eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
💟محمدرضا هم #مداح بود و هم فرمانده سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: #یازهــــرا (سلام الله علیها) ★اونقدر رابطه اش با #حضرت_زهرا قوی بود که مثل بی بی #شهید شد🌷 💟خمپاره خورد💥 به سنگرش بچه ها رفتند بالاسرش ★دیدند ترکش خورده به #پهلوی چپ و بازوی راستش😔 📚 کتاب خط عاشقی 2 #شهید_محدرضا_تورجی_زاده التماس دعا @sardaraneshgh
|🖤| بہ‌روضھ ڪار ‌نـدارم زمیـن‌ڪمےخیـس‌اسـٺ . . . خـداڪند‌ ڪہ‌ ڪسے مـٰادرش‌زمیـن‌نخـورد . . .🥀~ @sardaraneshgh
🎇 تصویر بـــــاز شود 👆👆 《حضرت زهرا (س) سیرابمان کرد》 #شهیـــد_محمدحسن‌‌_فایـــــده ⭕️روایتی جذاب و شنیدنی از #کرامات_و_معجزات_شهدا #کرامـــات_شهـــــــدا 《#حضرت_زهرا_س_سیرابمان_کرد》 💟 پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن، از فشار تشنگی بی‌حال و خسته خواب‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، "شهید محمد حسن فایده" گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند. فوری رفتیم سراغ قمقمه شهدایی که اطراف‌مان بودند، یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک؛ انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. 💖همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا(س) است سیراب شدیم. راوی 👈شهید غلامعلی ابراهیمی #یازهـــــرا #شهیـــد_محمدحسن‌‌_فایـــــده @sardaraneshgh
#ایـوب ! کجایی؟؟؟؟ که ببـینی؟! #_یک_زن هفـتاد و دو لب تــشنه بی سر دیـده... #_اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور #شهادت_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها_تسلیت_باد🏴 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴 #کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی...🏴 #یازهرا...🏴 #لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴 @sardaraneshgh
فرماندهان گردان .. محمد رضا تورجی زاده دفاع مقدس مسلم خیزاب مدافع حرم هر دو حضرت زهرا(س) هر دو پهلوهایشان ترکش خورد و مانند سلام الله علیها به آسمان پر کشیدند. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
🍃🌸 ترغیب زیارت عاشورا 🌸🍃 ‍ قبل اذان صبح بود با حالت عجیبی از خواب 😴 پرید گفت : حاجی ! خواب دیدم... قاصد امام حسین بود 💚 بهم گفت :آقا سلام رساندند و فرمودند : به زودی به دیدارت خواهم آمد یه نامه 💌 از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود : ✍ چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟ همینجور که داشت حرف می زد گریه می کرد 😭 صورتش شده بود خیس اشک دیگه تو حال خودش نبود💔 چند شب بعد شهید شد🕊 و امام حسین(ع) به عهدش وفا کرد.... @sardaraneashgh
| | شهید‌اسدالله‌حبیبی: هرکسی به‌اندازه‌توانایی‌خویش احساس‌مسئولیت‌کند.درانتخابات بـاهـوشیاری‌تمـام‌بـه‌تقـویت‌اسـلام بپردازید.هی نگـوییدانـقلاب‌برای‌مـا چه‌کرده،بگوییدمابه‌عنوان‌یک‌شیعه امــام‌زمــان(عـج)چــه‌کاری،بــرای انقلاب‌وامام‌زمان‌(عج) کرده‌ایم 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 @zeinabiha2 @sardaraneashgh
