#قسمت_سوم
#منافق
از اون اعزام، حسین استاد رضا شهید شد، و چون در جبهه به شهادت رسیده بود، با همون لباس بسیجی به خاک سپردنش، بعد از مراسمات شهید، یه روز در یک مراسمی مادر شهید استاد رضا، رو کرد به اون دو نفر، گفت، فکر نکنید بچه من به تبلیغات منافق گرانه شما رفت جبهه، نه، پسر من خودش دوست داشت بره، و خدا رو شکر که لیقات شهادت رو خداوند بهش داد، فکر نکنید که ما نمیدونیم، شما از در شاگرد ، با بچه ها وارد مینی بوس شدی، وبعد از در راننده پیاده شدید، فکر میکنید چه جوابی، به مادر شهید داد؟
با صدای بلند گفت، جهت شادی روح شهید حسین استاد رضا و صبر دل بازماندگانشون، مخصوصا مادر این شهید صلوات، مادر شهید هاج و واج مونده بود که چی بگه، اون آقایی که اسلحه گرفته بود، ادعا کرد که دزد آومده خونه ما یه خورده از وسایلهای ما رو برده اسلحه کلت رو هم برده، گرفتن بازداستش کردند، هفت ماه در زندان بود، و کلی هم جریمه اش کردند
#پایان
🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷
عزیزان منتظر خاطرات شما هستیم تا با حفظ امانت اسم شما در همین کانال گذاشته بشه🌹
#ایدی_ادمین_ثبت_خاطرات_شما👇👇
@Mahdis1234
#قسمت_سوم
چند روز از این قضیه گذشت، یک روز، بین روز اومد خونه با عجله گفت، شناسنامه من رو بده، من کشو کمد و چند جا رو گشتم، ولی پیدا نکردم، یه فریاد زد، پس چی شد این شناسنامه، زود باش جون بکن بیارش، بهش گفتم، نیست نمی دونم کجاست، خودت برش نداشتی، یادت رفته باشه؟ این رو که گفتم، عصبی شد، با کفش اومد توی خونه، و شروع کرد با مشت و لگد من رو زدن، که چرا شناسنامه من نیست، منم دستهام رو حائل صورتم قرار دادم که صورتم آسیب نبینه، ولی اینقدر پی در پی، تو صورتم زد، که پایین چشمم کبود شد، خوب که من رو زد، از خونه رفت بیرون، در حال گریه کردن بودم که زنگ خونمون رو زدن، با این حالی که داشتم، شرایط مهمون رو نداشتم، منم نرفتم در رو باز کن کنم، غروب که شوهرم اومد خونه، مامانمم باهاش اومد، تا چشمش به صورت من افتا د...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#قسمت_سوم
#عشق_سهراب
_به تو ربطی نداره میخواست نره جنگ که زندگیش از بین نره
بحث با مادرم بی فایده بود بچه هام رو با خودماورده بودم میدیدم مادرم یواشکی بهشون ایش و اوش میکنه و دعواشون میکنه تا اینکه ی روز رفتم بیرون وقتی برگشتم دیدم مامانم داره نهار قورمه سبزی میخوره به بچه هام نون پنیر چایی شیرین میده وقتی گفتم چرا اینکارو میکنی؟
پوزخندی زد
_توقع نداری که مواد غذاییم رو بدمبچه های اون یارو مریض بخورن
_مامان این چه حرفیه سهراب جانبازه الانمخونه نشینه چیکارت کرده که هر بلایی سرش میاری دلت خنک نمیشه؟
مامانم هیچینگفت سارا پنج سالش بود
و میفهمیدمادرم دوس نداره اونجا باشه همون روز گفت
_منو ببر پیش بابام نمیخوام پیشتو نباشم
اما نرگس، یک ماه بعد از رفتن سارا دیدم نگهداشتن نرگس سخته ی روز بردمش پیش سهراب و وقتی خوابید از خونه اومدم بیرون، مادر سهراب بهم زنگ زد
_دو روزه این بچه رو ول کردی رفتی ارومنمیشه، بهش گفتم
بالاخره اروم میشه نمیمیره که...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#قسمت_سوم
آن قدر غمت به جان پذیرم حسین
تا قبر تو را بغل بگیرم حسین
🌷موقع عملیات، ما باید از هم جدا میشدیم. والفجر 8 با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا(س) آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. در این مدت از فرزندان گمنام این آب و خاک حماسههایی را دیدم که در هیچ شاهنامهای نخوانده بودم.
وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچههای امدادگر. دلم برای محمد شور میزد. پرسیدم: «آیا کسی نوجوانی به نام محمد مصطفیپور را دیده یا نه؟» برای توضیح بیشتر گفتم: «روی سینه اش هم یک بیت شعر نوشته بود.» تا این را گفتم، یکی جواب داد: «آهان دیدمش برادر! او شهید شده...» منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم: «الحمدالله... محمد هم رفت.»
دوباره پرسیدم: «شهادت او چه طور بود؟»
امدادگر گفت: «تیر خورد روی همان بیتی که روی سینه اش نوشته بود.»
هم تعجب کردم و هم خیال ام راحت شد.
محمد آن طور شهید شد که خودش دوست میداشت.
✍️ حاج رضا دادپور
🌷🌴خاطره از شهید محمد مصطفی پور🌷🌴
✍پایان
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#قسمت_سوم
به روایت ازمادر#شهید:
« زمانی که به بیمارستان رسیدیم. دیدیم یکی صدا میزند مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا . از شدت جراحت ابتدا صورتش را نشناختم ولی از صدایش فهمیدم #فرزندم است. با اینکه اوضاع و احوالش مناسب نبود و پزشک هم وسیلهای شبیه سوتک به گلویش وصل کرده بود تا بتواند راحت نفس بکشد، گفت: تو را به خدا بگذارید من برگردم به #جبهه. من باید برگردم. بابا را راضی کنید اجازه بدهد من به #جبهه برگردم.»
🍃⚘🍃
درروز ۲۶ دی ماه سال. ۱۳۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد وازآنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت،حضورش درجبهه فقط #۳۳ روزدوام داشت چراکه درروز ۲۷ بهمن ماه همون سال براثر اصابت ترکش گلوله خمپاره ازناحیه شکم وسینه به شدت مجروح شد.
🍃⚘🍃
با اصابت تركش و تیر به دست و پا بخصوص بر روده و شكم به شدت زخمی شده و در اصفهان بستری شد و طی 2 روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت....
🍃⚘🍃
و در ساعت 2:30 نیمهشب جمعه 29 بهمن ماه با جمله #السلام علیك یا اباعبدالله⚘به سوی لقاء یار شتافت و خود را به هدفش که همان #شهادت بود رسان و دیداری تازه را با دوستانش بخصوص دوست عزیزش #رضا جهازی انجام داد.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_سوم
شب خانه نیامدم😭 در جمع دوستان بودم. صبح ابتدا به مادرش گفته بودند تیر به پایش خورده است. مادرش خبر #شهادتش را از رفت و آمد اقوام و گریه هایشان متوجه شده بود. وقتی صبح به خانه آمدم دیدم برادرم و همه اقوام هستند، آمده بودند تا در این افتخار آفرینی #سعید ما را همراهی کنند و ذخیره ای برای فردای قیامت داشته باشند😭.🍃⚘🍃
خدا را شکر می کنم از فرزندم راضی هستم،ان شالله# سعید هم از ما (پدرو مادر) راضی باشد😭.🍃⚘🍃
#سعید به خاطر اینکه درجاهای مختلف دوره دیده بود،بسیار لاغر و سیاه به نظر می رسید. در زیر آفتاب کاملا پوستش سوخته و سیاه شده بود.
بیش از یک سال دوره آموزش نظامی دید تا توانست به سوریه اعزام شود.😭 هر دوره سه ماهه ای که طی می کرد، به پسرم می گفتند به مهارت لازم نرسیده ای اما نا امید نمی شد و در دوره دیگری شرکت می کرد😭.🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_سوم
اردیبهشت سال 80 دخترم اسماء به دنیا آمد و شش سال بعد خدا به ما حسینمهدی را داد. خیلی بچه دوست داشت.
