eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان از سال ۹۷# یک دیگر در راه انداخت که آنجا هم ۸۰ از عمدتاً خانواده هستند. 🍃🌷🍃 بود سال بود، ایشان در ایام نور در و محصولات فرهنگی دایر کرد و را با تخفیف ۵۰ ارائه می‌داد. 🍃🌷🍃 سال پشت سرهم علاوه بر اینکه خودش در اربعین می‌کرد، همیشه زیادی را همراه خود می‌برد و می‌گفت باید کاری کنیم اربعین هر سال بشه. 🍃🌷🍃 خیلی دوست داشت حرم بشود که از محل کارش اجازه رفتن ندادند. بود و به دلیل اجازه رفتن نمی‌دادند. 🍃🌷🍃
قسمت دوم ایشان از سال ۹۷# یک دیگر در راه انداخت که آنجا هم ۸۰ از عمدتاً خانواده هستند.1 🍃🌷🍃 بود سال بود، ایشان در ایام نور در و محصولات فرهنگی دایر کرد و را با تخفیف ۵۰ ارائه می‌داد. 🍃🌷🍃 سال پشت سرهم علاوه بر اینکه خودش در اربعین می‌کرد، همیشه زیادی را همراه خود می‌برد و می‌گفت باید کاری کنیم اربعین هر سال بشه. 🍃🌷🍃 خیلی دوست داشت حرم بشود که از محل کارش اجازه رفتن ندادند. بود و به دلیل اجازه رفتن نمی‌دادند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم یک انداخت و با خوبش ظرف سال این تبدیل به یکی از مراکز کتاب در شد. 🍃🌷🍃 مهدی از ۱۵ پیش در بحث نور در و کتاب را . می‌گفت تا وقتی زنده هستم این را ادامه می‌دهم. فقط سال گذشته به دلیل بحث کرونا نمایشگاه تعطیل شد. 🍃🌷🍃 در این مهدی را با ۵۰ تخفیف در مردم قرار می‌داد. خود انتشارات ۳۰ نهایتاً ۴۰ تخفیف می‌داد، 🍃🌷🍃 آن وقت می‌آمد پیدا می‌کرد و هم قرار می‌داد و را با ۵۰ تخفیف می‌فروخت. داشت و می‌گفت من هر چه دارم از برای دارم.😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
خانواده ما با فرهنگ و عجین بود، ولی فکر و نبود پسرم برایم سخت بود، اما این سختی را به خاطر مسیری که قدم در آن گذاشته بود تحمل می‌کردم. خوشحالم که در رفت و به رسید و شد. را هم برای خدا می‌خواست. 🍃⚘🍃 از شاخصه‌های اخلاقی برادرم از من سؤال می‌کرد؛ اینکه چطور بچه‌ای برای خانواده بود؟ چه رفتار‌هایی داشت که در نهایت منجر به شد. می‌خواست بداند برادرم چطور توانست در آن سن و سال راهی شود و چطور در سالگی شد. 🍃⚘🍃 بسیار به روز‌های و او برای رسیدن به و میدان می‌خورد. زمانی که# برادرم شهید شد، من ۱۱ سال داشتم. وقتی از من در مورد سؤال می‌کرد، من اطلاعات و حرف‌هایی را که از مادر و پدر و اطرافیانم شنیده بودم برایش روایت می‌کردم. برادرم مذهبی را مطالعه می‌کرد؛ کتاب‌هایی نظیر انبیا و... من که می‌خواستم به دست بزنم می‌گفت: نباید به این‌ها دست بزنی پاره می‌شوند. 🍃⚘🍃 خوب یادم است سال‌ها بعد، یک روز رفت خانه مادرم و گفت: انبیای دایی را بدهید من مطالعه کنم، چرا نگهش داشتی مادرجان. مادرم گفت: این‌ها یادگاری است! به مادرم گفت بدهید ما هم مطالعه کنیم تا ثوابش برسد به روح دایی! 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