راوی ازلشکر31 عاشورا که در بشهادت رسید. ما راویان دورهم درکناراروندرود نشسته بودیم که برادرجاویدی ازلشکر 31عاشورا تشریف اورد ... گفت شب عملیات وقتی غواصان تو آب افتادند دیدم شهید آفاقی می لرزد! گفتم اگر می ترسی بیا بالا برو تو قایق با بسیجی ها باش ، شهید آفاقی گفت: برادر جاویدی من نمی ترسم ! گفتم پس چرا می لرزی گفت من پدر و مادرندارم یه خواهر کوچکتر از خودم دارم کلاس اول راهنمایی است و یک برادر از او کوچکتر که کلاس پنجم ابتدایی است ، ما درپرورشگاه بزرگ شدیم آن دو تا منزل هستند ناراحتی من این است که من وعده شهادت را از اربابم حضرت سیدالشهدا گرفتم ، ناراحتی ام این است بعد شهادت کسی نیست برام روضه بخواند تا پیکرم روضه راگوش دهد! برادرجاویدی به من قول بده بعد اینکه پیکرم راپیدا کردی بچه های رزمنده رابگو اطراف جنازه ام دور برنند و یک ساعت برام روضه بخواند تا مرده‌ام روضه را گوش دهد . گفت قول دادم ، سومین روز عملیات والفجر هشت پیکر شهید آفاقی راپیدا کردم ، یه مداح از عزیزان رزمنده را آوردیم گفتم برادران رزمنده، دورجنازه شهید آفاقی حلقه بزنید. مداح گفت برادر جاویدی کدوم مصیبت رابخوانم گفتم کتاب مداحی را باز کن هر جا آمد بخوان ، وقتی کتاب را باز کرد کوچه بنی هاشم و روضه حضرت زهرا س آمد که خود شهید زهرایی بود ، مداح خواند حقیقتا کوچه بنی هاشم بود ، بعد از یک ساعت روضه وسینه زنی ، پیکر شهید آفاقی را عقب بردند ... سلام الله علیها @sardaraneashgh
مجموعه راوی شهیدان محمدرضا و ازشهدای گمنام اهل روستای عبدالله آباد دامغان بعد از ده سال پیکر شهید را آوردند و مادرش پذیرفت تشیع و دفن کردند. چند سالی گذشت سپاه پیکر شهید حمیدرضا را آوردند ولی مادرش نپذیرفت! اما بچه های تفحص قانعش کردند که مادر! بچه ها زحمت کشیدند پیدا کردند ، بعد از تشیع و تدفین هنوز مادر راضی نبود، شبی پسرش شهید حمیدرضا را می بیند و حمید رضا به مادر می گوید: مادر چه فرقی می کند این شهید هم پسرت براش مادری کن ... گفت: چشم پسرم ... تا اینکه درسال 1378 خانمی بنام صدیقه جناقی اهل ورامین فرزندش مریض می شود خانم می رود امامزاده جعفر در ورامین که آنجا 5 شهید گمنام دفن هستند، آنجا متوسل به 5 شهید گمنام می شود وقتی دست روی مرقد یکی از این شهدای گمنام می گذارد احساس گرما می کند دوباره تکرارمی کند بله درست است! متوسل به همین شهید گمنام می شود خانم به منزل برگشت نیمه شب خواب می بیند درب منزل را می زنند رفت درب را باز کرد و دید یک جوان با لباس بسیجی آمده! گفت بفرمایید با کی کار دارید؟ گفت: با شما سیده خانم جناقی کار دارم! گفت: من شما رانمی شناسم! گفت: همان شهید گمنامی هستم که امروز سر قبرم آمدی دست روی قبرم گذاشتی احساس نور وگرما کردی! گفت: بفرمایید؟ ، گفت : اسم من حمیدرضا منشی زاده اهل دامغان روستای عبدالله آباد هستم اسم مادرم شکر واسم پدرم مشهدی عباس است ، لطف کن به مادرم خبر بده تا بیاید اینجا سرقبرم! گفت به جده ام قسم خوردم مادرت راخبر می کنم بیدارشدم تحقیق کردم چطوری دامغان برم و مادرش را خبر کنم ، ناگهان یادم آمد یکی از همسایگان ما همسرش اهل دامغان روستای عبدالله ابادی است ! از آن طریق شماره خانواده شهید حمید رضا منشی زاده را گرفتم زنگ زدم مادرش گوشی را گرفت و گفتم بفرمایید ؟ گفتم : منزل مشهدی عباس از روستای عبدالله آباد دامغان هست ؟ گفت : کدوم مشهدی عباس؟ گفتم : همان مشهدی عباسی که اسم همسرش شکر است! گفت : بله درست است . قضیه توسل به شهید گمنام وپیغام پسرش را تعریف کردم و گفتم لطف کنید بیاید ورامین امامزاده جعفر 5 شهید گمنام دفن هستند که یکی از آنها پسر شماست مرا شهیدت امر کرد که به شما اطلاع بدهم .... @sardaraneashgh
