eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
یک‌ رزمنده از شهید آوینی پرسیدند : شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این رسیدند..؟ گفت: یکی را دیدم سه روز در هوای گرم در خط مقدم جبهه روزه گرفته بود هر چه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط جائز نیست خودت را چرا اذیت میکنی جواب نداد... وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود خب آقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشوی سه روز روزه میگیری تا سرکش را مهار کرده باشی..! التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🍃بزرگترین آرزویم را از خدا خواسته بودم ;جایی برای خودم این آرزو را نوشتم : "ای کاش لباس تک سایزی که شهید آوینی بهش اشاره دارند ,اندازه من هم بشه !" ;اما می دانستم برای رسیدن به این آرزو باید خیلی تلاش می کردم . شهادت آرزومه💚🌷🖤🕊 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🖋 قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است . گفتم ، چه آرزویی داری؟ درحالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت: اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید . از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم ؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم . هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم ؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند... همسر فاتح سوسنگرد ، سردار 🌸به مناسب سالروز تاریخ تولد : ۵ مرداد ۱۳۳۸ ‍ 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
‍ ✨🍃🌸🌻☘🌹 🍃🌸🌻☘🌹 🌸🌻☘🌹 🌻☘🌹 ☘🌹 🌹 🌹📜 شهیدمدافع وطن ✨تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ ✨محل تولد : فارس ✨درجه : ستوان دوم ✨محل شهادت : سراوان سیستان و بلوچستان ✨علت شهادت : درگیری با اشرار مسلح 💚شب قبل از شهادتش به مناسبت هفته نیروی انتظامی دعوت شده بودیم مراسم جشن. پسر سه ساله‌اش، محمد، بدجوری به بابا آیت وابسته بود و مرتب از سر و کولش بالا می‌رفت. محمد قبل از عید نوروز به دنیا آمده بود و آیت، مثل خیلی از همکاران، به دلیل آماده باش ایام عید نتوانسته بود موقع تولد فرزندش حاضر باشد. شاید به همین خاطر می‌خواست یک طوری جبران کند. او با صبوری خاص خودش محمد را بغل می‌کرد و نوازش می‌داد. عجیب به پسرش علاقه داشت. خودش می‌گفت: «آگه تو خونه باشم و محمد بیدار باشه برای بیرون رفتن مشکل دارم. چون اصرار داره حتماً با خودم ببرمش. صبح‌ها هم یواشکی که او خواب است می‌آیم سر کار». 💚 صبوری جناب سروان خانعلی پور بین همکاران زبانزد بود. گوش شنوایی داشت برای شاکیان. وقتی یک بلوچ با توپی پُر برای شکایت می‌آمد پاسگاه خیلی متواضعانه با او برخورد می‌کرد. طوری بود که بیشتر ارباب رجوع‌ها با برخوردهای جناب سروان آرام می‌شدند. آیت در سلام کردن پیشقدم بود حتی به سربازان و همکارانی که از خودش درجه کمتری داشتند . 💚 صبح شانزدهم مهر ماه ۱۳۹۳ تلفن پاسگاه زنگ خورد. صدای دادخواهی یک آدم ضعیف و مظلوم در گوشی پیچید. با لهجه محلی التماس می‌کرد که به فریادش برسیم: «این‌ها دزد ناموسن. این‌ها بی شرفن. به دادمون برسین ...». نباید تعلل می‌کردیم. سریع با آیت و چند نفر از همکاران سوار ماشین شدیم و به آدرسی که مرد بیچاره گفته بود رفتیم. جلوی یک مدرسه که رسیدیم ناگهان ۲ دستگاه پژو به ما حمله شد و ماشینمان را به رگبار بستند. 💚 دیگر نفهمیدم چه شد. به هوش که آمدم به من گفتند: «جناب سروان خانعلی پور شهید شده». نامردها با این روش کثیف برایمان تله گذاشته بودند و حافظان امنیت و ناموس مردم را به خاک و خون کشیدند. ✨شادی روح مطهرش صلوات✨ 💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهدا... ❤️احترام به سادات ...