلاس پنجم ابتدایی است ، ما درپرورشگاه بزرگ شدیم آن دو تا منزل هستند ناراحتی من این است که من وعده شهادت را از اربابم حضرت سیدالشهدا گرفتم ، ناراحتی ام این است بعد شهادت کسی نیست برام روضه بخواند تا پیکرم روضه راگوش دهد! برادرجاویدی به من قول بده بعد اینکه پیکرم راپیدا کردی بچه های رزمنده رابگو اطراف جنازه ام دور برنند و یک ساعت برام روضه بخواند تا مرده‌ام روضه را گوش دهد . گفت قول دادم ، سومین روز عملیات والفجر هشت پیکر شهید آفاقی راپیدا کردم ، یه مداح از عزیزان رزمنده را آوردیم گفتم برادران رزمنده، دورجنازه شهید آفاقی حلقه بزنید. مداح گفت برادر جاویدی کدوم مصیبت رابخوانم گفتم کتاب مداحی را باز کن هر جا آمد بخوان ، وقتی کتاب را باز کرد کوچه بنی هاشم و روضه حضرت زهرا س آمد که خود شهید زهرایی بود ، مداح خواند حقیقتا کوچه بنی هاشم بود ، بعد از یک ساعت روضه وسینه زنی ، پیکر شهید آفاقی را عقب بردند ... سلام الله علیها @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برش هایی از کتاب 📚" پرواز بغداد بهشت" 💎💎بخش چهارم زندگی نامه حـاج قـاسم دربارۀ عضويتش در سپاه مي‌گويد: «من قاسم سلیمانی فرماندۀ سپاه هفتم صاحب‌ الزمان عجل‌الله‌‌‌تعالی ‌فرجه‌الشریف کرمان هستم. ...دیپلم هستم و دارای همسـر و دو فرزنـد، یکی پسر و یکی دختر. قبـل از انقلاب در سازمان آب کرمان به استخدام درآمدم، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خردادماه سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم. با شروع جنگ و حملـۀ عـراق به فرودگاه‌های کشور، مدّتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت می‌کردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان که حدود سیصد نفر بودند عازم جبهه‌های سوسنگرد شدیم و به‌عنوان فرماندۀ دسته مشغول به کار شدم. در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هر کاری می‌دانستم، امّا در اولین حمله‌ای که انجام دادیم موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جادۀ سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن‌ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصوّر غلطی که از دشمن در ذهن داشتم، از بین برود. یادم می‌آید که پس‌ازاین حمله، شب‌ها وارد مواضع عـراقی‌ها می‌شدیم. دوستی داشتم به‌نام «حمید چریک » که بعداً به شهادت رسید. حتی برخی مواقع با موتورسیکلت، خود را به خاک‌ریزهای عراقی‌ می‌رساند. آن موقع که به جبهـه می‌آمدم، اصلاً بحث اینکه جنگ چند سال طول می‌کشد و این حرف‌ها مطرح نبود، امّا هیچ‌کس هم انتظـار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم می‌گفت جنگ ممکن است مثلاً شش سال طول بکشد، باور نمی‌کردیم. ولی در طول جنگ انتظـار هشت سال را برای ادامه جنگ داشتیم. شوق و علاقه زیادی به طرح‌ها و مسائل نظامی داشتم و علاقه‌مند حضور در جبهـه بودم و درست به‌دلیـل همین علاقه بود که با یک مأموریت پانزده روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم .» ادامه دارد... @sardaraneashgh