مجموعه راوی رفتم به منزل شهیدان داداشی ، خواهرش گفت اخیرا نیمه شب درب منزلمان را زدند ، ترسیدیم درب رابازکنیم! خواهرم رفت دم در گفت کیه؟! دید صدای گریه ی خانمی میان سال میاید ! خواهر میگوید در را باز کردم دیدم زن و مردی هستند ، گفتند منزل شهیدان داداشی اینجاست ؟ گفتم : بفرمایید ! گفتند با مادرتان کارداریم! گفتم : مادر ،مریضه خوابه صبح بیایید. دیدم زیاد گریه میکند ، گفت تاصبح همینجا می ایستم! خلاصه مادر را بیدار کردیم... آن خانم گفت دخترم بعد زایمان اعصاب روان گرفت ، متوسل به شهیدانت شدم ، شهید دوم شما عباس اقا را در خواب دیدم بلوز کاموایی توسی رنگ داشت، گفت برو به مادرم بگو گوشه ایی این بلوز را بشوید ، چکیده آب را به دخترت بده خوب می شود! گفت بلوز شهید را آوردم، مادر گوشه بلوز را شست چکیده آب را داد به اون خانم برد... فرداصبح همان خانم آمد خیلی خوشحال و تشکر کرد! گفت آب را دادم به دخترم خوابید موقع اذان صبح دیدم دخترم چایی دم کرده دارد زیارت عاشورا میخواند! گفتم دخترم خوبی؟! گفت مامان کیه؟! گفتم چی شد مگه ؟ گفت : خوابش رادیدم به من گفت خوب شدی 40 صبح زیارت عاشورابخوان ... @sardaraneashgh
راوی محل کارم در سپاه بودم ، مسئول فرهنگی سپاه کربلا امرکردند که ماشین آماده است ، برو میدان شهدا ساری، در مسجد یادواره دارند، برو روایتگری کن . بعد از اتمام روایتگری ، راننده با سرهنگ باقری آمدند و گفتند جای دیگری مراسم است سریع برویم ، داشتم می رفتم دیدم خانمی مرا صدا می کند و با عجله به طرفم می آید! ایستادم گفتم بفرمائید من عجله دارم ! گفت همسر یک جانباز قطع نخایی هستم ، دیدم دارد گریه می کند! طلب کردم خواهرم امرت را بگو! گفت همسرجانبازقطع نخایی هستم ، دوتاحاجت دارم : دعایم کن! گفتم خواهرم اینجا مراسم شهداست ، از شهدا بخواه! گفت خواهش می کنم حرفم راگوش کنید گفتم به روی چشم... گفت 25 سال است خادمی یک جانباز قطع نخایی را می کنم افتخار هم می کنم ، ازخدا بخواه در این خادمی خسته نشوم! اگر از خستگی روزی یه اوف می خواهم بگم خدا جان مرا بگیرد ! تا این خادمی 25 ساله ام را از دست ندهم ... اما دومی اینکه ازخدا بخواه همسرم هم خسته نشود و روزی از دهانش این حرف بیرون نیاید که برای کی رفتم! از جوانی تا یک عمر ویلچرنشین بشم... قبل از اینکه وسوسه در او بشود خدا جانش را بگیرد تا زحمتش هدر نرود... گفتم خواهشا تو برایم دعا کن که من مامحتاجم ... ... @sardaraneashgh
راوی سیدمحمود ساداتی (از جستجوگران نور ) به حقیر می‌گفت در منطقه مهران پیکر شهدا را می‌کردیم ، شب نزدیک اذان صبح تو عالم خواب ، شهیدی به من گفت همه دوستان و شهدا را از اطرافم جمع کردید ولی مرا تنها گذاشتید! گفتم عزیزمن کجا خاک هستی؟! همانجا که ایستاده بودیم گفت همینجا را بکن و یک چوب گرفت روی خاک فرو کرد و گفت همینجا رابکن و مرا از دوستانم جدا نکن! والله سید گفت صبح رفتم دیدم دقیق همان چوب روی زمین کاشته است! کندم و دیدم بله پیکرشهیدی هست ، او را هم در آوردیم... ... @sardaraneashgh
