#بیمعرفت ۵
و نمیکرد ی روز بهش گفتم زکات علم نشرانست انقدر بهم بد و بیراه گفت منم هیچی نگفتم ی روز که پیش فرناز بودم خواهرشوهرش تماس گرفت و گفت یک ماه به عروسی دخترش مونده و هنوز نتونسته جهیزیه ش رو کامل کنه از فرناز خواست بیاد پیش مادرش بمونه تا یکی دو روز که بتونه با خیال راحت بره کم و کسری جهیزیه رو بخره یا خودش بره و جهیزیه رو بخره، اما دوباره فرناز قبول نکرد و اخر هم با بهونه های بیخودی کاملا فهموند که اصلا روی کمک من حساب نکن. وقتی تلفن رو قطع کرد با ناراحتی بهش گفتم احمدرضا دیگه بزرگ شده اصلا نیازی به کمک های تو نداره که همیشه اونو بهونه میکنی من بهت اشاره کردم احمدرضا رو میبرم پیش خودم و حواسم بهش هست ولی تو اصلا توجه نمیکنی جرا به بقیه کمک نمیکنی؟
#پایان
#کپی_حرام ❌❌❌
#کاکتوس ۵
میچسبیدم بهش، یاد وقتایی که تو اوج نداریش از بابام قرض گرفتم و بهش دادم که بتونه زندگیمون رو درست کنه وقتی پولا رو خرج کرد و تموم شد تازه شروع کرد به قهر و اذیت من که پولی نبوده و همش در حد ی بستنی بوده میگفت تو با نگاهت منو تحقیر مبکنی خرفی نبود کا در نیاره ولی من عاشق شوهرمم حتی الان که ازش دلخورم، خیلی دوسش دارم ولی دیگه دست کشیدم از همش خوب بودن عاشقشم ولی ازش دلخورم و دل شکسته نمیذارم ناراحتیم رو بفهمه ولی خیلی دیر یاد من افتاد دقیقا من کاکتوس زندگیش بودم که انقدر بی اهمیتی کرد تا رفتم سمت نابودی و الان میخواد نجاتم بده
از همه خواننده های کانال میخوام که مراقب کاکتوس های زندگیتون باشید تا با دست خودتون نابودشون نکنید من کاکتوس زندگی شوهرم بودم که به این روز انداختم
#کپی_حرام
#پایان
به روایت از #حاج محمدرضا غیاثالدین #همرزم و #دوست #شهید :
#حاج محمود در دوران #دفاع مقدس #کارهای زیادی انجام میداد و #مسئولیتهای زیادی هم داشت اما #حضور در واحد #اطلاعات #عملیات لشکر ۱۷
#علی بن ابیطالب (ع)🌷#مهمترین #مأموریت او بود.
🍃🌷🍃
از همان اوایل #دفاع مقدس تا #پایان #جنگ در مناطق #عملیاتی حضور داشت، همچنین بلافاصله بعد از #جنگ #پایه گذار حرکتی شد که امروز به #راهیان نور معروف است.
🍃🌷🍃
در همان زمان به صورت #خودجوش #کاروانهایی را به سمت #مناطق #جنگی هدایت میکرد که بعد از #دو الی #سه سال مقوله #راهیان نور در #سراسر #کشور #مطرح شد لذا در #راه اندازی این #کاروان #نقش محوری داشت.
🍃🌷🍃
#راهیان نور برای #دانشجویان را #راه اندازی کردند، همیشه یک #پشتیبان در #مجموعه #راهیان نور بود و هر مشکلی پیش میآمد ایشان آن را #برطرف میکرد.
🍃🌷🍃
در یکی از #سفرهایی که در #طلاییه به عنوان #راهیان نور داشت با یکی از #فرماندهان #تفحص #شهدای کشور ملاقاتی میکند و از آن پس کار #تفحص #شهدا نیز در زندگی این #شهید بزرگوار جای خود را باز میکند.
