eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 | هشت سرخط تحلیلی در یک قاب 🔻 رهبر معظم انقلاب (امروز): 🔹 | ما برای بازگشت آمریکا به برجام اصرار و عجله‌ای نداریم، اگر تحریم‌ها برداشته نشد، بازگشت آمریکا به برجام به ضرر ماست. مطالبه منطقی ما رفع تحریم‌ها است و باید برداشته شوند؛ چه آمریکا و چه اروپا که به آمریکا آویزان است، وظیفه دارند تحریم ها را بردارند؛ درباره برجام ما برای بازگشت آمریکا به برجام اصرار و عجله‌ای نداریم و مساله ما هم این نیست. اگر تحریم‌ها برداشته نشد، بازگشت آمریکا به برجام به ضرر ما است. 🔹 | تصمیم مجلس و دولت در باب لغو تعهدات برجامی تصمیم منطقی، عقلایی و قابل قبولی استوقتی طرف مقابل به هیچ کدام از تعهداتش عمل نمیکند، معنی ندارد جمهوری اسلامی به همه تعهداتش عمل کند. تعهد در مقابل تعهد، اگر آنها به تعهدات خود برگردند ما هم به تعهدات خود باز می گردیم. 🔹 | چرا باید به توان نظامی خود تکیه کنیم؟ چون روزگاری هواپیمای میگ صدام ، تهران را از بالا بمباران میکرد و ما کاری نمیتوانستیم بکنیم. آمریکایی ها موشک هایی به صدام داده بودند که از بغداد به تهران میرسید. نظام اسلامی حق ندارد کشور را به این شکل نگه دارد. قدرت دفاعی امروز ما محاسبات دشمنانمان را تغییر داده است. 🔹 | تحریم یک جنایت و خیانت در حق ملت ایران است، باید برداشته شود. البته اقتصاد ایران را باید به گونه‌ای قوی کنیم تا سیاست‌بازی‌ها در آن اثرگذار نباشد. 🔹 | آمریکایی‌ها اعتراف کرده اند به اینکه به دنبال بی‌ثباتی در منطقه غرب آسیا هستند. وظیفه ما در منطقه این است که دوستانمان را تقویت کنیم. حضور ایران در منطقه، ثبات‌آفرین است 🔹 | معتقد به تکيه به نيروهاي جوان هستم. اين به این معنا نيست که نسل قبل را کلا کنار بگذاريم. بعضی از افراد میانسال مثل جوانها هستند مثل شهید سلیمانی 🔹 | آنچه آمریکایی‌ها میخواستند در سال ۸۸ بر سر ایران بیاوردند، در سال ۹۹ بر سر خودشان آمد 🔹 | ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع است. واکسن ایرانی مایه افتخار است برخی سعی نکنند انکار کنند. @sardaraneashgh
‍ عکس بالا، از ترین تصاویر به جا مانده از است . احمد دهقان، نویسنده کتاب "سفر به گرای ۲۷۰ درجه" که شاهد عینی این تصویربوده نوشته است: "عکس مربوط به روز عملیات کربلای پنج در است؛ وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، شهید سمت چپ در عکس و شاه_آبادی شهید سمت راست که یکی از چی های دسته بوده ، کنار هم نشسته بودند که تیر سمینوف عراقی می خورد به سر و رد می کند و می خورد به سر دومی. سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند… عکس را هم رضا احمدی با دوربین علی شاه آبادی گرفته است." وقتی رزمنده جوانی به نام دوربین خود را به جبهه می برده، لابد امیدوار بوده تصویری به یادماندنی از عملیات بگیرد، اما حتما تصورش را هم نمی کرده که در همان دوربین، یکی از به یادماندنی ترین عکس های به جا مانده از پنج ثبت شود که اصلی عکس هم، و باشند. @sardaraneashgh
