#فشار ۱
برادر کوچیکم با اینکه مردی شده بود ولی از بچگی لوسش کرده بودیم و اونم حسابی ناز میکرد برامون دیگه همه عادت کرده بودیم نازش رو بکشیم و بذاریمش روی چشم هامون، سنش به زن گرفتن رسید و براش دنبال ی زن خوب بودیم دختر زیبایی رو پیدا کردیم که خانواده خوبی هم داشت برادرمم از خدا خواسته قبول کرد و رسمی رفتیم خواستگاری دختره جواب مثبت داد و قرار عقد و عروسی گذاشتیم دوتا برادر دیگه م و ما چهارتا خواهر از خوشحالی پرواز میکردیم وضع مالی بابام خوب نبود و داداشمم درامد انچنانی نداشت همگی براش قرص کردیم که همه چیزش بهترین باشه به عالم و ادم رو زدیم که داداشمون کم نیاره و از مراسماتش راضی باشه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۲
بعد از ازدواج زنش شروع کرد بهش فشار اوردن که بیشتر کار کن و با این درامد نمیشه زندگی کرد داداشمم بالاجبار بیشتر کار میکرد گاهی از گلوم میزدم یواشکی میدادم به داداشم که سرش جلوی زنش نیاد پایین، مدتی بود که همش دعوا میکردن و اصلا مراعات نمیکردن که ممکنه کسی بفهمه چون طبقه بالای خونه بابام زندگی میکردن کم و بیش ما در جریان بودیم ی روز رفتم در خونشون رو زدم و گفتم بس کنید مامان بابا ارامش میخوان هر روز هر روز دعوا میکنید که چی بشه؟ یهو زن داداشم گفت اخه درد منو نمیدونید که داداشم تلاش داشت ساکتش کنه و رو اورد به تهدید کردن که حرف بزنی میکشمت زن داداشمم گفت داداشتون معتاده تمام این دعوا ها هم برای همینه، اولش که فهمیدم بهش فشار اوردم که دوبرابر کار کن تا شاید بذاره کنار اما نذاشت و بدتر شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۳
دنیا دور سرم چرخید چرا داداش من باید معتاد بشه؟ به همه گفتم و ازشون خواستم ی فکری بکنن بالاخره به دستور برادر بزرگتم قرار شد که بفرستیمش کمپ و مخارج زنش رو بدیم همین کارم کردیم چندماهی کمپ بود و ترک کرد وقتی برگشت سرحال تر بود و میگفت جبران میکنه خیلی خوشحال بودیم که ترک کرده داداشم دوباره رفت سرکار و اینبار زنش هم باردار شد که امیدواری داداشمبیشتر بشه موفق هم بود اما نمیدونم چی شد واقعا برام هنوز سواله وقتی که همه چیز خوب بود دوباره رو اورد به اعتیاد این بار زنش تحمل نکرد ول کرد رفت طلاق گرفت اینبار بابام وارد عمل شد و مدام با برادرم دعوام میکرد دیگه پسرشون هفت ساله بود هر روز بهش فشار میاورد که باید ترک کنی و این وضع زندگی نیست
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۴
داداشمم چون از اول لوس بود شخصیت قوی و مقاومی نداشت با کوچکترین فشاری وا میداد هر چی بابام بیشتر فشار میاورد داداشم بدتر میشد انقدر که دیگه توان سرکار رفتن نداشت با نون خشک و اشغال جمع کردن خرج خودش رو میداد خرج پسرشم با ما بود، پسرش هر روز قد میکشید و ما ماتم میگرفتیم که اینده این بچه چی میشه؟ هر گسی م اعتراضی میکرد بابام سرزنشش میکرد که شماها باعث و بانی روزگار برادرتون هستید ی روز داداش بزرگم زنگ زد و گفت که برادرمون توی ی باغ خودش رو کشته بهش گفتم دروغه و دیشب خونه ما شام خورده اونم گفت بعد از خونه شما خودش رو کشته این خبر داغونم کرد ارزوی مرگ میکردم داغ برادر برام سخت بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۵
بابام بعد از مرگش به ما گفت که شماها مقصرید و اگر انقدر لوس و بی مسئولیتش نمیکردید اینجوری نمیشد برادر زاده عزیزم تو سن یازده سالگی یتیم شد مادرش وقتی فهمید مدتی بردش پیش خودش ولی اونم زندگی داشت و نمیتونست نگهش داره الان پدرم اجازه نمیده زیاد بهش نزدیک بشیم میگه مثل باباش بیچاره ش میکنید و نمیذارید این خیر ببینه ما خیلی پشیمونیم شاید بابامون راست میگه و ما مقصر مرگ برادرمون و یتیمی برادر زاده مون هستیم گاهی میگم شاید بخاطر فشارهایی بود که بابام بهش میاورد یا با زن گرفتنش بهش فشار اومد و ما براش کم گذاشتیم که معتاد شد بعد از مرگش هیج کدوم روز خوشی نداشتیم و نداریم
#پایان.
❌کپی حرام ⛔️
قسمت ششم
مادرم نقل میکنند که پدرتان را در #پایان هر #عملیات در #بیمارستانهای شیراز و تهران #جستجو میکردیم.😭😭
🍃🌷🍃
#دوستان و #همرزمان پدرم نقل میکردند ما ندیدیم که حتی #یکبار #صدای #سوت توپ و موشک بیاید و #شهید #بابانظر روی زمین #دراز بکشد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #سردار #شهیدمحمد حسن نظر نژاد معروف به #بابانظر هم درتاریخ ۱۳۷۵/۵/۷# راهی #کردستان شد تا از #واحدهای لشکر بازدید کند،وقتی به ارتفاعات #کردستان رسید، به دلیل #کمبود #فشار هوا دچار #تنگی نفس شد و قبل از این که #نیروهای امدادی ایشان را به پایین بیارند ،به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