🍃🌷🍃
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#طلا ۵
بهش خبر رسید که طلا خیلی گرون میشه و افزایش قیمتش سه برابریه و وقت فروشه شوهرم جو گیر شد و رفت دارو ندارمون رو فروخت هر چی بهش گفتم نکن گوش نداد و فروخت همه رو تبدیل کرد به طلا و گذاشت و توخونه منم از طلاها یکم برداشتم اونقدری بود که نفهمه ی روز که رفتیم مهمونی وقتی برگشتیم دیدیم همه جیز سرجاشه جز طلاها پلیس خبر کردیم و گفتن که طلایاب میزنن تو خونه ها و فقط طلا رو میبرن نتونستیم دزدا رو بگیریم شوهرم دگاز ناراحتی افسردگی گرفت و جون فقیر شد دوست دخترش ولش کرد شوهرمم از اول شروع کرد به کار اما من اون طلایی که برداشته بودم و رو نکردم
#پایان.
#ماجرای_کاپشن ۶
ازم عذرخواهی کرد و گفت اون دونفر از سر وسوسه ی همسایه ها و شایدم حسادت این رفتارهارو کردند ازم خواست حلالشون کنم.
بخاطر سعید حلالشون کردم یک ماه بعد سعید گفت انتقالی گرفته تا برای سکونت به شهر پدرو مادرم بریم،برام جالب بود از همون ابتدای خاستگاری سعید با من و پدرم شرط گذاشته بود که تا اخر عمر نزدیک خونه ی مادرش زندگی میکنیم،
اما شوهر عزیزم بخاطر رفتارهای بد خونواده ش ترجیح داد ازشون دور بشم تا دوران بارداری و زایمان رو در ارامش بگذرونم..
هروقت یاد اونروز کذایی میفتم سجده شکر بجا میارم،خدا خیلی دوستم داشت که خیلی زود اون دونفر رو رسوا کرد،و مکر اونها رو به خودشون برگردوند
#پایان
#کپی_حرام
#عاقبت_تمسخر ۶
یه مدت گذشت یه روز دیدم مامان برخلاف گذشته که خیلی به نماز اهمیتی نمیداد مشغول نماز هست و هربار بعد از نماز به ذکر و دعا مشغوله،خوب که دقت کردم شنیدم استغفار میکنه.
ازینکه متوجه خطاش شده و توبه کرده بود خیلی خوشحال شدم.
از همون روز برای شفای مادرم و برطرف شدن مشکل پوستش چله ی زیارت عاشورا برداشتم .
مدتی بعد به پیشنهاد یکی از اشنایان مامان در کنار داروهای شیمیایی درمان طب سنتی رو هم اغاز کرد و یکسال بعد لکه های صورت و بدنش رو به بهبود رفت.
درسته هنوز بصورت کامل ذرمان نشده اما با کرم پودر میتونه پوشش بده.
مادرم دیگه کسی رو مسخره نمیکنه و حتی خاله ها و مادربزرگم رو نیز از اون کار منع میکنه.
#پایان
#کپیحرام
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🍃هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و #رسم_شهادت ندارم.😔
هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و #صاف شود ،دلم یک #پایان متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 😓
.
🍃دلم پر میکشد برای #مکتبی که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم.😞
.
🍃کاش متفاوت به آخر برسیم!😌
وگرنه #مرگ
پایان همه قصه هاست.🌹
.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
🌸 به مناسبت سالروز
#تولد #شهید_سعید_بیاضی_زاده
.
📅تاریخ تولد : ۵ تیر ۱۳۷۳
.
📅تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۵ .حما سوریه
.
🥀مزار شهید : روستای محمد آباد ساقی
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🍃هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و #رسم_شهادت ندارم.😔
هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و #صاف شود ،دلم یک #پایان متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 😓
.
🍃دلم پر میکشد برای #مکتبی که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم.😞
.