🌹•••✧﷽✧•••🌹 🍃سال ۶۰ در اشنویه ؛ مسئول پایگاه بودم . ✨بسیجی سیزده ساله ای داشتیم به نام فاطمی که نماز شبش ترک نمی شد . ♦️یه شب اونو کناری کشیدم و گفتم : شما هنوز به سن بلوغ نرسیدی 🍃هنوز نماز یومیه هم بر شما واجب نیست چه برسه به نماز شب که مستحبه🎇 گفت: می دونم برادر جابر؛ منتها این برای کسیه که بالاخره مکلف میشه . من عمرم به دنیا نیست. رفتنی هستم نمی خوام لذت عبادت رو نچشیده برم 👏👏👏 او چند روز بعد؛ در درگیری با دشمن شهید شد🌹🌹🌹 📚برگرفته از کتاب کوله پشتی ص۱۹۶ @sardaraneashgh
🔴حاجی خیلی دلمه دوست داره ✍برایش دلمه درست کردم و آش جو؛ دوست داشت. گفتم: از این دلمه‌ها بخور، ببین خوش‌مزه شده‌اند یا نه. نخورد؛ گفت اول می‌برم برای حاج قاسم. حاجی خیلی دلمه دوست داره. هر قدر گفتیم برای حاجی هم می‌گذاریم که بعد ببری، قبول نکرد. همان موقع زنگ زد خانه‌شان، گفت: حاجی ناهار نخور؛ برات دلمه و آش‌جو میارم. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دری شکستہ میشود .. دو دست ، بستہ میشود یَـلی سکوت میکند .. بہ احترام فاطمہ ! @sardaraneashgh
🌷توسل به حضرت زهرا«س» 🌙حضرت آیت‌الله بهجت(ره)به توسل به حضرت زهرا(س) تأکید می‌کردند. می‌فرمودند: 【هرکسی که گرفتار است و مشکل دارد، چاره‌اش این است که متوسل شود به زهرای مرضیه @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر دیده نشده از حاج قاسم سلیمانی در جبهه های نبرد علیه داعش در سوریه... @sardaraneashgh
✨اینجانب مصطفی شیخ الاسلامی فرزند و سرباز کوچک حضرت زینب وظیفه خود دیدم که به کسانی که به حضرت زینب بی احترامی کردند، جواب دندان شکنی دهم و به جهادی که رهبر انقلاب اسلامی اعلام کرده اند لبیک گویم و برای دفاع از حرم به عنوان مدافع حرم به سوریه بروم. ✨از شما مردم عزیز میخواهم که همیشه کنار رهبر انقلاب بوده و هیچوقت نگذارید تنها باشد و اجازه ندهید کسی به این انقلاب با چشمان بد نگاه اندازد. همیشه کنار دین و قرآن باشید و هرگز آن را ترک نکنید که تمام شیعیان امیدشان به خدا و ایمه اطهار می باشد. 💫 امیدوارم روزی برسد که تمام مستکبران نابود و اسلام پیروز شود.... ✍فرازهایی از وصیت نامه شهید @sardaraneashgh
♦️شاید خیلی ها از محل دفن امیر کبیر مطلع نباشند. جنازه ایشان پس از ماه ها از شهادتش به حرم منتقل ودر رواق شرقی (رواق العلما)خاکسپاری شد ⚫️هدیه امام حسین علیه‌السلام به ◾️آیت الله اراکی:شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه ▪️با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم. 📚 منبع : کتاب آخرین گفتارها @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زمان ایشون داشت برای دفاع از کشور توپ می‌ساخت ولی انگلیسی‌های اومدن بین مردم شایعه انداختن که این امیرکبیر میخواد پول‌هاتونو بگیره باهاش توپ و اسلحه بسازه تا شما گشنه بمونید ،آخرش هم این فتنه باعث شد پروژه امیرکبیر شکست بخوره و انگلیس از جنوب به ایران حمله کنه و ایران هیچی نداشت برای دفاع از خودش. ▪️ @sardaraneashgh