مجموعه راوی دعوت شدم در یادراره 8 شهید یکی ازمناطق شهرستان نکا ، بعد روایتگری و اتمام مراسم مسئول پایگاهشان آمد پیشم گفت بنیاد شهید برای یادواره ، وسط هفته قبل مرغ را آوردند تحویل منزل شهید دادند ، مادر شهید چون یخچالشان کوچک بود مرغ ها را برد مغازه سوپرمارکت بغل منزلشان ، دید خانم همسایه مغازه تشریف دارند ، ازش خواست مرغ ها را داخل یخچال صندوقی بگذارد تا صبح پنج‌شنبه که شبش یادواره شهیدش هست ، بگیرد برای غذا درست کردن ، ولی خانم صاحب مغازه قبول نکرد و گفت من یخچال را تازه شستم خشک کردم یخچال بوی مرغ می گیرد! مادر شهید گفت اگر بو گرفت من خودم می شویم ، خلاصه قبول نکردند و مادر شهید مرغ ها را بین همسایه ها تقسیم کرد تا برای صبح پنج‌شنبه استفاده کنند. روز جمعه‌ی بعداز مراسم ، همین خانمی که نگذاشت مادرشهید مرغ را در یخچالش بگذارد ، ساعت 9 صبح رفت پشت منزل ببیند مرغ ها چندتا تخم گزاشتند ، روی چاه اب‌انبار که پا گذاشت سقف اب‌انبار فرو میریزد و خانم در آن افتاد... فصل زمستان بود سطح آب بالا بود... خانم رفت زیر آب و آمد بالا..‌ از دل متوسل به حضرت قمربنی هاشم شد داد کشید یا حضرت عباس ع ... بالا را نگاه می کرد وقتی صدا زد دید همین شهید بالای پارگی اب‌انبار نشسته است! دست دراز کرد گفت دستت را بده به من آن کس که تو صدایش کردی مرا فرستاد اگرچه برای یک یخچال شستن دست رد به سینه ام زدی... هروقت گره بکارت افتاد ما را صدا کنید.. خانم گفت وقتی دستم در دست شهید دادم نمی دانم در اب فرو نرفتم یا زمین بالا امد و بیرون شدم از چاه ... به من گفتند نام شهید را نگویم (برای خفظ آبروی همسایه ) ولی نوجوان است و درعملیات کربلای پنج به شهادت رسید ... ... @sardaraneashgh
راوی : مادر شهیدان علی اکبر ، علی اصغر و عباس داداشی اهل منطقه دیوکلای شهر امیرکلا از شهرستان بابل ، رفتند کربلا ، بعد از برگشت به منزل، خانمی درب منزلشان را زد ... خواهر شهید درب را باز کرد و گفت بفرماید؟! خانمی گفت: منزل سه شهیدان داداشی اینجاست؟! گفتند: بله بفرمایید ؟! گفت : من از شهرستان ساری آمدم! رفت خدمت مادرشهیدان و گفت مادر کربلا تشریف داشتین؟! گفتند : بله دخترم ! گفت: من ازساری آمدم! درعالم خواب دیدم درکربلایم و بر یک بلندی خانمی مجلله یک سینی به شما داد که داخل آن سینی را تربت امام حسین می گذاشت و به شما می گفت ببر بین زائرین حسینم تقسیم کن! شما هم این عمل را مکرا انجام دادید من در عالم رویا سوال کردم این خانم درخشان کیست؟ گفتند حضرت ام البنین مادر حضرت عباس ع است گفتم آن خانم کیست؟ گفتند مادر سه شهیدان داداشی است! ازخواب بیدارشدم رفتم بنیاد شهید ساری و پرسیدم سه شهیدان داداشی اهل کدام شهر هستند ؟! گفتند : بابل امیرکلا دیوکلا آمدم منزل شما آیا چ آن تربت را دارید مقداری تبرک به من هم بدهید؟! در مرتبه ی آخر که حضرت ام البنین ع به شما تربت داد براپخش بین زایرین حسین ، همه تمام شد فقط یک تربت باقی مانده بود! مادر شهیدان یه دخترش گفت برو و آن سینی تربت را بیاور ، جالب اینکه وقتی سینی تربت را آورد ، خانم ساروی گفت همین سینی را حضرت به شما داد و جالبتر اینکه همان یک تربت درسینی بود ... این مادر شهید دربین محارم خود هفت شهید دارد که سه نفرشان پسرانش بودند ... ... @sardaraneashgh
