#عاقبت_تمسخر ۱
خانواده ی مادریم همگی اهل تمسخر دیگران بودند مدام در حال پچ پچ و مسخره کردن اطرافیان بودند،
پدرم ازین اخلاق مادرم و خونواده ش خیلی اظهار ناراحتی میکرد اما مادرم اصلا اهمیتی نمیداد،یه همسایه داشتیم که دختر ده ساله ش بخاطر مشکل حلقی تودماغی حرف میزد و اسمش مبینا بود،یروز مبینا برامون نذری اورد،مامانم طبق معمول مبینا رو به حرف گرفت و مکالمه رو طولانی کرد تا اون طفلکی رو وادار به حرف زدن کنه،وقتی رفت مامانم با تمسخر ادای مبینارو در میاورد، بابا با عصبانیت مامان رو خطاب قرار داد و گفت خدا شاهده یبار دیگه ببینم یا بشنوم کسی رو مسخره میکنی میفرستمت خونه بابات، با همه ی اخلاقات میسازم اما این یکی بدجور تن من رو میلرزونه،
ادامه دارد...
کپی حرام
#عاقبت_تمسخر ۲
خجالت نمیکشی پیش بچه ها اون طفل معصومو مسخره میکنی ؟
من میترسم یه روز قهر خدا یا آه این همه ادمی که هرروز یجور مسخره شون میکنی دامن بچه های من رو بگیره،
بعدش با چشم غره به اتاق رفت.
بابا راست میگفت مامان واقعا شورش رو دراورده بود،
از اون روز ببعد مامان دیگه پیش بابا اون رفتارو تکرار نکرد اما وقتی با خونواده خودش بود حتی تهدیدهای اون روز بابا رو به حالت تمسخر برای مادربزرگم و خاله هام تعریف میکرد و همگی با قهقهه میخندیدند.
بابا هم که فکر میکرد مامانم متنبه شده و دیگه اون رفتار رو تکرار نمیکنه ،
#ادامهدارد
#کپیحرام
#عاقبت_تمسخر ۳
ولی من دوسه مرتبه به بابا راپورت مامانم رو دادم که بابا باز هم بهش هشدار داد.
گذشت تا یه روز مامان با ناراحتی به بابا گفت روی پوست بدن و گردنم لکه های سفید افتاده باید برم دکتر ولی هر متخصص پوستی که میرفت و هرنوع دارو و پمادی مصرف میکرد موثر واقع نمیشد تا اینکه لکه ها به مرور نیمی از پوست صورتش رو هم درگیر کرد.
مادرم خیلی ناراحت بود و دیگه نه در مهمونی ها شرکت میکرد و نه بیرون ازخونه میرفت مدام جلوی اینه درحال تاسف خوردن برای پوست نازنینش بود
#ادامهدارد
#کپیحرام
#عاقبت_تمسخر ۴
یه روز که خوب روی صورتش دقیق شدم خیلی دلم براش سوخت قسمت بینی و لب و چونه طوری درگیر شده بود که بلاتشبیه شبیهِ،،،شبیهِ،،،،چیزی شده بود که از نام بردنش اِبا دارم...
به اعتقاد پدرم مامان بدجور مورد خشم و قهر خدا قرار گرفته بود ولی خودش اصلا این حرف بابا رو قبول نداشت و هربار سر این موضوع با پدرم جروبحث میکرد.
یه روز در خلوت بهش گفتم مامان بابا راست میگه تو خیلی دیکران رو مسخره کردی منم فکر میکنم خدا با بیماری پوستی و گرفتن زیباییت تنبیهت کرده ...
از حرفم خشمگین شد و سیلی محکمی بهم زد
با گریه کفتم کاش یبار با وجدان خودت خلوت میکردی اونوقت میفهمیدی من و بابا چی میگیم...
ادامه دارد...
کپی حرام
#عاقبت_تمسخر ۵
یه بار که هوا خیلی سرد بود مامان با شال گردن و کلاه بیشتر صورتش رو پوشوند تا برای خرید بیرون بریم توی کوچه دوتا دختر دبیرستانی با انگشت مامانم رو نشون دادند و گفتند عه داعشی بعد هم زدند زیر خنده ...
یروز دیگه هم که با مامانم برای عیادت مامان بزرگ که قلبش رو عمل کرده بود به بیمارستان رفتیم
اون روز مامان ماسک زده بود،و مقداری از صورتش رو پوشونده بود وقتی شیرینی رو به همراه تخت بغلی تعارف میکرد خانمه با نیشخندی تمسخرامیز تو صورت مامانم زل زده بود بعد هم با همون لهجه ی تند به بغل دستیش گفت واگیر دار نباشه منم مثل این بشم؟
گرچه مادرم به روش نیاورد اما رنگ و روی سرخ و چشمهای اشکیش و شالی که هرلحظه بیشتر روی صورتش رو پوشش میداد نشون میداد متوجه ی کنایه ی اون زن شده.
ادامه دارد...
کپی حرام
#عاقبت_تمسخر ۶
یه مدت گذشت یه روز دیدم مامان برخلاف گذشته که خیلی به نماز اهمیتی نمیداد مشغول نماز هست و هربار بعد از نماز به ذکر و دعا مشغوله،خوب که دقت کردم شنیدم استغفار میکنه.
ازینکه متوجه خطاش شده و توبه کرده بود خیلی خوشحال شدم.
از همون روز برای شفای مادرم و برطرف شدن مشکل پوستش چله ی زیارت عاشورا برداشتم .
مدتی بعد به پیشنهاد یکی از اشنایان مامان در کنار داروهای شیمیایی درمان طب سنتی رو هم اغاز کرد و یکسال بعد لکه های صورت و بدنش رو به بهبود رفت.
درسته هنوز بصورت کامل ذرمان نشده اما با کرم پودر میتونه پوشش بده.
مادرم دیگه کسی رو مسخره نمیکنه و حتی خاله ها و مادربزرگم رو نیز از اون کار منع میکنه.
#پایان
#کپیحرام