🌹•••✧﷽✧•••🌹 🕊 🌗 آخر شب بود. نشسته بود لب حوض داشت وضو می گرفت. 🌛 مادر بهش گفت: پسرم، تو که همیشه نمازت رو اول وقت می خوندی، چی شده که...؟! البته ناراحت نباش، حتما کار داشتی که تا حالا نمازت عقب افتاده.🌜 🌝 محمد رضا لبخندی زد و بعد از این که مسح پاشو کشید، گفت: الهی قربونت برم مادر! نمازم رو سر وقت، مسجد خوندم. دارم تجدید وضو می کنم تا با وضو بخوابم؛ شنیدم هر کس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه، ملائکه تا صبح براش عبادت مینویسن.📝 برگرفته از کتاب 🌷همكلاسي آسماني، صفحه 74 ،شهید محمد رضا میدان دار🌷 @sardaraneashgh
🌹•••✧﷽✧•••🌹 🕊 🌷 عبدالله ابراهیمی هم 12 ساله بوده که به جبهه رفته اما نه با دستکاری شناسنامه که دستکاری شناسنامه هم سن کم او را با قد و قامت کوچکش لو می داده. زیر صندلی اتوبوسِ رزمنده ها یا پشت ساکهای کابینهای قطار جای خوبی بوده برای مخفی شدن و او تمام کوچکی اش را پشت مخفی گاهها پنهان کرده تا با کمک معلم کلاس پنجم اش که بعدا به شهدا پیوسته به خط مقدم رسیده.از سال 61 تا 66 در جبهه تک تیرانداز بوده و در عملیاتی که خط مقدم بوده دچار موج انفجار شده. خودش به خبرنگار قدس آنلاین  می گوید: تا چشم کار می کرد تانک بود خلاصه با یک گردان جلوی آنها ایستادیم ترکش خورد به صورتم اما از ترس این که مرا به پشت جبهه منتقل نکنند به عقب بر نگشتم و به تیراندازی ادامه دادم . رزمنده ها می گفتند نترسم.  اما من در واقع حتی نمی دانستم گلوله چیست.یک بار هم وقتی چتر منور زدند بدون این که بدانم پشت خط میدان مین است با عجله دویدم تا چتر منور را بردارم چون عاشق این چترها بودم . وقتی به چتر رسیدم معاون گردان خواست سر جایم بایستم و حرکت نکنم او می دانست به چه جای خطرناکی رفته ام بعد خودش آمد مین پشت پایم را خنثی کرد و بعد هم یک سیلی زد به صورتم و گفت میدانی کجا رفتی؟ وسط میدان مین بودی! یک بار هم وقتی عراقیها در بیست قدمی ام بودند و من داخل سنگر نشسته بودم , وقتی دیدم دارند با خنده به طرفم می آیند و مرا با تمسخر به هم نشان می دهند اول زدم زیر گریه بعد بلند شدم و با یک یا مهدی تفنگ را گرفتم طرفشان و شروع کردم به تیراندازی. دو نفرشان کشته شدند و نفر سوم فرار کرد بعد تانکی عراقی پیچید سمت من که نارنجکی پرتاپ کردم طرفش و فرصت یافتم خودم را بیندازم داخل یک کانال و پا به فرار بگذارم.  هر چه به طرف من تیراندازی کردند موفق به شهید کردنم نشدند.خلاصه نا آشنایی ام با فضای جبهه باعث می شد کارهایی انجام بدهم که از آگاهان جبهه بر نمی آمد. @sardaraneashgh
