#قسمت_اول
#شهید مدافع حرم محمد صاحبکرم اردکانی
🍃🌷🍃
شهریور ماه سال ۱۳۶۱# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
در کودکی مادرش را از دست داده بود😔 و خواهرش جوانی و عمر خود را صرف بزرگ کردن ایشان و دیگر خواهرها و برادرهایش کرده بود.
🍃🌷🍃
متاهل بود، اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۷# ازدواج کرد، طول زندگی مشترک ایشان کمتر از ۷#سال بود.
🍃🌷🍃
همسر ایشان همان ابتدا میدانست که #درد مردم برایش #دغدغه است و با دیدن اخبار جنگ و ظلم به مسلمانان حالش منقلب میشد.😔
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#محمد سالها بود زمزمه رفتن به #سوریه و #عراق برای مبارزه با تکفیریها را داشت، در سال 92# برای رفتن مصممتر شد.
🍃🌷🍃
ابتدا مخالفت میکردم ولی بالاخره در برابر د#وستداشتن #محمد برای رفتن تسلیم شدم و در #بهمن 93# او را به سوی #جبهه حق بدرقه کردم.😭
🍃🌷🍃
اوایل که من مخالفت میکردم سعی نمیکرد که با صحبت کردن مرا راضی کند بلکه ترجیح میداد که با رفتار کاری کند تا من با قلبم راضی شوم.😔
🍃🌷🍃
بعد از رفتنش خانواده ام تا زمان #شهادت اطلاع نداشتند و خانواده #محمد هم بعد از رفتنش متوجه شدند.😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_دوم
به گفته این #مادر #شهید، #توجه و #سرزدنهای #مداوم #همسایهها و اینکه همیشه #هوایش را دارند و تبدیل #خانهاش به #حسینیه و #حضور #دوستداران #اهل بیت(ع)🌷 در مراسم #عزاداری باعث میشود کمتر به #تنهایی فکر کند.
🍃🌷🍃
رحیمی، #مادر #شهید قربانعلی ترکفرخانی در ابتدای سخنان خود در رابطه با #ویژگیهای #پسر #شهیدش با لبخندی بر لب و از صمیم قلب، گفت: پسرم، کسی که همواره در دوران زندگی خود #هوای #پدر و #مادرش را داشته و از هیچ ک#مکی به آنان خودداری نکرده، #گل بود. #پسری که همواره با #یادآوری #کارهایش و #خصوصیات #اخلاقیاش #لبخند بر لب میآورم.
🍃🌷🍃
#قربانعلی #تنها فرزند #گلمحمد ترکفرخانی و #معصومه رحیمی است که با توجه به حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک ایران اسلامی همانند دیگر #جوانان، حضور در #جبهه را برای #دفاع از #خاک و #ناموس اش بر خود #وظیفه دانست و با #رضایت #والدینش وارد میدان #مبارزه حق علیه باطل شد.
🍃🌷🍃
به گفته #مادر #شهید، #قربانعلی که در زمان #شهادتش فقط ۱۶#سالش بود با #رضایت #من و #پدرش برای #اعزام به #جبهه از طرف #بسیج با حضور در #ثبت احوال #سنش را در شناسنامه #یک سال #اضافه کرد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_چهارم
ایشان #قربانعلی را فردی با #استعداد و #درسخوان دانست و گفت: #پسرم تنها ۶#ماه مانده به گرفتن #دیپلمش در رشته #تجربی بعد از حضور #چندماهه در #جبهه #جنگ حق علیه باطل در #شلمچه به #شهادت رسید،
🍃🌷🍃
#قربانعلی به گفته #معلمانش در تمام #دوران تحصیل در #درسهایش #نمرات #عالی میگرفت و حتی در برخی مواقع #بجای #معلم در #کلاس #درس هم میداد.
🍃🌷🍃
به گفته #مادر #شهید، #آرزوی #قربانعلی #خلبان شدن بود که با #آسمانی شدنش به این #آرزوی شیرینش #رسید و چند ماه بعد از #شهادتش، #پدرش نیز که #تحمل #دوری از #پسرش را نداشت و به فرزند #شهیدش پیوست.
🍃🌷🍃
و الان ۳۰#سال است که به #یاد آنان با #وقف #خانهام این #حسینیه را #راه اندازی کردم تا #صواب آن هم به آنان و بعد از مرگ به من برسد.
🍃🌷🍃
سرانجام #شهید #قربانعلی ترکفرخانی متولد ۱۶#آذر ۴۳# که از طرف #بسیج به #جبهه حق علیه باطل #اعزام شده بود ۲۱#تیر سال ۶۱#در #شلمچه بر اثر #اصابت #ترکش به#سر به درجه رفیع #شهادت نائل آمد و در گلزار #شهدای
#امامزاده یحیی بن زید (ع)🌷 گنبدکاووس به خاک سپرده شد.
🍃🌷🍃
___________________________
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید قربانعلی ترک فرخانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
پایان
#قسمت_۶
خانواده ما با فرهنگ #ایثار و #شهادت عجین بود، ولی فکر #شهادت و نبود پسرم #هادی برایم سخت بود، اما این سختی را به خاطر مسیری که #هادی قدم در آن گذاشته بود تحمل میکردم. خوشحالم که در #راه #اسلام رفت و به #آرزویش رسید و #شهید شد.
#هادی #شهادت را هم برای #رضای خدا میخواست.
🍃⚘🍃
#هادی از شاخصههای اخلاقی برادرم از من سؤال میکرد؛ اینکه چطور بچهای برای خانواده بود؟ چه رفتارهایی داشت که در نهایت منجر به #شهادت شد. میخواست بداند برادرم چطور توانست در آن سن و سال راهی #جبهه شود و چطور در #۱۳ سالگی #شهید شد.
🍃⚘🍃
#هادی بسیار به روزهای #حضور #برادرم و #همت او برای رسیدن به #جبهه و میدان #جهاد #غبطه میخورد. زمانی که# برادرم شهید شد، من ۱۱ سال داشتم. وقتی از من در مورد #برادرم سؤال میکرد، من اطلاعات و حرفهایی را که از مادر و پدر و اطرافیانم شنیده بودم برایش روایت میکردم. برادرم #کتابهای مذهبی را مطالعه میکرد؛ کتابهایی نظیر #تاریخ انبیا و... من که میخواستم به #کتابها دست بزنم میگفت: نباید به اینها دست بزنی پاره میشوند.
🍃⚘🍃
خوب یادم است سالها بعد، یک روز #هادی رفت خانه مادرم و گفت: #تاریخ انبیای دایی را بدهید من مطالعه کنم، چرا نگهش داشتی مادرجان. مادرم گفت: اینها یادگاری #داییات است! #هادی به مادرم گفت بدهید ما هم مطالعه کنیم تا ثوابش برسد به روح دایی!
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۳
به روایت از پدر #شهید:
#وحید بعد از #شهادت پسر دایی اش « غلامرضا محمدی » کنار قبر پاک #شهید فقط به عکس او نگاه میکرد و بسیار هم متأثر و غمگین بود که ناگهان شروع به خندیدن کرد.
🍃⚘🍃
به مادرش هم گفتم : « حاج خانم ! خودت را برای #شهادت پسرت آماده کن. » 😭😭
🍃⚘🍃
و مثل آدمی که خبر بسیار خوبی شنیده باشد شروع به دویدن و خوشحالی نمود. من همان جا به همه ی بستگان که در بهشت زهرای کاشان حضور داشتند گفتم : « اگر وحید به #جبهه بره این بار دیگر بر نمیگرده. » 😭😭
🍃⚘🍃
شب آخری که در خانه بود حال و هوای عجیبی داشت و مناجات بسیار زیبایی با خدا داشت طوری که#وحید متوجه نشه دیدمش و با خود گفتم : « یقیناً دیگر #وحید بر نمی گرده و قطعاً این بار به #شهادت می رسه😭 » و رفت و به #شهادت هم رسید. 😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید وحید محمدی اراکی هم در تاریخ ۶٧/۵/۱ با سمت #تیربارچی در پاسگاه زید عراق بر اثر #اصابت ترکش خمپاره مجروح و بر اثر #ضربات لگد نیروهای بعثی به آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت دوم
ایشان پس از پایان #جنگ همچنان با روحیهای خستگی ناپذیر در #سنگرهای مختلفی مشغول #خدمت به نظام و انقلاب میشود.
🍃🌷🍃
ایشان با دیدن #مظلومیت مردم #افغانستان وارد آن سرزمین میشود و زن و بچه را میگذارد باز هم در
#پناه خدا و برای یاری یک ملت مظلوم میشتابد.
🍃🌷🍃
ایشان که از دوران کودکی با زندگی در نوار مرزی ایران و افغانستان، کم و بیش با مردمان آن سامان برخوردهایی داشته در #جبهه #خدمت به مردم #محروم و #مجاهدین افغانی نیز #فعال میشود.
🍃🌷🍃
#شهید محمد ناصر ناصری این بار به عنوان #مسئول مرکز تحقیقات در دفتر نمایندگی #مقام معظم رهبری در امور #افغانستان مشغول وظیفه شد و #آخرین مسئولیت #شهید ناصری در سازمان #فرهنگ و #اطلاعات به عنوان #نماینده فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان بود.
🍃🌷🍃
سرانجام این انسان خستگیناپذیر در روز #هفدهم مرداد 1377# توفیق این را یافت تا در شهر مزار شریف، به نحوی بسیار مظلومانه و به دست نیروهای طالبان که افرادی شقی هستند، شهد شیرین #شهادت را بنوشد و در ایام دهه #فاطمیه🌷 #پیکر مطهرش را در گلزار #شهدای بیرجند تشییع و به خاک میسپارند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
احتمالا تصویر این #شهید بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ #شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز #خدا....
🍃🌷🍃
«شهید سیفالله شیعهزاده»💔
از #شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی #جبهه شد و هیچکس در #جبهه نفهمید كه او خانوادهای ندارد. کم سخن میگفت و...
با #سن کم #سختترین کار #جبهه یعنی
«بیسیمچی» بودن را قبول کرده بود
سرانجام توسط منافقین #اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از #اسارت خورد و منافقین پس از به #شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم،
سینه و شکمش را شکافتند!!💔
ولی چیزی نصیب آنها نشد ...!
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
در واقع هیچ وقت برادر و خواهرش را ندید در پرورشگاه بهزیستی مشهد به مدت یک سال نگهداری شدند که براساس یک تصمیمگیری دختران را به پرورشگاه تهران و پسران به تربیتحیدریه منتقل شدند.
😔💔
به روایت از خواهر #شهید :
در پرورشگاه تهران دو سال ماندم و طی این دو سال هیچ ارتباطی با #سیفالله نداشتم تا اینکه یک روز از بلندگوی پرورشگاه مرا به دفتر ریاست خواستند
در آنجا مردی را دیدم که تصور کردم باغبان جدید محوطه پرورشگاه است.
اما با ورود به دفتر آن فرد را به عنوان پدرم معرفی کردند و گفتند که از این پس سرپرستی مرا پدرم برعهده میگیرد.
این باعث خوشحالیام شد زیرا پس از سالها دارای خانواده میشدم، در این بین تمام فکرم پیش #سیفالله بود و آرزویم بود که بیاد پیش ما.
پدرم پس از آوردنم به شمال برای سرپرستی #برادرم به تربیتحیدریه رفته واو را به خانه آورد اما بدلیل وضعیت خانواده و شرایط مالیاش نتوانست #سیفالله را نگه داره و عمویم قدرتالله #سرپرستی شو برعهده گرفت
در سن #چهارده سالگی بود، در کنار خانواده عمویم حدود دو سال زندگی کرد تا اینکه تصمیم گرفت به #جبهه برود و در آن زمان سنش به #16 سال رسیده بود.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
حدود سه ماه آموزش رفتند و آموزشهای نظامی دیدند، بعد اومدن مرخصی ،مرخصیشان به مدت یک هفته بود و در این هفت روز همه دغدغهاش بودن با من بود و تمام نگرانیاش زندگی من بود.😭😭😭
🍃🌷🍃
همیشه میگفت: "تمام فکر من زندگی توست و اینکه شاد و خوب زندگی خواهی کرد."
با توجه به اینکه #برادرم با ما زندگی نمیکرد اما برای رفتن به #جبهه نیاز به رضایت پدرم داشتند.
🍃🌷🍃
و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود وگفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمیکنند، #جنگه و آدم را میکشند»در جواب پدرم گفت:« پدرم #سر من که از #سر
#امام حسین(ع)🌷بالاتر نیست.» و با این حرفش پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به #جبهه برود.
🍃🌷🍃
هیچ وقت آخرین شبی که با هم گذراندیم را از خاطرم نمیبرم، هفت روز مرخصی آمده بود و طی این هفت روز میآمدخونمون و بهم سر میزد و جویای حالم میشد تا اینکه به شب آخر رسید.
آن شب تا سه صبح بر روی یک بالش سر بر بالین گذاشته بودیم😭😭😭 و از خاطرات دوران پرورشگاه میگفتیم، گریه میکردیم و میخندیدیم.😭😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم
زمانی که داشت سوار اتوبوس میشد شروع کرد به اشک ریختن،خواهرم پرسید چرا گریه میکنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."😭😭
🍃🌷🍃
پس از گذشت یک ماه و حضور در #جبهه علیه کوملههای #کردستان در شهر #مریوان ظاهراً سپاه بدنبالش به روستا آمدند و سراغش را از پدر و عمویم میگیرند.
پرسیدند: آیا #سیفالله به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که #سیفالله حدود یک ماه عازم #جبهه شده. نیروهای نظامی تصور کردند که #سیفالله از #جبهه فرار کرده و این #مفقودی حدود #یک ماه طول کشید.
🍃🌷🍃
طبق گفتههای #همرزمانش #برادرم را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه #همرزم #شهیدش که از شهرستان #تنکابن بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به #شهادت رسیده بود😭😭
🍃🌷🍃
#برادرم را با طریق مختلف شکنجه داده بودند😭، از #آتش سیگار، #کابل داغ گرفته تا #آب جوش به طوری که از #دهانشان چیزهایی را #بدست آورند اما موفق #نشدند و این #شکنجه با #شلیک تیر از #ناحیه گردن بر #سرش به پایان رسید که منجر به #شهادتش شد. 😭😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت ششم
زمانی که #پیکرش را به منزلمان آوردند در هنگام آخرین بدرقه با لمس بدنش هنوز آن #تاولها و #شکنجهها را با پوست دستم احساس میکردم.😭😭😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید سیف الله شیعه زاده هم درتاریخ ۱۳۶۴/۵/۱۰# درسن ۱۶# سالگی به دست منافقین به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
زادگاهش، روستای محمودآباد، استان مازندران.
🍃🌷🍃
قسمتی از وصیت نامه شهید:
وقتی به طرف #جبهه ها می روم همراه با شوق و اشتیاق است چون می دانم برای #اسلام و #خدا می روم. من درس اسلام شناسی را وقتی که #رهبرم امام خمینی به ایران آمد از او یاد گرفتم و این را هم بگویم که من برای #اسلام و #خدا به #جبهه می روم و نه برای #مقام ، نه تنها من بلکه همه #رزمندگان همینطور هستند.💔
🍃🌷🍃
علاوه بر علاقمندگی خود بر نظام و امام خمینی(ره) عنوان کرد: «به آن برادر و خواهری که در عمرم ندیدم، بیاورید بر سر مزارم تا کمی برایم زاری کنند.» و این امر پس از #شهادتش بر سر مزار #شهید تحقق یافت.💔
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
#بی سیم چی #شهید دفاع مقدس
#محمود قندهاری
🍃🌷🍃
درتاریخ سيزدهم مرداد ۱۳۴۴، در شهرستان ری در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشد.
پدر ایشان اكبرآقا، در كارگاه تابلوسازي كار ميكردند و مادرش خانه داربودند تا پايان دوره راهنمايي درس خواند.
ایشان باشروع #جنگ تحمیلی بصورت بسیجی به #جبهه رفت.
🍃🌷🍃
سرانجام در تاریخ #بيست و يكم دي ۱۳۶۵#، ایشان با #سمت #تكتيرانداز در #شلمچه به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#پيكر#شهید #مدتها در #منطقه بر جا ماند تا سرانجام در تاریخ #بيست و يكم ارديبهشت ۱۳۷۳# تفحص و شناسایی شد.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید
تهران بهشت #حضرت زهرا سلام الله علیها،🌷
قطعه ۵۳
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#شهید دفاع مقدس،#نعمت الله ملیحی
🍃🌷🍃
در تاریخ ۱۳۴۱/۶/۲۳# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.#شهید ۲۳#ساله بود.
🍃🌷🍃
۴فرزند بودند، ۲ برادر و ۲خواهر
ایشان #متاهل بود، نامزد داشت، ولی هنوز زندگی مشترکشان را شروع نکرده بودند.
🍃🌷🍃
از #شهدای گردان #حمزه سیدالشهدا (ع)🌷 #لشکر ویژه 25#کربلا بود
روز #هشتم عملیات والفجر 8 بر اثر #حمله شیمیایی دشمن بعثی /مصدوم و #هشت روز بعد در 6#اسفند 1364# در بیمارستان به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#جانباز #شیمیایی بود.
وقتی تو #جبهه بمباران شیمیایی شد، #همرزم ایشان ماسک نداشت، ماسکش را داد به همرزمش.
🍃🌷🍃
ایشان به خاطر این #دست نوشته اش تو بیمارستان ، #معروف شد.
🍃🌷🍃
توبیمارستان،به خاطر #حادبودن #جراحتش،نوشیدن آب رو برایش ممنوع کرده بودند، نمی توانست صحبت کند، روی کاغذ نوشت :
" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از #دقایقی به علت شدت #جراحت به #شهادت رسید.💔
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
در آنجا #مجروحینی را دیدم که از خودم #خجالت کشیدم و #درد خودم را #فراموش کردم، #بدنهایی پر از تاول، #چشمهای ورم کرده، #زبانهای تاول زده، ٫#تنگی نفس و... 😔 آنجا بستری شدم و باب زندگی جدیدی برایم باز شد.
🍃🌷🍃
هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفتهای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون میخونی؟»
برگشتم، #نعمت بود.😭😭
🍃🌷🍃
آن روزها من #ته صدایی داشتم و گاهی در #جبهه میخواندم. گفتم: «چی دوست داری بخونم؟» گفت: «اون شعر حسین حسین که شب عملیات میخوندی.»😭
🍃🌷🍃
در بخش طبی 4 بیمارستان امام 40#نفر بودیم که اکثر آنها #شهید شدند و من چون #شیمیاییام حاد نبود، ماندم. بعضیها ماندند😭 وعدهای رفتند.😭
من آن شب باز برای دلشان خواندم:
حسین حسین شعار مظلومان است
شهادت افتخار عاشقان است.💔
🍃🌷🍃
#نعمت دیگه اشک نمیریخت، استغاثه نمیکرد، نمیدانم آدم بود یا فرشته! بهش گفتم: «چی شده #نعمت، تو که همیشه میگفتی با #خدا باش» 😭
🍃🌷🍃
با صدای گرفته گفت: «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را میگفت. حالتی شده بود که در عمل دم نایژکهای ریه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد.😭😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#طلبه#شهید دفاع مقدس محمد جواد روزی طلب
🍃🌷🍃
در تاریخ ۲۸#مرداد 1342# در شهر شیراز درخانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
ایشان #برادر #دو #شهید هم هست.
🍃🌷🍃
#سومین #پسر خانواده بود.
دوران نوجوانی را در شیراز و در محله سیل آباد به سر برد و در دبیرستان ابوذر به تحصیل پرداخت.
🍃🌷🍃
ایشان با #پیروزی انقلاب اسلامی در #مسجد سلمان و #مسجد جوادالائمه🌷 هفت تنان به #فعالیت پرداخت و #نقش مهمی در #مبارزه با #گروهک های ضدانقلاب داشت.
🍃🌷🍃
در #ماجرای #انقلاب فرهنگی و #تسخیر #دانشکده ادبیات شیراز، ایشان #نقش آفرینی کرد، با #آغاز #جنگ تحمیلی به عنوان #نیروی #داوطلب به #جبهه آبادان رفت و تا سال 61#حضور داشت.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
به روایت از مادر#شهید:
#محمدحسن #مهندس راه و ساختمان بود و #منزلی که در آن ساکن هستیم را #محمد حسن #ساخته، #فرزند دیگرم #محمدمحسن تنها #سیزده سال داشت که به #جبهه رفت و در #عملیات "خیبر" به درجه #شهادت نائل شد.😭
🍃🌷🍃
#محمدجواد هم#مسئول #گزینش #سپاه استان فارس بود، پس از به #شهادت رسیدن #برادران خود آرام و قرار نداشت اما به ایشان اجازه نمیدادند به همین دلیل مجبور شد به #مسئولان خود بگوید اگر اجازه# حضور در #جبهه به ایشان ندهند از #سپاه #استعفا میدهد.😔
🍃🌷🍃
#تلاش #محمدجواد برای #راضی کردن مسئولان خود برای #حضور در #جبهه 9#ماه طول کشید و در نهایت مسئولان وی با شرط اینکه فقط در پ#شت #جبهه حاضر شود رضایت دادند و در #عملیات "کربلای 5" به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#محمدحسن #دانشجوی #مهندسی راه و ساختمان بود در فاصله تعطیلی دانشگاهها و انقلاب فرهنگی #محمد حسن نیز ساخت منزل مسکونیمان را آغاز کرد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
#پسر اولم ،
#محمدحسن در #عملیات فتحالمبین به #شهادت رسید و #پیکر او و#تعدادی دیگر از #شهدا پس از 13#روز در خاک عراق پیدا شد، تمام مقدمات ازدواج #محمدحسن فراهم شده بود اما #قبل از #ازدواج به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
همسرم بعد از #شنیدن #شهادت #پسرم که قرار بود داماد شود منزل را ۹#شب و روز چراغانی کرد و خودم نیز با انجام #غسل #صبر و #تلاوت قرآن #فراق #فرزندانم را بر خود آسان کردم.😭
🍃🌷🍃
#پسردومم
#محمد محسن هنگام #شهادت تنها 15#سال داشت، از 13#سالگی به #جبهه رفت و با اینکه #سن و سال #کمی داشت اما در #گروه #شناسایی #فعالیت داشت، در سالهای 1360# تا 1362# در #جبهه بود و در خاک عراق به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#پسر سومم،
#محمدجواد پس از #شهادت #برادرش که #لباس #برادر بزرگ خود را به #تن کرده و در سن 18#سالگی وارد #سپاه شد و در همان 18# سالگی نیز با #خواهر #شهید سید عبدالحمید حسینی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
#محمدجواد پس از #برادران خود به #جبهه رفت و در #عملیات کربلای 5 به #برادران خود #پیوست و #داغ از دست دادن #فرزندانمان برای #همسرم بسیار #سخت بود.😭😭😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت دوم
در این زمان به خاطر اینکه زیر #نامه حزب رستاخیز را #امضاء #نکرد ،#دستگیر و به #زندان افتاد و به خاطر #قدرت بدنی #بالا ساواک هرچه بیشتر #شکنجه می کرد از ایشان #کمتر #حرف در #می آمد.
🍃🌷🍃
ساواک #نتوانست از ایشان حرف #بکشد. بنابراین بدون اینکه نتیجه ای بگیرند ایشان را با چشمانی بسته از ماشین به بیرون انداختند.
🍃🌷🍃
با پیروزی انقلاب اسلامی به #رهبری #امام خمینی (ره) جزو #اولین کسانی بود که به #کمیته پیوست و در گروه #ضربت کمیته مشغول #پاکسازی #شهر خود شد.
🍃🌷🍃
و با تشکیل #سپاه پاسداران به #سپاه وارد شد و با #فرمانده آن زمان #سپاه مشهد یعنی #بابارستمی شروع به #پاسداری از #مرزهای #شرق کشور که آن زمان ها مورد #تهدید قرار گرفته بودند شدند.
🍃🌷🍃
#مأموریت هایی در #صالح آباد و #زاهدان به ایشان #محول شد که با #سربلندی از آن #مأموریت ها #برگشت،بعد با #شلوغی گنبد به #گنبد #اعزام شد، در آنجا هم با #تدبیر خود #موفق بود.
🍃🌷🍃
زمانی که #امام خمینی (ره) اعلام کردند که هر کس #توان #جنگیدن دارد به #کردستان برود ایشان و #بابارستمی نگذاشتند #صبح شود و ساعت ۲:۳۰#شب تدارک سفر را دیدند و به #جبهه #کردستان رفتند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
و وارد شدن #گازهای #خردل و #شیمیایی به #ریه های ایشان و #وارد شدن بیش از ۱۶۰#ترکش و#تیر در #بدنش که به دلیل تیر و ترکش های بدن به ایشان #لقب #مرد#آهنین #خراسان دادند.
🍃🌷🍃
بعد از #جنگ برای #معالجه به #آلمان سفر کرد که سفر ایشان همزمان شد با #رحلت #امام خمینی (ره) و با شنیدن این خبر #معالجه رو #نیمه تمام #رها کرد و ایشان به #ایران برگشت.
🍃🌷🍃
جزو #اولین کسانی بود که به #جبهه رفت و #جزو #آخرین افرادی بود که از #جبهه برگشت.
🍃🌷🍃
در سال۱۳۷۰# بود که از #منطقه بازگشت و در #لشکر ۵نصر به عنوان #معاونت #عملیات با تمام #جراحاتی که داشت #مشغول به #خدمت شد.
🍃🌷🍃
ویک لحظه از #فکر #بسیجیانی که بعد از #جنگ بدون هیچ نوع #پشتیبانی در این #جامعه #رها شده بودند #بیرون #نیامد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#جوان ترین فرمانده شهید دفاع مقدس،
#مسعود پیش بهار
🍃🌷🍃
در ۱۶#تیر ۱۳۴۱# در شهرستان بهبهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
هنگام شروع #جنگ تحمیلی ۱۸#سال بیشتر نداشت که راهی #جبهه شد، زمان نوجوانیاش با زمان #پیروزی انقلاب گره خورده بود، هیچگاه سنگر #درس و #تحصیل را ترک نکرد.
🍃🌷🍃
ایشان #دیپلم #برق را با معدل ۱۸#از هنرستان آیتالله سعیدی گرفت که رشته خیلی سختی هم بود و تعداد بسیار کمی میتوانستند در این رشته درس بخوانند.
🍃🌷🍃
درحالی که بعضی وقتها سر کلاس درس حاضر نمیشد و کسی آنگونه که باید، ایشان را در حال درس خواندن نمیدید، اما چون آدم بسیار #باهوش و با#استعدادی بود با نمرات #خیلی خوبی هم #قبول میشد.
🍃🌷🍃
با #شروع #دفاع مقدس جزو #اولین نفراتی بود که #خودش را به #جبهه رساند. در #مهرماه ۱۳۵۹# برای گذراندن #آموزش نظامی به #بسیج مراجعه کرد.
🍃🌷🍃
یک دوره #کوتاه و #فشرده #نظامی را طی کرد و #عازم #جبهههای نبرد شد و بعد از چند #ماه #حضور #فعال در #جبهه به #عضویت #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#شهید مدافع حرم محمد صاحبکرم اردکانی
🍃🌷🍃
شهریور ماه سال ۱۳۶۱# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
در کودکی مادرش را از دست داده بود😔 و خواهرش جوانی و عمر خود را صرف بزرگ کردن ایشان و دیگر خواهرها و برادرهایش کرده بود.
🍃🌷🍃
متاهل بود، اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۷# ازدواج کرد، طول زندگی مشترک ایشان کمتر از ۷#سال بود.
🍃🌷🍃
همسر ایشان همان ابتدا میدانست که #درد مردم برایش #دغدغه است و با دیدن اخبار جنگ و ظلم به مسلمانان حالش منقلب میشد.😔
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#محمد سالها بود زمزمه رفتن به #سوریه و #عراق برای مبارزه با تکفیریها را داشت، در سال 92# برای رفتن مصممتر شد.
🍃🌷🍃
ابتدا مخالفت میکردم ولی بالاخره در برابر د#وستداشتن #محمد برای رفتن تسلیم شدم و در #بهمن 93# او را به سوی #جبهه حق بدرقه کردم.😭
🍃🌷🍃
اوایل که من مخالفت میکردم سعی نمیکرد که با صحبت کردن مرا راضی کند بلکه ترجیح میداد که با رفتار کاری کند تا من با قلبم راضی شوم.😔
🍃🌷🍃
بعد از رفتنش خانواده ام تا زمان #شهادت اطلاع نداشتند و خانواده #محمد هم بعد از رفتنش متوجه شدند.😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#شهید مدافع حرم محمد صاحبکرم اردکانی
🍃🌷🍃
شهریور ماه سال ۱۳۶۱# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
در کودکی مادرش را از دست داده بود😔 و خواهرش جوانی و عمر خود را صرف بزرگ کردن ایشان و دیگر خواهرها و برادرهایش کرده بود.
🍃🌷🍃
متاهل بود، اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۷# ازدواج کرد، طول زندگی مشترک ایشان کمتر از ۷#سال بود.
🍃🌷🍃
همسر ایشان همان ابتدا میدانست که #درد مردم برایش #دغدغه است و با دیدن اخبار جنگ و ظلم به مسلمانان حالش منقلب میشد.😔
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#محمد سالها بود زمزمه رفتن به #سوریه و #عراق برای مبارزه با تکفیریها را داشت، در سال 92# برای رفتن مصممتر شد.
🍃🌷🍃
ابتدا مخالفت میکردم ولی بالاخره در برابر د#وستداشتن #محمد برای رفتن تسلیم شدم و در #بهمن 93# او را به سوی #جبهه حق بدرقه کردم.😭
🍃🌷🍃
اوایل که من مخالفت میکردم سعی نمیکرد که با صحبت کردن مرا راضی کند بلکه ترجیح میداد که با رفتار کاری کند تا من با قلبم راضی شوم.😔
🍃🌷🍃
بعد از رفتنش خانواده ام تا زمان #شهادت اطلاع نداشتند و خانواده #محمد هم بعد از رفتنش متوجه شدند.😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت دوم
#به روایت از مادر بزرگوارش :
همسرم از سال ۶۱ تا آخر جنگ مدام به جبهه میرفت ، آن موقع ما در یک اتاق مستأجر بودیم و زندگیمان با حقوق ڪارگرے اداره میشد . یک بار به همسرم گفتم : «تو به جبهه نرو ، وضعیت زندگے ما را ڪه میبینے ، اداره این بچهها و مستأجرے براے ما سخت است»
اما او گفت : «وظیفه است ڪه برویم ، اسلام با این ڪار ندارد ڪه تو یک اتاق و ۵ بچه دارے . وقتے امام دستور داده ڪه به جبهه اعزام شویم ، #باید در هر شرایطے برویم و نگذاریم اجنبیها به ڪشورمان وارد شوند . هیچ جا مثل ایران نیست و باید با جان و دل از آن حفاظت ڪنیم».
او در جبهه چندین بار مجروح شد ، یڪے از این دفعات سر ، دست و پایش ترڪش خورده بود ، اما با این حال #جبهه را ترک نڪرد و اڪنون به دلیل موجگرفتگے ، عوارض ناشے از آن ڪه در اعصاب و روان بروز میڪند را تحمل میڪند😔
همین شرایط حضور پدرش ، در جبهه سبب شد تا پسرم🥀هم زود بزرگ شود و احساس مسئولیت ڪند و پایبند به انقلاب باشد همیشه میگفت : زن نباید بلند صحبت ڪند غلام عباس🥀 با اینڪه ۱۲ ـ ۱۳ ساله بود ، بیشتر از سنش میفهمید و حرفهاے بزرگتر از سنش را میزد.
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
در زمان فتنه 88 گفته بود هرکس از #سید علی حمایت نکند فردا #امام زمانش را همراهی نخواهد کرد یعنی با آن #سن کم ذوب در #ولایت بود.
🍃🌷🍃
همیشه از من بعنوان پدرش میخواست #خاطرات #جبهه و #جنگ را بازگو کنم. وقتی از #عملیاتها و #خاطرات #رزمندگان برایش صحبت میکردم انگار داشت #پرواز میکرد.
🍃🌷🍃
#عاشق #روایت فتح بود تا جایی که وقتی #روایت فتح پخش میشد میرفت جلوی تلویزیون مینشست. همیشه میگفت مایی که انقدر درس خواندهایم نمیتوانیم مثل این #رزمندههایی که بعضاً سواد کمی هم دارند باشیم.
🍃🌷🍃
یکبار حین تماشای#روایت فتح دستهایش را بلند کرد و گفت: "خدایا ای کاش ماهم در زمان #جنگ بودیم و اینقدر #حسرت #دفاع مقدس را نمیخوردیم. اگر من #شهید نشوم نامردی ست"😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
به روایت از یکی از دوستان:
#مجتبی در زمان غربت امام(ره) در سالهای ۴۰ و ۴۱ پا به عرصه زندگی گذاشت و شاید جزو همانها بود كه امام فرمود #سربازان من در قنداق هستند، قرار گرفت.
🍃🌷🍃
رشد و نمو در خانوادهای بسیار اصیل با پدرش حاج عبدالرحمن و #اعتقاد شدید به لقمه #حلال و دامن پر مهر مادری به سرعت میگذشت مثل اینكه او باید سریع رشد میكرد و برای #مأموریت خدایی آماده شود.
🍃🌷🍃
#جوانی سرشار از #شادابی و #طراوت و #صورتی شدیداً #گیرا و #جذاب رفته رفته در بحبوحه انقلاب و پیروزی آن گویی به #اسماعیلی رشید برای #قربانی آماده میشد.
🍃🌷🍃
و# تربیت دینی و برخاسته از #شعوری خاص باعث شده بود كه در كنار تمام #فعالیتهای مسجد و #حضور در مراحل مختلف #انقلاب پا به پای #مردم او را در #جبهه دیگری نیز به #استادی برساند.
🍃🌷🍃
#علاقه زیادش به كسب #علم و #ادب او را به #استادی بیبدیل در تاریخ اسلام تبدیل كرده بود، كه با #ورودش به #سپاه و #كردستان و پس از آن در #دفاع مقدس همیشه برای #حضور او در #سنگرها و #پایگاهها مجادله بود.
🍃🌷🍃
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