فرماندهان گردان ..سلام الله علیها يكي ديگر از خصوصيات مشترك بين شهيد تورجي‌زاده و شهيد مسلم خيزاب، ارادت و محبت هر دو شهيد به حضرت زهرا(س)‌ بود. شهيد تورجي‌زاده از فرط همين عشق و علاقه وصيت كرده بود روي سنگ مزارش كلمه يازهرا(س) بنويسند. شهيد خيزاب هم به همرزمانش توصيه كرده بود بعد از شهادت براي او روضه حضرت زهرا را بخوانند. يكي از بچه‌هاي لشكر 14 به نام جواد حيدر، ‌روضه خانم را خيلي خوب مي‌خواند. شهيد خيزاب به همين واسطه علاقه زيادي به حيدر داشت و از او خواسته بود روضه فاطمه زهرا(س) را برايش بخواند. با روحياتي كه از شهيد مسلم خيزاب سراغ داشتم، وقتي موضوع اعزامشان به سوريه پيش آمد، من در جمع بچه‌هاي اعزامي گفتم اگر قرار باشد از جمع شما پنج نفر به شهادت برسد، يقين دارم يكي از آنها مسلم است. اينها از همان بازماندگان دوران دفاع مقدس هستند كه تحت لواي رهبري مقام معظم رهبري برتري‌هايي هم نسبت به جوانان دوران دفاع مقدس دارند. شهيد خيزاب پيرو ولايت بود و لايق شهادت. محمد رضا تورجی زاده دفاع مقدس،فرمانده گردان حضرت زهراسلام الله علیهادرلشگر۱۴ امام حسین علیه السلام مسلم خیزاب مدافع حرم فرمانده گردان حضرت زهراسلام الله علیهادرلشگر ۱۴امام حسین علیه السلام هر دو حضرت زهرا(س) هر دو پهلوهایشان ترکش خورد و مانند به آسمان پر کشیدند. سلام الله علیها وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khaimahShuhada
✾شهید یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، (س) ✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم ✾دیدم گوشه‌ای نشست، اسم (س) را صدا می‌زد و از شدت گریه😭 شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم😭 همسرشهید @khaimahShuhada
مجوعه راوی وقتی پیکر مطهر را بعد از 90 روز آوردند ، بعد از تشییع و خاک سپاری، روز بعد به زیارت خانواده اش رفتیم ... مادر شهید شعبانی گفت؛ شب دفن شهیدمصطفی، همون شب اول قبر ، مصطفی را درخواب دیدم، ولی دیدم مصطفی خیلی ناراحت و گریان است! هی می گوید مادر چرا این کار را کردی؟ چرا مرا بی فیض کردی؟! گفتم مادر چی شده چکارکردم اینجور گریه می کنی؟! گفت مادرجان شهدای گمنام را خود عج تشییع می کند و نماز می خواند و با دست امام زمان شهدا دفن می شوند ، مادرنوبت من که شد حضرت ولیعصرعج گفتند مصطفی شعبانی را به مادرش برگردانید ! دامن حضرت را گرفتم که مرا از این فیض محروم نکنند ، امام عصرعج فرمودند: مصطفی مادرت 90 شب تا صبح مرا به پهلوی شکسته مادرم س قسم داد ... مصطفی جان من به مادرت وعده کردم برگرد... مادر مرا از فیض بزرگ محروم کردی ... ... @khaimahShuhada
1_926428906.mp3
1.26M
🔊 | 🔻مداحی مخصوص شهدا 🔅 آنان که با رمز پر کشیدن @khaimahShuhada
🍁 زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود ، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر دراین مدت براین نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش. اگر گناه و معصیت کورم کرده بینای رحمتم. بالطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ ها راه است. اگر جنازه ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید : (علیه السلام) فراز هایی از وصیت نامه شهید @khaimahShuhada