🍃کاش متفاوت به آخر برسیم!😌
وگرنه #مرگ
پایان همه قصه هاست.🌹
.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
🌸 به مناسبت سالروز
#تولد #شهید_سعید_بیاضی_زاده
.
📅تاریخ تولد : ۵ تیر ۱۳۷۳
.
📅تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۵ .حما سوریه
.
🥀مزار شهید : روستای محمد آباد ساقی
🦋🦋🦋
#آه_مظلوم ۵
بابام وقتی اومد مارو از اتاق بیرون اورد و براش همه چیزو گفتیم اونم با پلیس تماس گرفت به جزم کودک ازاری و دزدی شکایت کردیم زن بابام و پلیس گرفت و بعد از اثبات همهچیز به زندان افتاد از داخل زندان نهریه ش رو اجرا گذاشت بابامم چون کم بود ی جا پرداخت کرد ولی خودش از غصه و کنایه مردم مریض شد و خونه نشین داداشم با سن کمش نمایشگاه و میگردونه و منم از بابام مراقبت میکنم زن باباممزندانه و فعلا نمیتونه بیاد بیرون درسته که شرایط ما یکم سخت تر شد ولی حداقل از زیر دست زن بابام بیرون اومدیم و همش بخاطر حضرت محسنه، خدا جواب همه رو داد بابام از خجالت اتفاقاتی که افتاده و وقتی بعد از دستگیری زن بابام خبر فساد اخلاقیش تو شهر پیچید بابام دیگه بیرون نمیره
#پایان
❌کپی حرام ⛔️
#خزان زندگی ۵
تا اینکه از شدت بیماری فوت شد مرگ زیبا برای همه ما سخت بود خواهر کوچیکمون که هیچ وقت ارامش نداشت مدام در نقشه و جنگ بود که شوهرش رو حفظ کنه بعد از مرگش پدرم خیلی منزوی شد عذاب وجدان داشت و میگفت که اون باعث مرگ زیبا شده تو مراسم سوم زیبا ی چیزی نظرم رو جلب کرد شکمعفت خانم خیلی جلو بود و مشخص بود که بارداره ولی اونکه بیوه بود وقتی حسین وارد خونه شد از نگاه هاشون بهممشخص بود که خبراییه نمیخواستمباور کنم ولی وقتی حسین رفت پیشش و گفت تو شرایطت حساسه برو خونه تا بیام مطمئن شدم رفتم سر قبر زیبا و تنها تصویری که ازش مقابل چشمهام اومد زمانی بود که حسین زن اولش رو داشت و زیبا یواشکیمیخوند و میرقصید
هوو هوو یارمهوو سرمزارت هوو
به عفت خانم نگاه کردم از اینکه بارداره و قبل از مرگ زیبا با هم بودن عصبی شدم ولی دیدم چیزیکه زیبا برای یکی دیگه میخواست سرخودش اومد
#پایان.
❌کپی حرام ⛔️
#قسمت_هفتم
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠شهید روح الله کافی زاده💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
#پایان
قسمت ششم
مادرم نقل میکنند که پدرتان را در #پایان هر #عملیات در #بیمارستانهای شیراز و تهران #جستجو میکردیم.😭😭
🍃🌷🍃
#دوستان و #همرزمان پدرم نقل میکردند ما ندیدیم که حتی #یکبار #صدای #سوت توپ و موشک بیاید و #شهید #بابانظر روی زمین #دراز بکشد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #سردار #شهیدمحمد حسن نظر نژاد معروف به #بابانظر هم درتاریخ ۱۳۷۵/۵/۷# راهی #کردستان شد تا از #واحدهای لشکر بازدید کند،وقتی به ارتفاعات #کردستان رسید، به دلیل #کمبود #فشار هوا دچار #تنگی نفس شد و قبل از این که #نیروهای امدادی ایشان را به پایین بیارند ،به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