(حسین فصیحی و لباس یک روحانی).😍 👇👇👇👇 شهید حسین فصیحی یکی از شهدای بسیار شوخ و شادو سرحال جبهه دفاع مقدس بود که همیشه با شیرین کاریهایش به برادرای رزمنده روحیه می داد و کلی از دستش می خندیدند . متن پایین یکی از خاطرات شیرین این شهید بزرگوار می باشد که توسط همرزمش روایت شده است 😍😂 🌀تو اردوگاه عرب که بودیم اونجا حموم نداشت و برا رفتن به حموم باید میرفتیم شهرک دارخوئن ؛ اونجا ی حموم عمومی داشت که البته فقط شبها باز بود و چند تا هم حموم خصوصی ؛ خلاصه اون چندتا حموم خصوصی هم فقط مخصوص پاسدارای رسمی بود و آخوندها ؛ یعنی سربازا و بسیجیا اجازه نداشتند از اون حموما استفاده کنن و فقط می تونستند شب برند حموم عمومی ی روز رفیقم حسین به من گفت : من یبار دلم میخاد برم حموم پاسدارا و ساکشا بست که بره ...گفتم : آخه تو آخوندی یا پاسدار تو را که راه نمیدند گفت : ولی من میرم ؛ تو مقر کناری ما ی آخوند بود که کارش فقط خوابیدن بود و فقط برا نماز میومد نماز خونه اردوگاه اونجا هم که آخوندا لباس رسمی نمیپوشیدند همون لباس جبهه بود فقط یک عمامه سرشون می گذاشتند . بعد یکی دو ساعت دیدم رفیقم با قیافه شسته و رفته و تر و تمیز برگشت گفت : دیدی رفتم حموم آخوندا !!؟ گفتم : چه جوری ؟! گفت : رفتم تو سنگر بغل دیدم روحانی که اونجا بود از خستگی خوابه عمامه اش هم بالا سرشه منم آروم برش داشتم گذاشتم تو ساکم قبل از ایست و بازرسی شهرک گذاشتم سرم ؛ رفتم که اونجا چقد حمومی احترام سرم گذاشت . بعد هم گفت : اجازه بده بیام تو حموم بشورمتون؛ اومد کلی پشتما کیسه کشید دستما شست ؛ تا دم شهرک هم همه می گفتند حاج آقا سلام علیکم ؛ نزدیک ارودگاه دوباره عمامه را گذاشتم تو ساکم رفتم تو سنگر اول همون دم در ی نگاه کردم دیدم روحانیه هنوز خوابه آروم آروم رفتم عمامه را که گذاشتم بالای سرش بلند شد ؛ گفتم : حاج آقا سلام علیکم گفت : سلام علیکم و رحمة الله ؛ گفتم حاج آقا خیلی ممنون دست شما درد نکنه گفت : بابت چی؛ گفتم بابت حمومی که رفتم ؛ ی نگاه به عمامه اش کرد ... و به من گفت : بلللللله 😇 @sardaraneashgh
🎞📒 🌱♥️ بچه‌ها اجازه استفاده از نام و عنوان پدر را نداشتند علی رغم شایعاتی که برخی به دنبال دامن زدن به آن هستند بچه‌های حاج قاسم هیچ کدام از نام و عنوان پدر استفاده نکردند، سلیمانی می‌گوید: «به لطف خدا بچه‌های حاج قاسم از شجاعت و دینداری برخوردار هستند، تا حد امکان اخلاق و روش زندگی پدر را دنبال کرده و با مراقبت و حساسیت پدر به دور از هرگونه حاشیه اقتصادی و اجتماعی زندگی خود را اداره کرده اند. علی رغم اینکه دارای شغل آزاد هستند هرگز نه خودشان تمایل به استفاده از نام و عنوان پدر در کار روزمره داشتند و نه و حاج قاسم این اجازه را می‌داد، چرا که برادرم معتقد بود با تلاش و درگیر شدن با مشکلات می‌توانند مشکلات شان را برطرف کنند و شاید تا این لحظه کسی ندیده و یا نشنیده که فرزندان ایشان از نام و موقعیت پدر استفاده‌ای داشته باشند.» @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید مهدی نوروزی که بود؟؟؟ 