🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_عبدالحمید_حسینی
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
تاریخ تولد : ۱۵ آذر ۱٣۴۱
تاریخ شهادت : ۱٣ اردیبهشت ۱٣۶۱
محل شهادت : خرمشهر
مزار شهید : شیراز_دالرحمه
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
🍃در تکاپوی لحظه های اخر الزمان، کسی رستگار شد که به #صاحبِ_زمان دلبست و با هر نفس قلب خویش را به عشق صاحبش پیوند داد♥️
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
🍃کسی که در میانه آتش و خون، دست در دست #دوست نهاد و با شمشیر برنده حق به پیکار رفت.
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
کسی مانند او، همانند عبدالحمید حسینی؛ که به رسم فرزندی و به احترام مادر عالم، شبانه و به دست امام زمانش در آغوش خاک آرمید.
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
🍃اینبار این داستان، روایتگر شوقیست که در وصف خورشید پشت ابر میتپید. روایتگر او، که امواج #عشق شاهد بیتابی های پرستو های دلش بودند.
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
🍃داستانی که همچنان جاریست و همچون نهری، حیات بخش جوانه ها و #لالهها است؛ تا روزی که به یاد عشق، همانند او گلگون گلبرگهایشان را به خاک سپرده و ریشه در #آسمان فشانند🕊
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
🍃«الهم الجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی عجل الله تعالی فرجه
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
ولی ما را به #لشکر 10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
#شهید دفاع مقدس، سید علی خرازانی
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۴۷/۲/۲۰# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد.
پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت.
🍃🌷🍃
به عنوان #بسیجیی در #جبهه حضور داشت و #بیست و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در #سد دزفول به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از دوستان #شهید :
در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از #بهترین و #صمیمی ترین #همکلاسی هایم #امیر ( سیدعلی ) بود.
🍃🌷🍃
دوران بسیار #دوست داشتنی و #خاطره آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم
منزل ما ابتدای خانی آباد نو و منزل #امیر کوچه 60 بود.
🍃🌷🍃
گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که #جنگ پای بسیاری از #نوجوانان و #جوانان را به #جبهه باز کرد و البته #امیر بیشتر از من پای #کار بود.
🍃🌷🍃
تا این که 12#خرداد 65# باز هم با هم #ماموریت گرفتیم که به #جبهه بریم #علی دوست داشت به #گردان عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در #گردان حمزه باشم.
🍃🌷🍃
#شهید دفاع مقدس، سید علی خرازانی
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۴۷/۲/۲۰# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد.
پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت.
🍃🌷🍃
به عنوان #بسیجیی در #جبهه حضور داشت و #بیست و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در #سد دزفول به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از دوستان #شهید :
در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از #بهترین و #صمیمی ترین #همکلاسی هایم #امیر ( سیدعلی ) بود.
🍃🌷🍃
دوران بسیار #دوست داشتنی و #خاطره آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم
منزل ما ابتدای خانی آباد نو و منزل #امیر کوچه 60 بود.
🍃🌷🍃
گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که #جنگ پای بسیاری از #نوجوانان و #جوانان را به #جبهه باز کرد و البته #امیر بیشتر از من پای #کار بود.
🍃🌷🍃
تا این که 12#خرداد 65# باز هم با هم #ماموریت گرفتیم که به #جبهه بریم #علی دوست داشت به #گردان عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در #گردان حمزه باشم.
🍃🌷🍃
به روایت از #حاج محمدرضا غیاثالدین #همرزم و #دوست #شهید :
#حاج محمود در دوران #دفاع مقدس #کارهای زیادی انجام میداد و #مسئولیتهای زیادی هم داشت اما #حضور در واحد #اطلاعات #عملیات لشکر ۱۷
#علی بن ابیطالب (ع)🌷#مهمترین #مأموریت او بود.
🍃🌷🍃
از همان اوایل #دفاع مقدس تا #پایان #جنگ در مناطق #عملیاتی حضور داشت، همچنین بلافاصله بعد از #جنگ #پایه گذار حرکتی شد که امروز به #راهیان نور معروف است.
🍃🌷🍃
در همان زمان به صورت #خودجوش #کاروانهایی را به سمت #مناطق #جنگی هدایت میکرد که بعد از #دو الی #سه سال مقوله #راهیان نور در #سراسر #کشور #مطرح شد لذا در #راه اندازی این #کاروان #نقش محوری داشت.
🍃🌷🍃
#راهیان نور برای #دانشجویان را #راه اندازی کردند، همیشه یک #پشتیبان در #مجموعه #راهیان نور بود و هر مشکلی پیش میآمد ایشان آن را #برطرف میکرد.
🍃🌷🍃
در یکی از #سفرهایی که در #طلاییه به عنوان #راهیان نور داشت با یکی از #فرماندهان #تفحص #شهدای کشور ملاقاتی میکند و از آن پس کار #تفحص #شهدا نیز در زندگی این #شهید بزرگوار جای خود را باز میکند.
