خانم زهرامصطفوی:
✨امام به جهت تمیزی که دارند دمپاییهای مختلفی دارند، یعنی پنج، شش تا دمپایی دارند. دمپایی اتاق، حیاط، و دستشویی ایشان همگی جداست.
یک روز من گفتم: شما میگویید ساده در صورتی که شش_هفت جفت دمپایی دارید، اما ما یک جفت داریم، گفتند: ((شما یک جفت دارید یک سال میپوشید من ۷ جفت دارم هفت سال میپوشم، اسراف نکردم. اما دمپایی که توی آشپزخانه می پوشم با توی اتاق فرق میکند. شما هم همین کار را بکنید)) .✨
کتاب مهر وقهر ص190
@sardaraneashgh
🌷🕊🌿
🌷عزم پولادین🌷
✍حسین به اتفاق دوست شهیدش محمدرضا شمس ، در یک سنگر قرار داشتند تا اینکه در هجوم عراقی ها به خرمشهر ، محاصره می شوند ⛓
محمدرضا شمس زخمی میشود و حسین با سختی و زحمت زیاد ، او را به پشت خط میرساند و به سنگر خود برمیگردد.⛰
میبیند که تانک های عراقی (ظاهرا ۵ دستگاه ) به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و درصدد محاصره ی آنها هستند .⚠️〽️
حسین درحالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در دستش گرفته بود ، به طرف تانک ها حرکت میکند .💣
تیری به پای او میخورد و از ناحیه پا مجروح میشود . اما زخم گلوله نمیتواند از اراده محکم و عزم پولادین او جلوگیری نماید .💪
بدون هیچ دغدغه و تردیدی ، تصمیم خود را عملی میکند و از لابهلای امواج تیر که از هر سو به طرف او میآمد ، خود را به تانک پیش رو میرساند و آن را منفجر می کند و خود نیز تکه تکه میشود. 🥀
افراد دشمن گمان میکنند که حملهای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است . جملگی روحیه خود را میبازند و با سرعت تانک ها را رها کرده و فرار میکنند . در نتیجه حلقهی محاصره شکسته میشود و نیروهای کمکی هم میرسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک سازی میکنند .🌹🌾🌿
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#بخشی_ازکتاب_سیزده_ساله_ها
#قهرمان_من
@sardaraneashgh
درنبــردی سختباداعشبـودند
اومدپیششگفت👣=↓
فرمانـده؛تانـڪرآببـہسمتداعشمیـره
💥اگـہمنفجــرشنڪنیـم داعشنفستـازهمیڪنـہو
نبـردسختترمیشـہ...❗️
💚درجوابمیگه°
امـامحسیـندرڪربلااسبانسپاه
عمرسعد روهمسیراب کرد... :)🥀
#مامریداباعبداللهعهستیم ومردانہمیجنگیم🍃
#شهیـدجــواداللهڪـرم
🌷یادش با ذکر #صلوات
#قهرمان_من
#ماملت_امام_حسینیم
@sardaraneashgh
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زندگینامه_شهید_محسن_حججی
⚡﷽⚡
👈قرار بود چند نفری را از طرف لشکر اعزام کنیم سوریه. ساعت ⏰ یازده، یازده و نیم شب بود که آمد دم #خانه مان⊙﹏⊙
رفتم دم در. گفتم: "خیر باشه آقا محسن."
گفت: "آقای رشید زاده. شما فرمانده لشکر هستید. اومده ام از شما خواهش کنم که بذارید من برم."🙏🏻😢
💥گفتم: "کجا؟"
گفت: "سوریه."
#عصبانی شدم.☹️ صدایم را آوردم بالا و گفتم: "این موقع شب وقت گیر آوردی!? امروز که #پادگان بودم. چرا اونجا نگفتی؟"🤨
♦️گفت: "اونجا پیش بقیه نمی شد. اومدم دم خونه تون که التماس تون کنم."😔
گفتم: "تو یه بار رفتی محسن. نوبت بقیه است."