🔹پلیسی که یکی از سرکرده های عبدالمالک ریگی را در زاهدان بدون نقاب در ملاعام اعدام می کند. 🔹او در اغتشاشات ۸۸ فاتح لانه قیطریه بود 🔹بابک زنجانی و تعدادی از دانه درشت ها توسط او دستگیر شدند 🔹به عراق رفت و لقب شیر سامرا را از آن خود کرد 🔹بیستم دیماه ۹۳ در عراق بر اثر درگیری با داعش به شهادت رسید 🔹 انتشار بمناسبت سالروز شهادت @sardaraneashgh
🕊🌷 در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶حضور خانم در مراسم یادواره شهدای تشییع و دلجویی از خانواده‌ی شهدای تشییع (۱۳۹۹/۱۰/۱۶) @sardaraneashgh
🌹‍ ♦️روز که مقام معظم رهبری آمده بودند در مسجد دانشگاه بالای سر پیکر شهیدان حادثه فالکون(شهدای عرفه)، سردار سلیمانی از ایشان یک انگشتر و عبا گرفت و به آقا گفتند یکی از انگشترهایی که با آن زیاد نماز شب خوانده ایید را بدهید. ♦️وقتی خواستیم بابا را خاک کنیم، سردار سلیمانی رفت داخل قبر. عبای آقا را پهن کرد. مقداری تربت کربلا آورده بود. آن را روی عبا پخش کرد. بعدش بابا را گذاشتند داخل قبر و آن انگشتر را هم گذاشتند زیر زبان بابا. ♦️من و سعید هم بالای قبر ایستاده بودیم. آنجا هم خیلی سعید بی تابی می‌کرد. رفت پایین توی قبر و به زور از بابا جدایش کردیم. 🌹خاطرات فرزند سردار شهید حاج @sardaraneashgh
وصف زنان شجاع و دلیر و همسرش تنها طلایی که برای عروسی خریدم… 🌸🍃جنگ و زن : فهیمه بلبل محله بود. بعد از عملیات فتح المبین به عقد غلامرضا دانشجوی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف درآمد، امام عقدشان کرد با یک شرط عجیب و با یک مهریه عجیب تر. خرید عروسی اش هم جالب بود.  زندگی اش هم ... وکالت می دهم به یک شرط😳 🌸🍃« وکالت می دهید؟ » فهیمه در جواب حضرت امام (ره) گفت: « به یک شرط؛ اینکه برای ما دعا کنید در دنیا شهادت نصیب مان شود و در آخرت از ما شفاعت کنید.» امام (ره) برایشان دعا کردند و گفتند: « انشاءالله رسول خدا صلوات الله علیه و آله شفیع شما باشد. » 🌸🍃بعد از مراسم ساده عقد در محضر حضرت روح الله, فهیمه و غلامرضا به بهشت زهرا (س) رفتند و با برادران شهیدشان عهد بستند. 🌸🍃فهیمه بابائیان پور در فروردین ماه ۱۳۴۳ در نظام آباد تهران به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۱ بعد از عملیات فتح المبین به عقد غلامرضا صادق زاده دانشجوی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف در آمد. بجای میز آرایش، کتابخانه  🌸🍃یک روز قبل از مراسم خواستگاری خواب دیده بود که غلامرضا بر اثر انفجار مین به شهادت می رسد. نه تنها از ازدواج با او منصرف نشد بلکه علاقمند هم شد که برای آرمان هایش تلاش کند. 