🍃🌷🍃
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#دوست ۱
من وقتی که دانشجو بودم توی دانشگاه با شوهرم دوست شدیم و ازدواج کردیم من و علی زندگی خوبی داشتیم علی با یکی از دوستای دوران بچگیش خیلی دوست داشت رفت و آمد کنه و بعد از چند بار که باهاس تماس گرفته بود و تونسته بود باهاش ارتباط بگیره دعوتشون کرد خونمون اونا ازدواجشون سنتی بود و در ظاهر خیلی همدیگرو دوست داشتن همسر رضا زن خوبی بود من ازش خوشم میومد با هم صحبت میکردیم آدم های محترمی بودن علی و رضا تمایل داشتند که با هم دیگه ارتباط بگیرند منو همسر رضا به خواسته شون تن دادیم بعد از اینکه ما رضا رو پیدا کرده بودیم متوجه شدیم که ازدواج کرده رفت و آمد زیادی می کردیم صمیمیت ما هر روز بیشتر از قبل بود
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۲
یا ما می رفتیم خونشون یا اونا خونه ما بودن، علی می گفت که قبلا با رضا عین دوتا برادر بودند و خیلی صمیمی بودن رابطشون چیز بدی نبود که من بخوام جلوش رو بگیرم هر روز صمیمی تر بودیم و تقریبا همه می گفتند انگار علی و رضا برادرن و منو شکوفه همسر رضا جاری هستیم خیلی خوش میگذشت اما زن رضا از زندگیش خیلی ناراضی بود همیشه پیشم تعریف میکرد که رضا یه وقتا منو نادیده میگیره یا به خواسته هام اهمیت نمیده همیشه بهش میگفتم که زندگی قرار نیست به وقف مراد ما باشه یه وقتا ما باید خودمون را با شرایط تطبیق بدیم شوهرت مرد خوبیه عادیه یکم اختلاف نظر داشته باشید اما در حالت کلی شوهرت آدمیه که میشه بهش تکیه کرد شکوفه گاهی از علی تعریف میکرد و اینکه خیلی مرد خوبیه، علی و رضا خیلی بهم اعتماد داشتن گاهی اوقات مثلا علی زنگ میزد و میخواست که رضا منو تا جایی ببره
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۳
یا اگر شکوفه جایی بود و رضا نمیتونست بره دنبالش ما میرفتیم رابطمون خوب بود تا اینکه من به علی گفتم می خوام شاغل بشم بر خلاف قبل که علی مخالف بود اینبار استقبال کرد و گفت که تصمیم خوبیه و اجازه داد که من سرکار برم ولی موافقت یهوییش شک برانگیز بود وقتی که برای شکوفه گفتم شکوفه بهم گفت که بیخودی دارم گیر میدم و علی مرد خوبیه هر چقدر بهش می گفتم که رفتار علی مشکوکه شکوفه می گفت که نه تو بیخودی گیر دادی به شوهرت و علی فقط به تو اجازه داده که بری سرکار، رضا خیلی چشم پاک بود من توی اون چند سال رفت و آمدی که داشتیم هیچ وقت ندیده بودم که یک نگاه ناجور یا نابجایی بهم بکنه خیلی حیای چشمی داشت از وقتی که سر کار میرفتم شکوفه رابطه اش رو با من صمیمی تر از قبل کرده بود یه روز سر کارم حالم خوب نبود صاحبکارم بهم گفت که میتونم زودتر برم خونه و مشکلی نداره منم از خدا خواسته اومدم خونه میدونستم که علی سر کاره اما وقتی که وارد شدم متوجه صداهای خاصی از اتاق خواب شدم از لای در نگاه کردم و صحنه خیلی زشتی رو از شکوفه و علی دیدم خیلی دلم شکست اما اروم بیرون اومدم و فوری با رضا تماس گرفتم و ازش خواستم که بیاد خونه ما خودمم توی حیاط نشستم رضا در عرض چند دقیقه خودش رو رسوند خونه ما با هم رفتیم تو خونه میخواستم شکوفه رو ببینه و مطمئن بشه که بعدها نگه بهش تهمت زدی وقتی که رضا شکوفه و علی رو با هم دید بهشون حمله کرد و کتکشون زد منم از ناراحتی نمیدونستم چیکار کنم
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۴
رضا شکوفه رو با کتک از خونه ما بیرون برد علی هم همش بهم میگفت توضیح میدم نمیدونم چیو میخواست توضیح بده همه چیز واضح بود خیلی بهم التماس کرد که ترکش نکنم میگفت پشیمونم و اشتباه کردی هر کاری بگی میکنم بهش گفتم فقط می خوام طلاقم بده و تحت هیچ شرایطی حاضر به ادامه زندگی نیستم وقتی که دید من انقدر ازش ناراحتم و حاضر به ادامه زندگی نیستم تنها کاری که در حق من کرد در واقع تنها خوبیی که در حق من کرد این بود که خیلی راحت طلاقم داد و من تونستم از دستش راحت بشم خبر داشتم که رضا هم شکوفه را طلاق داده نمیدونستم که شکوفه و علی بازم باهم هستن یا نه و اصلا برام مهم نبود فقط تلاش میکردم خودم رو نجات بدم مدتی گذشت و من تونستم جایگاه خوبی تو جامعه پیدا کنم از لحاظ شغلی خیلی پیشرفت کرده بودم یه روز علی باهام تماس گرفت
