#خاطرات یک رزمنده
از شهید آوینی پرسیدند : شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این #مقام رسیدند..؟
گفت: یکی را دیدم سه روز در هوای گرم در خط مقدم جبهه روزه گرفته بود
هر چه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط جائز نیست خودت را چرا اذیت میکنی جواب نداد...
وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود خب آقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشوی سه روز روزه میگیری تا#نفس سرکش را مهار کرده باشی..!
التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🍃بزرگترین آرزویم را از خدا خواسته بودم ;جایی برای خودم این آرزو را نوشتم :
"ای کاش لباس تک سایزی که شهید آوینی بهش اشاره دارند ,اندازه من هم بشه !"
;اما می دانستم برای رسیدن به این آرزو باید خیلی تلاش می کردم .
#رفیق_مثل_رسول
#خاطرات
#عکس
شهادت آرزومه💚🌷🖤🕊
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
🖋 #خـــاطرات
قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت: اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند...
همسر فاتح سوسنگرد ، سردار
#شهید #علی_تجلایی
🌸به مناسب سالروز #تولد
#شهید_علی_تجلایی
تاریخ تولد : ۵ مرداد ۱۳۳۸
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
✨🍃🌸🌻☘🌹
🍃🌸🌻☘🌹
🌸🌻☘🌹
🌻☘🌹
☘🌹
🌹
🌹📜#خاطرات
شهیدمدافع وطن #آیت_الله_خانعلی_پور
✨تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۰
✨محل تولد : فارس
✨درجه : ستوان دوم
✨محل شهادت : سراوان سیستان و بلوچستان
✨علت شهادت : درگیری با اشرار مسلح
💚شب قبل از شهادتش به مناسبت هفته نیروی انتظامی دعوت شده بودیم مراسم جشن. پسر سه سالهاش، محمد، بدجوری به بابا آیت وابسته بود و مرتب از سر و کولش بالا میرفت. محمد قبل از عید نوروز به دنیا آمده بود و آیت، مثل خیلی از همکاران، به دلیل آماده باش ایام عید نتوانسته بود موقع تولد فرزندش حاضر باشد. شاید به همین خاطر میخواست یک طوری جبران کند. او با صبوری خاص خودش محمد را بغل میکرد و نوازش میداد. عجیب به پسرش علاقه داشت. خودش میگفت: «آگه تو خونه باشم و محمد بیدار باشه برای بیرون رفتن مشکل دارم. چون اصرار داره حتماً با خودم ببرمش. صبحها هم یواشکی که او خواب است میآیم سر کار».
💚 صبوری جناب سروان خانعلی پور بین همکاران زبانزد بود. گوش شنوایی داشت برای شاکیان. وقتی یک بلوچ با توپی پُر برای شکایت میآمد پاسگاه خیلی متواضعانه با او برخورد میکرد. طوری بود که بیشتر ارباب رجوعها با برخوردهای جناب سروان آرام میشدند. آیت در سلام کردن پیشقدم بود حتی به سربازان و همکارانی که از خودش درجه کمتری داشتند .
💚 صبح شانزدهم مهر ماه ۱۳۹۳ تلفن پاسگاه زنگ خورد. صدای دادخواهی یک آدم ضعیف و مظلوم در گوشی پیچید. با لهجه محلی التماس میکرد که به فریادش برسیم: «اینها دزد ناموسن. اینها بی شرفن. به دادمون برسین ...». نباید تعلل میکردیم. سریع با آیت و چند نفر از همکاران سوار ماشین شدیم و به آدرسی که مرد بیچاره گفته بود رفتیم. جلوی یک مدرسه که رسیدیم ناگهان ۲ دستگاه پژو به ما حمله شد و ماشینمان را به رگبار بستند.
💚 دیگر نفهمیدم چه شد. به هوش که آمدم به من گفتند: «جناب سروان خانعلی پور شهید شده». نامردها با این روش کثیف برایمان تله گذاشته بودند و حافظان امنیت و ناموس مردم را به خاک و خون کشیدند.
✨شادی روح مطهرش صلوات✨
💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#خاطرات شهدا...
❤️احترام به سادات ...❤️
سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرارا زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم.
چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل
است.
از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.
چند نفر به استقبالش رفتند. او را صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آن ها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم.
