eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼امام زمان عزیز 🌼روزم را با نام شما 🍁شروع می کنم 🌼امروز،بی نظیرترین 🍁روز زندگی ام خواهد بود 🌼سلام بر تو 🍁 ای سرچشمه زندگانی 🍁 اللهم عجل لولیک الفرج
حضرت زینب(س)⚘ شهید مدافع حرم حجت الاسلام سعید بیاضی زاده 🍃⚘🍃 در تاریخ پنجم تیر ماه سال ۱۳۷۳ در کرمان ،در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.   ایشان شهیدمدافع حرم استان کرمان هستند. ۲۲ساله  ومجرد. مقطع ابتدایی را در روستای لطف آباد گذراند و پس از پایان دوره پنجم دبستان در مقطع راهنمایی به شهر  انار رفت و در آنجا ادامه تحصیل داد. شاگرد منظم و درس خوانی بود. برای همین پدرشان به شهیدگفتند ،اگر می خواهی به حوزه علمیه قم راه پیدا کنی باید نمراتت بالا باشد.  همت کردو توانست نمرات بالایی را در مصاحبه ورودی حوزه کسب کند،و به این طریق وارد حوزه علمیه قم شد. از نوجوانی اهل مسجد، خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل بود و گاهی اوقات برای اقامه نماز  تکبیر هم می گفت. از زمانی که نماز به ایشان واجب شد تمام  سعی   براین بود که نمازهایش را در مسجد بخواند. قرآن حفظ می کرد. صبح ها بعد از زیارت عاشورا در مسجد صبحانه می‌دادند. دیده بود، ظرف برای مربا کم دارند به خانه می  آمد و ظرف های کوچک که در خانه داشتند را به مسجد برد... ادامه دارد👇👇
درسش درحوزه خوب بود، اما در حالی که سال دوم حوزه را سپری می کرد پس از سفرش به حال و هوای دیگری در ایشان ایجاد شد.😔🍃⚘🍃 جوانی فعال و سر زنده بود و در بسیج مدرسه فاطمیه فعالیت می کرد، از آنجایی که قدرت بیان خوبی داشت به عنوان راهیان نور در شلمچه نیز حضور داشت.🍃⚘🍃 به دلیل سن کمی که داشت در اولین دوره اعزام به مناطق عملیاتی استقبال کمی از ایشان شد.🍃⚘🍃 اما وقتی توانایی اش را دیدند در اعزام های بعدی خواستار حضورش در منطقه شدند تا به عملیات ها و یادمان های جنگ بپردازد. همیشه شهدا و فرماندهان جنگ را مطالعه می کرد و مرتب از خاطرات و عموی شهیدش می پرسید و خانواده برایش تعریف می کردند. به روایت از پدر شهید : پسرم صبح پنجشنبه 11محرم تلفنی با مادرش صحبت کرده و خبر داده بود که ماموریتم تمام شده و به زودی برمی گردم.😭 باورش  کمی برای  مادرش سخت بود. درست  عصرهمان روز(11محرم) به رسیده بود.😭 صبح جمعه دوستانم از پسرم  اطلاع داشتند، ظهر به من خبر دادند. با مسئولان سپاه تماس گرفتم خبر را  تایید کردند.😭🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
شب خانه نیامدم😭 در جمع دوستان بودم. صبح ابتدا به مادرش گفته بودند تیر به پایش خورده است. مادرش خبر را از رفت و آمد اقوام و گریه هایشان متوجه شده بود. وقتی صبح به خانه آمدم دیدم برادرم و همه اقوام هستند، آمده بودند تا در این افتخار آفرینی ما را همراهی کنند و ذخیره ای برای فردای قیامت داشته باشند😭.🍃⚘🍃 خدا را شکر می کنم از فرزندم راضی هستم،ان شالله# سعید هم از ما (پدرو مادر) راضی باشد😭.🍃⚘🍃 به خاطر اینکه درجاهای مختلف دوره دیده بود،بسیار لاغر و سیاه به نظر می رسید. در زیر آفتاب کاملا پوستش سوخته و سیاه شده بود. بیش از یک سال دوره آموزش نظامی دید تا توانست به سوریه اعزام شود.