وقتی خدا به ما اسماء را داد همهاش خدا را شکر میکرد و دعا میخواند. تا چند وقت اسماء را بغل نکرد میگفت خیلی کوچک است و میترسم که از دستم بیفتد روی زمین.
🍃🌷🍃
سعی میکردیم در سال یک بار هم که شده به #مشهد سفر کنیم. #قم و #جمکران و شهرستانهای اطراف هم اگر فرصت پیدا میکردیم، میرفتیم. #روحالله خیلی دوست داشت یک سفر به #کربلا برود، اما قسمتش نشد.😭
🍃🌷🍃
خیلی گلستان #شهدا میرفت. بیشتر اوقات سوار موتورش میشد و میرفت گلستان و بعد هم تخت فولاد.#ارادت عجیبی به #شهید حاج احمد کاظمی داشت.
🍃🌷🍃
هر بار میرفت #گلستان، میرفت سر مزار #شهید کاظمی و برایش نماز میخواند. یک بار توی صحبتهایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و #شهید شوم تو چه کار می کنی؟!
گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتره که ما هم حرفش را نزنیم. تا اینکه فتنهای در #سوریه شروع شد. مدام اخبار #سوریه را دنبال میکرد، در حالی که من هم از #اعزام نیرو از ایران به #سوریه بیخبر بودم.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_سوم
به روایت از پدر #شهید:
با #خدا #معامله کردم و #فرزندم را #فدای
#حضرت زینب(س)🌷 ، #حضرت رقیه(س)🌷 ، #اسلام و #رهبر نمودم.😭
🍃🌷🍃
چرا که #محمد لایق #شهادت بود و از #خدا #سلامتی #رهبر عزیز انقلاب و همه #پاسداران و #خدمتگذاران نظام را خواهانم.
🍃🌷🍃
#محمد وقتی به #ماموریت می رفت ، کسی مطلع نمی شد که به کجا می رود و اخیراً هم از #کربلا به #سوریه رفت و من نمی دانستم که در #ماموریت #سوریه بوده.
🍃🌷🍃
#مداحی برای #اهل بیت #عصمت و #طهارت🌷 را یکی از #خصوصیات #پسرم بود😭 #محمد #نوکر #اهل بیت علیه السلام🌷 بود و به آنچه #می خواند #توجه قلبی داشت.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید محمد صاحبکرم اردکانی هم درتاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۲# در #حلب #سوریه به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر سپیدان، شیراز.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید محمد صاحبکرم اردکانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
پایان
#قسمت_سوم
ایشان افزود :با وجود شرایط #سخت #زندگی به دلیل اینکه #پسرم #تک فرزند بود #تلاش میکردم از #نظر #پوشش همسطح دیگر #دوستانش باشد و هیچ وقت احساس #کمبود نکند با این وجود در بیشتر مواقع #پول توجیبی که بهش میدادم را به #همکلاسیهایش که بعضیها #کرایه #رفت و آمد #نداشتند میداد و برای #کمک به #وضعیت اقتصادی #خانه در #تابستانها کار میکرد.
🍃🌷🍃
به گفته ایشان #گلمحمد #پدر #قربانعلی از چند سال قبل از #شهادت #پسرمان به دلیل #بیماری فلج شده بود که #پسرم برای #نگهداری از #پدرش از هیچ #تلاشی #کوتاهی نمیکرد و در بیشتر موارد حتی #نظافت شخصی #پدرش را هم خود #شخصا انجام میداد و تمام #درآمد #کارگری خود را برای #تامین هزینه #درمان #پدرش صرف میکرد.
🍃🌷🍃
تمام #همسایهها در زمان حیات #قربانعلی به دلیل #کمکهایی که انجام میداد از #پسرم به نیکی یاد میکردند و برایش #دعای خیر داشتند. داشتن #فرزندی مانند #قربانعلی برای هر #مادری #افتخار است چرا که #شهدا #راه و منش #خدایی دارند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_سوم
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
💠 #رزومه_شهید_قدیر_سرلک
🌸مدرک فوق دیپلم برق صنعتی
🌸مدرک کارشناسی هوافضا
🌸مدرک کارشناسی ارشد جغرافیا و برنامه ریزی روستایی
🌸فرمانده گروهان ۱۱۵ امام حسین «ع»
🌸فرمانده گردان ۱۱۸ امام حسین «ع»
🌸فرمانده گردان ۱۱۴ امام حسین «ع»
🌸ده سال فرماندهی پایگاه بسیج مسجد ۷۲ تن، شهرک رضویه
🌸همزمان فرمانده گردان، در دو منطقه یافت آباد و محلاتی
از ویژگی های برجسته، داشتن روحیه شهادت طلبی، پشتکار، حسن خلق، سخت کوشی و ساده زیستی بود
#شهید_سرافراز_قدیر_سرلک
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_سوم
هنوز صدای کلیدی که شب ها در را باز می کرد میشنوم. توی اتاقش #زیارت عاشورا گوش میداد. خیلی شب ها هم دیر وقت می آمد منزل. لباس مخصوصی برای #نظافت می برد و تا دیر وقت در حسینیه و هیئت مشغول شستن ظرف ها بود.😔🍃⚘🍃
با خواهران و برادرش خیلی #مهربان بود. به ویژه برادرش را خیلی دوست داشت و #احترام پدرش را خیلی نگه می داشت. من گمان نمیکنم پایش را یکبار هم که شده در حضور پدرش
دراز کرده باشه.🍃⚘🍃
به روایت از تنها برادرشهید آقا مهدی :
۱۹ تیر بود که به همراه #جواد برای تهیه ی بلیط به فرودگاه رفتم و برای ٢۰ تیر ، بلیط تهیه کرد و رفت.
هفت روز بعد ، جمعه سی ام ماه رمضان بود که با من تماس گرفت و خبر سلامتی اش رو داد و گفت همه چیز اینجا خوبه و ما در پشتیبانی پشت خط هستیم و بعد تلفن قطع شد.
همه چیز از آن تماس شروع شد ... 😔
آن روز در دلم احساسی داشتم این حس همچنان با من بود تا اینکه با من تماس گرفت تا خواستم جواب بدهم قطع شد. خودم دوباره تماس گرفتم کسی با لهجه ی خاصی صحبت میکرد.
فکر کردم خود #جواد پشت تلفنه ، چون منتظر شنیدن صداش بودم گفتم #جواد تویی ؟ پاسخ داد : نه من از دوستانش هستم #جواد زخمی شده.😔
ادامه دارد👇👇
#قسمت_سوم
مجروحیت مانع این شهید🍃🌷🍃 بزرگوار نشد و در راه خدمت به آرمانهای انقلاب اسلامی و دفاع از این مرزوبوم لحظهای درنگ نکرد.
در سال 1370 به عضویت رسمی سپاه پاسداران تیپ یکم امیرالمؤمنین علیه اسلام🍃🌷🍃 درآمده و درحالیکه در گردان 111 امام سجاد علیه السلام خدمت مینمودند به ادامه تحصیل نیز پرداخت.
در سال 1383 به علت ناامن بودن مناطق مرزی کردستان جهت مبارزه با منافقین، قاچاقچیان و اشرار مسلح به نوار مرزی شیخ صله و ارتفاعات بمو، اعزام شدند و با وجود سالها خدمت در مناطق جنگی و داشتن مشکل جسمی، بهخاطر عشق به وطن و تلاش برای امنیت مردم و کشور عزیزمان تا سال 1388 در این منطقه خدمت کرد.
شهید باقری🍃🌷🍃 در ساعت یک و نیم بامداد پنجشنبه و در پنجمین روز از شهریورماه 1388 با ایجاد کمین درگیری شبانه با منافقین و اشرار مسلح در منطقه شیخ صله و ارتفاعات بمو، مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت چندین گلوله تیر مستقیم به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت🍃🌷🍃 در راه خدا بود نایل آمد.
مزار این شهید🍃🌷🍃 بزرگوار در زادگاهش یعنی روستای کلکل از توابع شهر آسمان آباد در شهرستان چرداول قرار دارد.
ادامه دارد👇👇