بی مقدمه گفتم: آقای تورجی زاده من دوست دارم به گردان یازهرابیایم.
گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من می خواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟
نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد
یکدفعه پرید تو حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد.
بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست!
من به گردان آن ها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آن ها هم بسیار با محبت برخورد می کرد.
📚خاطرات شهید محمد تورجی زاده
🔊راوی: دکتر سید احمد نواب
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
🕊🍂🍂🕊
<💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #خاطرات
از شیعیان کشورهای لبنان ، عراق، سوریه و ... دوستانی داشت و گاه درباره شان چیزهایی میگفت ،
یک بار پرسیدم شیعه های لبنان بهترند یا عراق ؟
گفت: شیعه های لبنان مطیع و ولایت پذیرترند ،
شیعیان عراق هم در جنگیدن و شجاعت بی نظیرند،
دلشان هم خیلی با اهلبیت است طوری که تا پیششان نام حسین «ع» و زینب «س» را می بری ، طاقتشان را از دست می دهند ،
گفتم شیعه های ایران کجای کار هستند ؟
گفت: « شیعه های ایران هیچ جای دنیا گیر نمی آیند !»
🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضایی
.
به روایت برادر شهید
📗منبع :کتاب تو شهید نمی شوی،
ص ۷۱
🌹 #شهدا_را_فراموش_نکنیم
#سلامصبحتونمتبرکبهلبخندشهدا
هدیه به روح ارواح طیبه شهدا صلوات
﷽
🌷 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌷
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🦋🦋🦋
#بهفرمانرهبریباحضوریپرشوردرانتخاباتشرکتمیکنیم✅
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#قسمت_دوم
درسش درحوزه خوب بود، اما در حالی که سال دوم حوزه را سپری می کرد پس از سفرش به #کربلا حال و هوای دیگری در ایشان ایجاد شد.😔🍃⚘🍃
جوانی فعال و سر زنده بود و در بسیج مدرسه فاطمیه فعالیت می کرد، از آنجایی که قدرت بیان خوبی داشت به عنوان #راوی راهیان نور در شلمچه نیز حضور داشت.🍃⚘🍃
به دلیل سن کمی که داشت در اولین دوره اعزام به مناطق عملیاتی استقبال کمی از ایشان شد.🍃⚘🍃
اما وقتی توانایی اش را دیدند در اعزام های بعدی خواستار حضورش در منطقه شدند تا به #تشریح عملیات ها و یادمان های جنگ بپردازد. همیشه #خاطرات شهدا و فرماندهان جنگ را مطالعه می کرد و مرتب از خاطرات #عمو و #پسر عموی شهیدش می پرسید و خانواده برایش تعریف می کردند.
به روایت از پدر شهید :
پسرم #سعید صبح پنجشنبه 11محرم تلفنی با مادرش صحبت کرده و خبر داده بود که ماموریتم تمام شده و به زودی برمی گردم.😭 باورش کمی برای مادرش سخت بود. درست عصرهمان روز(11محرم) به #شهادت رسیده بود.😭
صبح جمعه دوستانم از #شهادت پسرم اطلاع داشتند، ظهر به من خبر دادند. با مسئولان سپاه تماس گرفتم خبر را تایید کردند.😭🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
در زمان فتنه 88 گفته بود هرکس از #سید علی حمایت نکند فردا #امام زمانش را همراهی نخواهد کرد یعنی با آن #سن کم ذوب در #ولایت بود.
🍃🌷🍃
همیشه از من بعنوان پدرش میخواست #خاطرات #جبهه و #جنگ را بازگو کنم. وقتی از #عملیاتها و #خاطرات #رزمندگان برایش صحبت میکردم انگار داشت #پرواز میکرد.
🍃🌷🍃
#عاشق #روایت فتح بود تا جایی که وقتی #روایت فتح پخش میشد میرفت جلوی تلویزیون مینشست. همیشه میگفت مایی که انقدر درس خواندهایم نمیتوانیم مثل این #رزمندههایی که بعضاً سواد کمی هم دارند باشیم.
🍃🌷🍃
یکبار حین تماشای#روایت فتح دستهایش را بلند کرد و گفت: "خدایا ای کاش ماهم در زمان #جنگ بودیم و اینقدر #حسرت #دفاع مقدس را نمیخوردیم. اگر من #شهید نشوم نامردی ست"😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