😭 هر دوره سه ماهه ای که طی می کرد، به پسرم  می گفتند به مهارت لازم نرسیده ای اما نا امید نمی شد و در دوره دیگری شرکت می کرد😭.🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱 ♨️ ماجرای بنزین پزشکیان ♨️ 😱 ❌ بعد از بدبختی دلار جهانگیری به مصیبت بنزین پزشکیان مبتلا نشویم یه صلوات جلیلی بفرستین ❌ 😂😂 بی تعارف پزشکیان همون روحانیه که کت و شلوار پوشیده 😂😂 https://eitaa.com/joinchat/1542652231C92fbbb867e دسته گل گل پسرررر 🧐 موندم تو دور اول بعضی‌ها روی چه حسابی به ایشون رای دادن 🧐
❇️حتما برات پیش اومده که دلت میخاد از یکی سریع مشورت بگیری که: 🔆 هم امانتدار باشه 🔆هم کارشناس 🔆و هم آشنا نباشه اپلیکیشن مشاوربرتر همونی هستش که میخای. پاسخگویی سریع به مشاوره های خانوادگی، ازدواج، طلاق، حقوقی، پاسخ به سئوالات شرعی و طب سنتی نرم افزار مشاوربرتر رو از کافه بازار دانلود کن: 👇👇 http://cafebazaar.ir/app/?id=com.hajmalek.moshavereyebartar&ref=share
چون سنش کم بود، به سوریه اعزامش نمی کردند ولی کوتاه نمی آمد و مرتب اصرار می کرد  و از هر دری وارد می شد.😭🍃⚘🍃 دوباره در دوره  آموزش نظامی  شرکت و آموزش می دید، پیش هر مسئول نظامی می رفت. تا در نهایت توانست به سوریه اعزام شود. خودش مرتب می گفت: فکر می کنند من خسته شده ام کوتاه نمی آیم، این قدر می روم تا بالاخره با رفتنم موافقت کنند😭🍃⚘🍃 به روایت از دوست وهمکلاس حوزه شهید: وقتی با سعید هیات می رفتیم این قدر اشک می ریخت که چشم‌هایش مثل کاسه خون سرخ می شد. ولی آرام و بی صدا مانند سیل بهار اشک می ریخت.😔 آن قدر آرام که کسی متوجه نمی شد. به تفریح اهمیت می داد. وقتی برای انجام کار فرهنگی و تبلیغی به دانشگاه باهنر رفته بود، تعدادی از دانشجویان را برای خوردن غذا با هزینه خودش به پیتزا فروشی دعوت کرده بود و در معروف ترین پیتزا فروشی کرمان از آنها  پذیرایی کرده بودند. خیلی دست و دل باز بود. اهل حساب و کتاب مادی نبود به مسائل بالاتری می اندیشید... ادامه دارد👇👇
صدای ترمز ماشین جلوی پام توجهم رو جلب کرد برگشتم نگاه کردم. عه بابامِ از ماشین پیاده شد رو کرد به مامانم _چی شده چرا لبت باد کرده مانانم با دستش مهین خانم رو نشون داد _این زده بابام رو کرد به مهین خانم _چی شده افسار پاره کردی در خونه من چی میخوای مهین خانم ترسید و گفت _پسرت زده شیشه خونه ما رو شکسته بابام دست کرد تو جیبش یه دسته پول در آورد گرفت رو به مهین خانم _چقدر پولش میشه بردار _موضوع پول نیست موضوع مزاحمت پسر شما برای دخترمِ بابا نگاه تیزی به من انداخت _این چی میگه بابا دورغ میگه من نشسته بودم که شقایق از بالا یه گردو انداخت رو سر من. سرم رو گرفتم بالا ببینن کیه شقایق لبخند زد و دستش رو برام تکون داد. من خواستم گردو خودش رو بهش پرت کنم. از بسکه عصبانی بودم اشتباهی سنگ پرت کردم شیشه پنجره شون شکست. بابام رو کرد به مهین خانم _شنیدی چی گفت. جایی که بیای در خونه ما و بلوا راه بندازی برو دخترت رو جمع کن مهین خانم قدم برداشت سمت خونشون تو درگاه در حیاط که رسید داد زد _تو دخترت رو جمع کن که از ترس آبروتون تو خونه قایمش کردید. حرفش رو زد و رفت تو خونش در رو محکم بست بابا داد زد با تو کار ندارم ولی اینجا منتظر شوهرت میمونم تلافی حرف تو رو سر اون در میارم... ادامه دارد... کپی حرام⛔️