🌸🍃رفتند خرید عروسی در اوج سادگی دو تا حلقه نقره برداشتند و این جمله را به روی حلقه ها💍💍 حک کردند: « ایمان، جهاد، شهادت، تنها راه سعادت »؛ پشت حلقه فهیمه نام غلامرضا و پشت حلقه غلامرضا هم نام فهیمه نوشته شد. یک آینه و شمعدان کوچک هم خریدند! 🌸🍃نوبت تعیین مهریه که شد فهیمه گفت: « ایشان الان هرچی داشته باشند می توانند مهر من کنند » غلامرضا هم یکی از فشنگ های سوخته جبهه را😍 برایش گردنبند کرد و مهرش را داد. 🌸🍃برای جهیزیه به مادر گفت: « من یک جهیزیه ساده می خواهم اگر می توانید به جای میز آرایش برایم یک کتابخانه بخرید» ........ @sardaraneashgh
🌹•••✧﷽✧•••🌹 🕊 # خاطره ی فرمانده عباس شعف❣ بعثی ها با تانک‌ها و تفنگ‌های‌شان شلیک می‌کردند. آن‌ها نقشه داشتند تا چندتا از شهرهای ما را بگیرند، مثل خرمشهر. یک عالمه تانک جدید آورده بودند. رزمنده‌ها پشت خاکریز مواظب آن‌ها بودند تا جلو نیایند. دشمنان خیلی زیاد بودند؛ اما رزمنده‌ها کم بودند. فرمانده عباس با دوربین نگاه کرد. ناگهان تانک‌های دشمن حمله کردند. هی شلیک کردند. بمب، بمب... فرمانده عباس به آرپی‌جی‌زن‌ها(1) گفت: «بچه‌ها یاحسین بگویید و به تانک‌ها شلیک کنید.» آرپی‌جی‌زن‌ها شلیک کردند؛ اما وقتی تیر آن‌ها به تانک‌ها می‌خورد، تانک‌ها منفجر نمی‌شدند. احمد پرسید: «پس چرا منفجر نمی‌شوند؟» محمد گفت: «تانک جدید هستند. خیلی محکم‌اند.» رضا گفت: «اسم این تانک‌ها تی 72 است. فولادی هستند.» فرمانده عباس گفت: «اصلاً نترسید. ما خدا را داریم.» بعد فکر کرد و ناگهان گفت: «فهمیدم، از بغل به آن‌ها شلیک کنید. مستقیم شلیک نکنید.» همه گفتند: «چشم فرمانده!» آر‌پی‌جی‌زن‌ها دویدند و از این‌ور و آ‌‌‌‌ن‌ور، دوباره شلیک کردند. چند تانک بعثی منفجر شدند. بقیه‌ی تانک‌ها ترسیدند و ایستادند. فرمانده عباس فریاد زد: «بچه‌ها همه الله‌اکبر بگویید و حمله کنید.» بچه‌ها ‌الله‌اکبر گفتند و دنبال دشمن دویدند. دشمن بیش‌تر ترسید و فوری فرار کرد. ناگهان یک گلوله ترکید. فرمانده عباس روی زمین افتاد. او زخمی و بیهوش شده بود. از بدنش خون می‌چکید. رزمنده‌ها فکر کردند فرمانده شهید شده است. امدادگرها با ناراحتی فرمانده را به پشت جبهه بردند. یک نفر به صورت فرمانده عباس نگاه کرد. و فریاد زد: «فرمانده عباس زنده است.» همه خوش‌حال شدند. آمبولانس فوری فرمانده را به بیمارستان برد. فرمانده کم‌کم به هوش آمد؛ اما خیلی درد داشت. وقتی به هوش آمد با لباس بیمارستان دوباره به جبهه رفت؛ چون خیلی نگران رزمنده‌ها بود. او خیلی خیلی مهربان بود. □ شهید عباس شعف، در سال 1338 در تهران به دنیا آمد. او در جبهه فرمانده‌ی گردان میثم بود و وقتی می‌خواست خرمشهر را با کمک رزمنده‌ها آزاد کند در سال 1361 شهید شد. 1. آرپی‌جی یک نوع اسلحه است که برای از بین بردن تانک و ماشین‌های دشمن از آن استفاده می شود. @sardaraneashgh