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۵
شروع کرد به حرف زدن از گذشته و اینکه چقدر هر دو داغون شدیم گفت که میخواد من رو ببینه و منم قبول کردم تو ی کافه قرار گذاشتیم وقتی دیدمش شروع کرد به تعریف کردن که بعد از طلاق چقدر شکست خورده و سرخورده شده و ناراحت بوده دلم براش سوخت شاید تنها کسی که درکش می کرد من بودم هر دو باهم در یک شرایط یکسان بودیم تعریف کرد که شکوفه چند بار خواسته برگرده سر زندگیش اما رضا اجازه نداده و گفته که دیگه نمیخوادش منم گفتم که علی چند بار دنبالم اومد برنگشتم بهم گفت یه چیزی می خوام بهت بگم ولی نمیدونم چه جوری بگم من منظور خاصی به تو نداشتم و ندارم همون موقعی که زن علی بودی نگاه نابجایی بهت نکردم چون تو زن دوستم بودی اما الان که هر دو طلاق گرفتیم و هر دو یه درد رو کشیدیم ازت می خوام که با من ازدواج کنی دنبال انتقام گرفتن از علی نیستم چون میدونم که هنوز بهت علاقه دارم ولی من اگر اومدم ازت خواستگاری کنم به خاطر خودت بوده
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۶
پیشنهادش خوب بود منم ازش خوشم میومد اگر توی این دنیا یک نفر میتونست من رو درک کنه همین رضا بود ازش چند روز مهلت خواستم برای اینکه فکر کنم و اونم قبول کرد بعد از چند روز زنگ زد و جواب خواست منم جواب بله دادم و با خانواده ش اومد خواستگاری بعد از ازدواج متوجه شدم که شکوفه تمام حرف هایی که راجع به رضا میزده دروغ بوده اتفاقاً رضا مرد خوش اخلاق و خوش رفتاری بود بر عکس علی که یه وقتا زیادی عصبانی میشد اما رضا خیلی خودش رو کنترل میکرد با رضا زندگی عاشقانه ای دارم و خیلی خوشبختم بعد از ازدواج هم فوری باردار شدم الان سه تا بچه داریم و هر روز بیشتر از قبل دوسش دارم من شاید یک بار زندگیم رو به شکوفه باختم اما چیز با ارزش تری رو به دست آوردم
رضا خیلی از علی بهتره حداقل میدونم که تا آخر عمر بهم وفاداره خداروشکر می کنم که با رضا خوشبختم
پایان
کپی حرام
#پزشک مدافع سلامت،#شهید اصغر آقامحمدی
🍃🌷🍃
ایشان #فوق تخصص ایمونولوژی و #آلرژی اطفال و #رئیس مرکز #تحقیقات نقص ایمنی #دانشگاه تهران بود.
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۳۰/۳/۸# در اهواز در یک محله متوسط به اسم لشکر آباد به دنیا آمد، پدر و مادرش اصالتاً ملایری بودند که به اهواز مهاجرت و سال ها در اهواز زندگی کردند.
🍃🌷🍃
۴#خواهر و برادر بودند ، در دوره دبستان خیلی درسخوان نبود و سطح دبستانشان هم نیز از سطح بالای آموزشی برخوردار نبود.
#ویژگی بارزی که ایشان داشت این بود که #پرسشگر بود و #دوست داشت همه چیز را بداند.
🍃🌷🍃
در دوران ابتدائی دوست داشت #حقوق بخواند. دلیل این علاقه هنوز هم برایش روشن نیست. بهرحال دوره دبیرستان را در دبیرستان دکتر حسابی طی کرد.
🍃🌷🍃
سال اول امتحان کنکور به دلیل عدم انتخاب مناسب و آشنا نبودن در آزمون کنکور قبول نشد.
با #تلاش شبانه روزی،ایشان در سال دوم در #رشته #پزشکی پذیرفته شد و بعد از #اتمام سال دوم با گرفتن #موافقت به #دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل شد و در سال 1357#فارغ التحصیل شد.
🍃🌷🍃
قسمت هشتم
#مزار #شهید :
#مشهد مقدس، بهشت #رضا علیه السلام🌷
میان مزار دو #دوست صمیمی اش زمان #جنگ
(شریفی و ابراهیمی)
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهیدسرفراز
💠 سردار شهید محمد حسن نظر نژاد
معروف به #بابانظر💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
پایان