دوست نداشت دوستان نزدیکش به وی وابسته باشند، به همین خاطر می دیدی گاهی با صمیمانه ترین دوستش رابطه اش کمرنگ شده است. مرتب می گفت: دوست ندارم وابسته به دنیا و تعلقاتش شوم، گاهی صمیمیت زیاد باعث اسارت انسان می شود و مانند غل و زنجیر برای انسان محدودیت ایجاد می کند. طرز بیان شیوا، دلنشین و جذابی داشت،به همین خاطر اگر یک بار به سخنرانی جایی می رفت دعوتش می کردند ولی خودش هیچ زمانی حاضر به سخنرانی در جاهایی که وی را می شناختند نشد 😭روستاهای نزدیک را انتخاب نمی کرد، معمولا به محروم می رفت.😭🍃⚘🍃 برای اعتکاف جنوب کرمان و زابل را انتخاب می کرد، با این که مسیر هایی بسیار دور و سخت بود، ولی با دوستان روستایش به همین مناطق می رفت.  سخنرانی با موضوع فلسفه و در مسجد روستا کرد و خیلی خوب بحث و هر فرد مسلمان در شرایط حاضر را بررسی و جمع بندی کرد. ادامه دارد👇👇
اولین بار ماه رمضان سال ۹۵ به سوریه رفت که دو دوره آنجاحضور داشت؛ بعد به ایران آمده و دوباره بعد از ۴۵ روز با اصرار زیاد به سوریه برگشت و۲۵ روز بعد به رسید.😭 🍃⚘🍃 آخرین دیدار ایشان بعد از برگشتن از سوریه بود و بیشتر ازجنگ سوریه و مدافعان صحبت می کرد؛ علاقه زیادی به رزمنده های فاطمیون داشت و می گفت فاطمیون غریب هستند😭🍃⚘🍃؛ بیشتر از صحبت می کرد و اینکه نباید شهدا را فراموش کنیم و باید یادشان را زنده نگه داریم؛ همچنین هرکاری که انجام می دهیم برای رضای خداوند باشد و در برابرحرف های مردم صبر و استقامت داشته باشیم.😭 ما در یک منطقه روستایی زندگی می کردیم، به من می گفت: حامد می خواهم به خواستگاری دختری بروم،که در آینده اگر خواستم برای مبارزه به جبهه مقاومت بپوندم،مانع ام نشود باید دختری با جهادی برای همسری انتخاب کنم. این قدر به این موضوع فکر می کرد، که به خواستگاری هیچ کدام از مواردی که به وی معرفی کردم نرفت.😔🍃⚘🍃 رزمنده جبهه مقاومت و نیز مبلغ بود. در زمان هایی که از خط مقدم و درگیری فراغت می یافت معمولا بعداز عملیات به رسالت اصلی اش که تبلیغ بود می پرداخت.اخلاق خوبی داشت و هر تعداد رزمنده با های مختلف که در یک جمع بودند سعید با همه ارتباط برقرار می کرد. 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
به روایت از خواهر شهید: هدف برادرم  از حضور در سوریه دفاع ازحرم حضرت زینب(س)⚘ و حضرت رقیه (س) بود و اعتقاد داشت یک بارحضرت به اسارت رفتند و حالا که ما هستیم، نباید اجازه دهیم دوباره به اسارت دشمن درآمده وحرم به دست دشمنان بیفتد؛ برادرم اعتقاد داشت حرم اهل بیت وحضرت زینب(س)⚘ مظهر ولایت و امام زمان(ع)♡ است وما با این کار و دفاع از حرم به امام زمان (عج)♡ می گوییم این پرچم و مظهر شماست که ما برایش جانمان را می دهیم، شماهم بیایید، ما جانمان را تقدیم می کنیم. همچنین شهید تاکید داشت وقتی در سوریه جنایت های زیادی اتفاق می افتد و مردم بی گناه، زن ها و بچه ها به خاک وخون کشیده می شوند، بایدبه آنها کمک کنیم و نگذاریم داعش به جنایت های خود ادامه دهد. برادرم، روحانی تبلیغی فاطمیون⚘ بود و وظیفه انجام کارهای تبلیغی و فرهنگی را برعهده داشت؛ اما با وجود علاقه زیادی که داشت، درجنگ هم شرکت می کرد. برادرم خیلی فعال بود و هرکجا هرکاری توان انجامش را داشت، انجام می داد. ادامه دارد👇👇