❤️ سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرارا زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود. چند نفر به استقبالش رفتند. او را صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آن ها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی زاده من دوست دارم به گردان یازهرابیایم. گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من می خواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟ نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد یکدفعه پرید تو حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آن ها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آن ها هم بسیار با محبت برخورد می کرد. 📚خاطرات شهید محمد تورجی زاده 🔊راوی: دکتر سید احمد نواب Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
🕊🍂🍂🕊 <💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✍ از شیعیان کشورهای لبنان ، عراق، سوریه و ... دوستانی داشت و گاه درباره شان چیزهایی میگفت ، یک بار پرسیدم شیعه های لبنان بهترند یا عراق ؟ گفت: شیعه های لبنان مطیع و ولایت پذیرترند ، شیعیان عراق هم در جنگیدن و شجاعت بی نظیرند، دلشان هم خیلی با اهلبیت است طوری که تا پیششان نام حسین «ع» و زینب «س» را می بری ، طاقتشان را از دست می دهند ، گفتم شیعه های ایران کجای کار هستند ؟ گفت: « شیعه های ایران هیچ جای دنیا گیر نمی آیند !» 🌹 . به روایت برادر شهید 📗منبع :کتاب تو شهید نمی شوی، ص ۷۱ 🌹 هدیه به روح ارواح طیبه شهدا صلوات ﷽ 🌷 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌷 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
درسش درحوزه خوب بود، اما در حالی که سال دوم حوزه را سپری می کرد پس از سفرش به حال و هوای دیگری در ایشان ایجاد شد.😔🍃⚘🍃 جوانی فعال و سر زنده بود و در بسیج مدرسه فاطمیه فعالیت می کرد، از آنجایی که قدرت بیان خوبی داشت به عنوان راهیان نور در شلمچه نیز حضور داشت.🍃⚘🍃 به دلیل سن کمی که داشت در اولین دوره اعزام به مناطق عملیاتی استقبال کمی از ایشان شد.🍃⚘🍃 اما وقتی توانایی اش را دیدند در اعزام های بعدی خواستار حضورش در منطقه شدند تا به عملیات ها و یادمان های جنگ بپردازد. همیشه شهدا و فرماندهان جنگ را مطالعه می کرد و مرتب از خاطرات و عموی شهیدش می پرسید و خانواده برایش تعریف می کردند. به روایت از پدر شهید : پسرم صبح پنجشنبه 11محرم تلفنی با مادرش صحبت کرده و خبر داده بود که ماموریتم تمام شده و به زودی برمی گردم.😭 باورش  کمی برای  مادرش سخت بود. درست  عصرهمان روز(11محرم) به رسیده بود.😭 صبح جمعه دوستانم از پسرم  اطلاع داشتند، ظهر به من خبر دادند. با مسئولان سپاه تماس گرفتم خبر را  تایید کردند.😭🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم در زمان فتنه 88 گفته بود هرکس از علی حمایت نکند فردا زمانش را همراهی نخواهد کرد یعنی با آن کم ذوب در  بود. 🍃🌷🍃 همیشه از من بعنوان پدرش می‌خواست  و را بازگو کنم. وقتی از  و برایش صحبت می‌کردم انگار داشت  می‌کرد. 🍃🌷🍃 فتح بود تا جایی که وقتی فتح پخش می‌شد می‌رفت جلوی تلویزیون می‌نشست. همیشه می‌گفت مایی که انقدر درس خوانده‌ایم نمی‌توانیم مثل این  که بعضاً سواد کمی هم دارند باشیم. 🍃🌷🍃 یک‌بار حین تماشای فتح دست‌هایش را بلند کرد و گفت: "خدایا ای کاش ماهم در زمان بودیم و این‌قدر  مقدس را نمی‌خوردیم. اگر من نشوم نامردی ست"😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