فرماندهان گردان ..سلام الله علیها يكي ديگر از خصوصيات مشترك بين شهيد تورجي‌زاده و شهيد مسلم خيزاب، ارادت و محبت هر دو شهيد به حضرت زهرا(س)‌ بود. شهيد تورجي‌زاده از فرط همين عشق و علاقه وصيت كرده بود روي سنگ مزارش كلمه يازهرا(س) بنويسند. شهيد خيزاب هم به همرزمانش توصيه كرده بود بعد از شهادت براي او روضه حضرت زهرا را بخوانند. يكي از بچه‌هاي لشكر 14 به نام جواد حيدر، ‌روضه خانم را خيلي خوب مي‌خواند. شهيد خيزاب به همين واسطه علاقه زيادي به حيدر داشت و از او خواسته بود روضه فاطمه زهرا(س) را برايش بخواند. با روحياتي كه از شهيد مسلم خيزاب سراغ داشتم، وقتي موضوع اعزامشان به سوريه پيش آمد، من در جمع بچه‌هاي اعزامي گفتم اگر قرار باشد از جمع شما پنج نفر به شهادت برسد، يقين دارم يكي از آنها مسلم است. اينها از همان بازماندگان دوران دفاع مقدس هستند كه تحت لواي رهبري مقام معظم رهبري برتري‌هايي هم نسبت به جوانان دوران دفاع مقدس دارند. شهيد خيزاب پيرو ولايت بود و لايق شهادت. محمد رضا تورجی زاده دفاع مقدس،فرمانده گردان حضرت زهراسلام الله علیهادرلشگر۱۴ امام حسین علیه السلام مسلم خیزاب مدافع حرم فرمانده گردان حضرت زهراسلام الله علیهادرلشگر ۱۴امام حسین علیه السلام هر دو حضرت زهرا(س) هر دو پهلوهایشان ترکش خورد و مانند به آسمان پر کشیدند. سلام الله علیها @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایانِ حیاتِ من و تو، ختم بھ خیر است...؛ این ؛ خاصیّتِ دوستےِ حضرتِ زهراست..! ‌‌‹رُوحے‌فِدٰاڪْ‌یٰافٰاطِمَةَ‌الزَّهرٰاءۜ› @khaimahShuhada
🌀🌀🌀🌀🌀🌀 به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم، من رو هول بده تو آب... فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي، ميتوني برگردي... جواب داد : نه،پاي حرف امام ايستادم ... فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه.‌..😔 آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم...😭 والفجر8... اروند رود وحشي... فرمانده تا داد زد (سلام الله علیها) غواص قصه ي ما اولين نفري بود که توی آب پريد، و اولين نفري بود که به شهادت رسيد...😭 یاد هزاران لاله در خون خفته،گرامی باد همانهایی که از همه چیزشان گذشتند...بی شک آرامش امروزمان را مدیون آنهائیم. ولی آیا ما و بخصوص مسؤلین نظام پای حرف امام و رهبری فرزانه انقلاب ایستاده ایم؟؟؟ @khaimahShuhada
مجموعه راوی وقتی پیکر مطهر را بعد از 90 روز آوردند ، بعد از تشییع و خاک سپاری، روز بعد به زیارت خانواده اش رفتیم ... مادر شهید شعبانی گفت؛ شب دفن شهیدمصطفی، همون شب اول قبر ، مصطفی را درخواب دیدم، ولی دیدم مصطفی خیلی ناراحت و گریان است! هی می گوید مادر چرا این کار را کردی؟ چرا مرا بی فیض کردی؟! گفتم مادر چی شده چکارکردم اینجور گریه می کنی؟! گفت مادرجان شهدای گمنام را خود عج تشییع می کند و نماز می خواند و با دست امام زمان شهدا دفن می شوند ، مادرنوبت من که شد حضرت ولیعصرعج گفتند مصطفی شعبانی را به مادرش برگردانید ! دامن حضرت را گرفتم که مرا از این فیض محروم نکنند ، امام عصرعج فرمودند: مصطفی مادرت 90 شب تا صبح مرا به پهلوی شکسته مادرم س قسم داد ... مصطفی جان من به مادرت وعده کردم برگرد... مادر مرا از فیض بزرگ محروم کردی ... ... @khaimahShuhada
 تبریک «عید قربان» به سبکِ یک «مدافع حرم» آن چه پیش رو دارید، پیامکی است که «شهیدمحمد زهره وند» یک ماه قبل از شهادتش، به مناسبت «عید قربان» برای یکی از دوستانش ارسال کرده است. 🌺 اگر آن شیخ وهابی به درد آرد دل رهبر به قصد حنجرش بندیم همه سربندها بر سر 🍃 همان سربند که گر بندیم به پیشانی 🌺 شویم آتش؛ شویم یارت شویم قاسم سلیمانی ☘ لبیک یا خامنه‌ای اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج @shahid_jomhor_313