گفت: "حاجی قسمت میدم."گفتم: "لازم نکرده قسمم بدی. این بحث رو تموم کن و برو رد کارت."😒
🍂مثل بچه کوچک زد زیر #گریه. باز هم شروع کرد به التماس. کم مانده بود دیگر به دست و پایم بیوفتد.😭
💥دلم به حالش سوخت. کمی نرم شدم.😌
گفتم: "مطمئن باش اگه قسمتت نباشه من هم نمیتونم درستش کنم. اگه هم قسمتت باشه، نه من و نه هیچ کس دیگه نمیتونه مانع بشه."😉👌🏻
این را که گفتم کمی آرام شد.😇
اشک هایش را پاک کرد و رفت.
به رفتنش نگاه کردم.😞
با خودم گفتم: "یعنی این بچه چی دیده سوریه?"⁉️😌
#دهانمان_را_معطر_کنیم_با_ذکر
#صلوات_بر_محمد_و_آل_محمد.
#به_نیت_شادی_روح
#شهید_محسن_حججی
@sardaraneashgh
🔸دوری از نامحرم🔸
چند سالی بود که با محمدحسن (رسول) هم سرویس بودم و چون مسافت محل سکونت ما تا محل کار تقریبا زیاد بود فرصت مناسبی بود که همدیگر رو خوب بشناسیم...
طی این مدت از اخلاقش لذت میبردم.
با اینکه مجرد بود و مسیر سرویس ما هم از مناطق بالا شهر تهران میگذشت،بارها توجه کردم که خیلی تلاش میکرد مسائل شرعی رو تو نگاه به نامحرم رعایت کنه!
رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نامحرم إبا میکرد.
👌ازش پرسیدم تو رسول چی دیدی که فکر میکنی شد عامل شهادتش؟
گفت: به جرات میتونم بگم دوری از نامحرمش...بین رفقا دائما میگیم این صفت رسول باعث شد شهادت رو از خدا بگیره...
⭕️شنیدم از اطرافیان که گفتن:تو صحبت با نامحرم حتی بستگان هم همیشه سرش پایین بود.
🖊به نقل از دوست شهید
#خاطرات
#شهید_رسول_خلیلی
#الگوی_خودسازی
#ماملت_امام_حسینیم
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلٺوݧ میاد توروضہ کسےکه بالب تشنہ کشتنِش آب بخورید؟!💔
🏴 #محرم
@sardaraneashgh
🌷تابستون بود از جاده جزیره رد می شدم. از گرما نمی شد نفس کشید. دیدم یه بچه کوچیک چفیه دور سرش پیچیده و تند تند داره گونی خاک می کنه...
کنارش ایستادم ببینم کیه!
چفیه را از سرش زدم کنار. دیدم مهدي ﻧﻆﻴﺮﻱ اﺳﺖ...
🌷پدر شهید محمود اسدی می گفت یه شب بارونی از مسجد می رفتم خونه. دیدم مهدی زیر بارون نگهبانی میده. نماز صبح دوباره از خونه رفتم سمت مسجد. دیدم هنوز زیر بارون داره نگهبانی میده!
گفتم مگه شما پاسبخش ندارین.
گفت چرا. اما تو بارون دلم نیامد کس دیگه خیس بشه...
🌷🌹🌷
#شهیدمهدی_نظیری
#ماملت_امام_حسینیم
@sardaraneashgh
💠سیــره شهدا
✅توجه به بیت المال
🦋 محله مون هنوز جاده کشے نشده بود.
رفت وآمد ماشین خیلی ڪم بود.و به سختے ماشین گیر می اومد.
یه شب بخاطر سردرد توے خانه افتاده بودم.
علی به اومد خونه ، حال منو ڪه دید، تا سر خیابون منو به دوش کشید ڪه ماشین بگیره و ببره دڪتر😊
وقتے برگشتیم چشمم به ماشین سپاه افتاد ڪه جلوے در بود.
گفتم: این مال ڪیه؟
گفت: من با این ماشین داشتم میرفتم ماموریت ،اومدم قبل رفتن حالے از شما بپرسم.
گفتم: مادر،چرا با این منو نبردے دڪتر و خودت رو تو زحمت انداختی؟😳
گفت: اگر شما را سوار این ماشین میڪردم ،اون دنیا باید جواب پس مےدادم، چون این ماشین بیت الماله!
#شهیدعلی_حسن_پور
@sardaraneashgh
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا