eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
حتما بخوانید👇👇 یادمه حاج حسین یکتا میگفتن؛ اون دنیا معلوم نیست برای ما سلام الله علیها و رو بیارن برای حساب رسی! یکی از 🌹 رو میارن میشه و اعمال مون رو بر اساس اعمال خواهند سنجید... ان شا الله اون دنیا مجلسی تشکیل خواهد شد! به ریاست شهید ...🌹 نمایندگانی از جنس چمران، باکری، آوینی، زین الدین، همت، کاظمی، خرازی، بابایی و کاوه و ... و سخنگوی هیات رییسه! جاویدالاثر حاج و خواهند کرد مسئولان خائنی که و مردم را ندیدند و جیب و را ترجیح دادند... ندیدند پسر و دختر جوان کشور را و اسیرِ حزب بازی خودشان شدند... و مُهر را بر پیشانی رییس جمهوری می‌زنند که به بار آورد... مسئولین بی درد... و آن روز مصادره خواهد کرد اموال با تصاحب کرده‌ی نجومی بگیران را به نفع ... دلمان می‌خواهد... که پای شکنجه‌ شده‌ی خود را در جلسه سازمان ملل به همگان نشان داد و شد سند جنایت ... شهید حسین علم الهدی: نه چپ، نه راست، صراط مستقیم... بی تفاوت نباشیم... به قول شهید آوینی آن که شیعه بودن دارد! قطعا امتحان را پس خواهد داد... سید علی تنها نخواهد ماند...
نمی‌شناسیم اهالی خانه را اما حرف زیاد دارند و درد هم از صبرِ جانباز شاید هم همراهی هر چه هست است و عشق دردی که میخرند... رافراموش نکنیم🌷 فراموش نڪنیم ڪہ ، از شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقل می کنم از اخوی جانم و رد می شوم🥀🖤 ی روضه همین است فقط یک " سوخته " را سوخته ها می‌فهمند قیامت سرِ سر بند " تو " بی بی دعواست این‌ سخنم‌ را شهدا می فهمند شهید بیمزارم کن به رسم مادرم زهرا س ✅🥀 آرزومه🌷⃟💚🕊⃟🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✋ خداحـافـظ؛ نزدیکــترین رفیـق خداحـافـظ؛ آرام تــرین اَنیـس خداحـافـظ؛ عاشق ترین همــراه خداحافظ # افطارانه های پر از پرواز خداحافظ پر از اُمیـــد خداحافظ دلهای عاشقانه سحر ❤️ ♡••♡••♡••♡••♡ 🦋🦋🦋
من داستانی که می خوام بگم مربوط به خودم نیست در مورد یکی از دوستانمه که با هم رابطه نزدیکی داشتیم و تقریباً از جیک و پوک زندگی همدیگه خبر داشتیم از زمانی که نوجوان بودم توی مدرسه با هم آشنا شدیم و کم‌کم انقدر رابطه مون صمیمی شد که هر لحظه یا موقع هر تصمیمی برای زندگیمون با همدیگه مشورت می کردیم اما آنقدر رابطه مون عمیق بود که دیگه خانواده هامونم در جریان قرار گرفته بودن و باعث رفت آمد خانواده هامونم شده بودیم خیلی دوست خوبی بود برام و دختر خیلی سالمی بود اما تنها مشکلی که توی زندگیش داشت این بود که پدرش به شدت ازش متنفر بود فکر میکردم باباش مثل خیلیا عقده های دوران کودکی و داره و کلا اخلاقشه که اینجوری باشه بالاخره در ایام قدیم کمبود ها بیشتر از الان بود و فکر میکردم اخلاقشه که همه باهاش کنار اومدن ادامه دارد کپی حرام
اما به مرور متوجه شدم که نه اصلا به خاطر این نیست چون با بقیه بچه هاش خوب بود و تنها مشکلش با همین دوستم بود زهرا هر موقع برام درد دل میکرد میگفت که بابام خیلی اذیتم میکنه وقتی میشینم سر سفره بهم میگه تو مفتخوری و فقط باید عین گاو بریزم تو حلقت، برام که خواستگار میاد میگه این دوست پسر تو بوده و ابروی منو داری میبری من تمام خواستگارامو رد می کنم میگم می خوام برم دانشگاه میگه هرکی میره دانشگاه خرابه با اینکه دوست من حتی اون موقع تازه دوست پسر داشتن مد شده بود و همه دوست پسر داشتن زهرا با هیچ پسری رابطه نداشت همیشه برام گریه می کرد من دلداریش میدادم خبر داشتم که داره برای کنکور میخونه بهش گفتم چه رشته ای میخوای بری می گفت می خوام مهندسی بخونم ولی بابام همش بهم میگه تو میخوای بری دانشگاه خراب بشی ادامه دارد کپی حرام
اینا شاید حرفهایی باشه که به نظر خیلی ها چیز بدی نباشه اما این حرفها برای این دوست من نابودگر بود ی روز دیدم صورتش کبوده پرسیدم چیشده تعریف کرد یکی از دوستای بابام برای پسرش اومد خواستگاریم اومدن خونه مون و با بابام حرف زدن گفتن با همدیگه بریم اتاق حرف بزنیم ی دفعه بابام شروع کرد به داد و بیداد که چرا من میخوام جلوی بابام با ی پسر برم اتاق حرف بزنم شروع کرد به کتک زدن من که تو خرابی تو با این پسره دوستی تو میخوای بری تو اتاق با این کار بد انجام بدید هر چقدر جلوشو میخواستن بگیرن نمیتونستن و بدتر میزد بابام، من التماس میکردم که بابا اینجوری نیست بهم میگفت تو خرابی که دوست بابام اومد جلو گفت تو داری به من توهین میکنی مرد حسابی یهو بابام بدتر زدم و گفت بخاطر تو دوستم ناراحت شد هرچقدر به پدرم التماس کردم پدرم اهمیت نداد ادامه دارد کپی حرام
تا اینکه دوست پدرم به پدرم حمله کرد گفت داری میکشیش مشکلت ماییم ما میریم، انقدر خجالت کشیدم خیلی دلم برای دوستم میسوخت هیچ کاری ازم بر نمیومد که براش انجام بدم شش ماه گذشت یه بار که زنگ زدم خیلی گریه کرد گفتم چی شده گفت داشتم برای کنکور درس میخوندم مامانم گفت شام چی درست کنم منم یهویی گفتم قرمه سبزی بابام گفت مگه چیزی هم برای خونه میاری که سفارش غذا میدی تو باید علف بذارن جلوت، گریه میکرد و میگفت خیلی دلم شکست منم اومدم اتاق گفتم هیچی نمیخوام یهو صداش عوض شد بهم گفت بابام منو خیلی عذابم میده بعدم قطع کرد فرداش مامانش زنگ زد بهم گفت تو خواب فوت کرده خیلی ناراحت شدم خیلی گریه کردم مریض شدم وقتی پدرشو دیدم شکسته شده بود مشخص بود خیلی ناراحته و عذاب وجدان داره ولی دیگه سودی نداشت ناراحتی اون ارزشی نداشت انقدر بهش فشار روانی اورده بود که توی خواب ایست قلبی کرد ادامه دارد کپی حرام
الان چند سال از این موضوع داره میگذره من هنوز که هنوزه دلم نمیاد قورمه سبزی بخورم چون خیلی به دوستم وابسته بودم خیلی هم ناراحت شدم برای اینکه فوت کرد یه روز یه مطلبی خوندم نوشته بود حرف ها بیشتر از گلوله ها آدم میکشند واقعاً همینه باهم مهربون باشیم ما هممون قربانی یه سری تربیت های غلط و یه جورایی رفتار های غلطی که تو خانواده هامون افتاده شدیم ولی حداقل از خودمون همین الان شروع کنیم که خوب باشیم درست رفتار کنیم حالا گیرم من یه نفرم ناراحت کردیم چیزی گیرمون نمیاد آخرش چی میشه؟ تو رو خدا با هم مهربونی کنید الان بابای دوست من از وقتی که دوستم فوت شده مریضه این همه اذیت کردن یک بچه برای چی؟ از همین الان به خودتون قول بدید که با همه خوب باشید خوبی هیچ وقت به کسی ضرر نرسونده پایان کپی حرام
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ‍ چه کرده ای؟ نه تنها آدم ها بلکه را به هم ریخته ای.... چند روز است نیت می کنم چند خطی از تو بنویسم، دفتر می شود و قلم لام تا کام حرفی برای نوشتن ندارد.حتی پای عقربه های هم برای رسیدن به چنین لحظه ای می لنگد.تو با رفتنت همه را خودشان کردی. در نامت را جست و جو کردم ، آن تصویر معروف دلم را به بازی گرفت.در کودکی خواندی و در روزهای جوانی ارباب شدی. چشم های شجاعت در لحظه اسارت، فروغ هایم را گرفت.آن بیابان و آن ها برایم عصر را تداعی می کند.نمی دانم در آن بیابان بوده است یا نه اما خداراشکر که خانواده ات طعم اسارت را نچشیدند . از هر چه بگذرم لب های خشکیده ات ای است پر از درد، ، داغ نمی دانم چه گذشت بر تو از تا اما پیکر جراحت دیده و جداشده ات برایم و زینب مضطر را زنده کرد چه شد این چنین شبیه ارباب شدی.چه شد که دل ها را زیر و رو کردی.چه کرده ای که هرگاه به تو می اندیشم مهمانم می شود و زانوهایم می لرزند به قول خودت جامعه روز به روز سخت تر شود و روز به روز پیشرفت می کند و پاک بودن سخت است.تو برای رسیدن به چیزهای خوب تر از خوب هایت گذشتی.برای ما که بین بد و بدتر دست و پا می زنیم دعا کن. حافظ آیه های نور، تو را قسم به آن ، برای شفای دل های مرده ما اندکی یا من اسمه دوا بخوان. داریم و درمان گم کرده ایم. راستی شهادتت مبارک .دعای فرج بخوان تا برسد نجات این روزهای 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۱ تیر ۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۸ مرداد ۱۳۹۶.منطقه التنف مرز بین سوریه وعراق 🥀مزار شهید : نجف آباد اصفهان
مدافع حرم محمد صاحبکرم اردکانی 🍃🌷🍃 شهریور ماه سال ۱۳۶۱# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. در کودکی مادرش را از دست داده بود😔 و خواهرش جوانی و عمر خود را صرف بزرگ کردن ایشان و دیگر خواهرها و برادرهایش کرده بود. 🍃🌷🍃 متاهل بود،  اردیبهشت ماه سال   ۱۳۸۷#   ازدواج کرد، طول زندگی مشترک ایشان کمتر از ۷ بود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان همان ابتدا می‌دانست که مردم برایش است و با دیدن اخبار جنگ و ظلم به مسلمانان حالش منقلب می‌شد.😔 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : سال‌ها بود زمزمه رفتن به و برای مبارزه با تکفیری‌ها را داشت، در سال 92# برای رفتن مصمم‌تر شد. 🍃🌷🍃 ابتدا مخالفت می‌کردم ولی بالاخره در برابر د برای رفتن تسلیم شدم و در 93# او را به سوی حق بدرقه کردم.😭 🍃🌷🍃 اوایل که من مخالفت می‌کردم سعی نمی‌کرد که با صحبت کردن مرا راضی کند بلکه ترجیح می‌داد که با رفتار کاری کند تا من با قلبم راضی شوم.😔 🍃🌷🍃 بعد از رفتنش خانواده ام تا زمان اطلاع نداشتند و خانواده هم بعد از رفتنش متوجه شدند.😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم در آنجا را دیدم که از خودم کشیدم و خودم را کردم، پر از تاول، ورم کرده، تاول زده، ٫ نفس و... 😔 آنجا بستری شدم و باب زندگی جدیدی برایم باز شد. 🍃🌷🍃 هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفته‌ای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون می‌‌خونی؟» برگشتم، بود.😭😭 🍃🌷🍃 آن روزها من صدایی داشتم و گاهی در می‌‌خواندم. گفتم: «چی دوست داری بخونم؟» گفت: «اون شعر حسین حسین که شب عملیات می‌خوندی.»😭 🍃🌷🍃 در بخش طبی 4 بیمارستان امام 40 بودیم که اکثر آنها شدند و من چون حاد نبود، ماندم. بعضی‌ها ماندند😭 وعده‌ای رفتند.😭 من آن شب باز برای دلشان خواندم: حسین حسین شعار مظلومان است شهادت افتخار عاشقان است.💔 🍃🌷🍃 دیگه اشک نمی‌‌ریخت، استغاثه نمی‌‌کرد، نمی‌‌دانم آدم بود یا فرشته! بهش گفتم: «چی شده ، تو که همیشه می‌‌گفتی با باش» 😭 🍃🌷🍃 با صدای گرفته گفت: «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را می‌‌گفت. حالتی شده بود که در عمل دم نایژک‌های ریه تاول می‌‌زد و در بازدم تاول‌ها پاره می‌شد.😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت هفتم به روایت از همسر : شب‌های بسیاری بود که می‌دیدم او روی بام می‌رود و می‌کشد، می‌گفتم چرا ما را بیدار نکردی؟ می‌گفت من برای و رفتم و را هم می‌کشم، شما را چرا بیدار کنم؟💔 🍃🌷🍃 {یاد تمام عزیز با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت اول مدافع حرم محمد صاحبکرم اردکانی 🍃🌷🍃 شهریور ماه سال ۱۳۶۱# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. در کودکی مادرش را از دست داده بود😔 و خواهرش جوانی و عمر خود را صرف بزرگ کردن ایشان و دیگر خواهرها و برادرهایش کرده بود. 🍃🌷🍃 متاهل بود،  اردیبهشت ماه سال   ۱۳۸۷#   ازدواج کرد، طول زندگی مشترک ایشان کمتر از ۷ بود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان همان ابتدا می‌دانست که مردم برایش است و با دیدن اخبار جنگ و ظلم به مسلمانان حالش منقلب می‌شد.😔 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : سال‌ها بود زمزمه رفتن به و برای مبارزه با تکفیری‌ها را داشت، در سال 92# برای رفتن مصمم‌تر شد. 🍃🌷🍃 ابتدا مخالفت می‌کردم ولی بالاخره در برابر د برای رفتن تسلیم شدم و در 93# او را به سوی حق بدرقه کردم.😭 🍃🌷🍃 اوایل که من مخالفت می‌کردم سعی نمی‌کرد که با صحبت کردن مرا راضی کند بلکه ترجیح می‌داد که با رفتار کاری کند تا من با قلبم راضی شوم.😔 🍃🌷🍃 بعد از رفتنش خانواده ام تا زمان اطلاع نداشتند و خانواده هم بعد از رفتنش متوجه شدند.😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت اول مدافع حرم محمد صاحبکرم اردکانی 🍃🌷🍃 شهریور ماه سال ۱۳۶۱# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. در کودکی مادرش را از دست داده بود😔 و خواهرش جوانی و عمر خود را صرف بزرگ کردن ایشان و دیگر خواهرها و برادرهایش کرده بود. 🍃🌷🍃 متاهل بود،  اردیبهشت ماه سال   ۱۳۸۷#   ازدواج کرد، طول زندگی مشترک ایشان کمتر از ۷ بود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان همان ابتدا می‌دانست که مردم برایش است و با دیدن اخبار جنگ و ظلم به مسلمانان حالش منقلب می‌شد.😔 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : سال‌ها بود زمزمه رفتن به و برای مبارزه با تکفیری‌ها را داشت، در سال 92# برای رفتن مصمم‌تر شد. 🍃🌷🍃 ابتدا مخالفت می‌کردم ولی بالاخره در برابر د برای رفتن تسلیم شدم و در 93# او را به سوی حق بدرقه کردم.😭 🍃🌷🍃 اوایل که من مخالفت می‌کردم سعی نمی‌کرد که با صحبت کردن مرا راضی کند بلکه ترجیح می‌داد که با رفتار کاری کند تا من با قلبم راضی شوم.😔 🍃🌷🍃 بعد از رفتنش خانواده ام تا زمان اطلاع نداشتند و خانواده هم بعد از رفتنش متوجه شدند.😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