eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب نیمه شب وقتی بی خوابی می افتاد سرمان،دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند، خصوصا دوستان نزدیك.به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم.رفیقی داشتیم،خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود. یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش،شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی،بلند شو آفتاب زد. آقا چشمت روز بد نبیند،یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید،من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!! بیت المال خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، می گفتند: بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد. ورود كلیه بردران ممنوع شیشه در وردی ناهار خوری شكسته بود. این عبارت را با ماژیك قرمز روی كاغذی نوشته و به دیوار چسبانده بودنند:«ورود كلیه برادران ممنوع». موقع ناهار بود. سالن هم در دیگری نداشت. یعنی چه؟ هیچ كس تصور نمی كرد در بسته نباشد یا این كه قضیه شوخی باشد چند نفری رفتند پیش مسئول مربوط و داد و فریاد راه انداختند:«این چه وضعشه، در چرا بسته است، این كاغذ چیه كه نوشته اید؟» و از این حرف ها. بعد راه افتادند رفتند آشپزخانه. البته از در پشتی كه مخصوص مسئولان بود. جریان را كه تعریف كردند سر آشپز خندید و گفت:«اولاً در بسته نیست باز است. ثانیاً ما نگفتیم كلیه. گفتیم كلیه، برای همین روی لام تشدید نگذاشتیم».حسابی كفری شدیم. فكر همه چیز را می كردیم الا این كه آشپزها هم با ما بله! شیشه در وردی ناهار خوری شكسته بود. این عبارت را با ماژیك قرمز روی كاغذی نوشته و به دیوار چسبانده بودنند:«ورود كلیه برادران ممنوع». موقع ناهار بود. سالن هم در دیگری نداشت. یعنی چه؟ هیچ كس تصور نمی كرد در بسته نباشد یا این كه قضیه شوخی باشد چند نفری رفتند پیش مسئول مربوط و داد و فریاد راه انداختند:«این چه وضعشه، در چرا بسته است، این كاغذ چیه كه نوشته اید؟» احوالپرسی می گویند جواب های، هوی است و كلوخ انداز را پاداش سنگ! وقتی مثل آدم احوالپرسی نكنی نباید توقع داشته باشی ملاحظه ات را بكنند. ـ چطوری یا نه؟ خوب بودی بدتر شدی؟ ـ الحمدلله. تو چطوری؟ سرت درد می كرد پایت خوب شد؟ رفت و برگشت ✨🌹✨ @shahidma تقلید در كلیات به جایی بر نمی خورد، وای به وقتی كه پای جزئیات به میان آید، آن هم در زبان غیر مادری. ـ گیر عجب آدمی افتادیم ما! ـ خودت گیر عجب آدمی افتادی! جوان چهارده ساله پیرمردی بود از تك و تا افتاده اما در قبول مسئولیت به كم تر از حضور در خط مقدم و منطقه عملیاتی رضا نمی داد. ـ تو بااین سن و سال می خواهی بیایی جلو كه چه بشود؟ ـ من دیگر آدم قبل نیستم بعد از این مدت كه جبهه بوده ام دیگر مثل پسرهای چهارده ساله جوان شده ام! ✨🌹✨ @shahidma
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح اولین و تنها کانال خاطرات طنز جبهه 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🌸 ﷽ 🌸 🔰تکبیر 🔶سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه؛ آقای «فخرالدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.🍃💐 🔹طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش👞 شما بسیجیان هستم.»😳 🔸یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.🙃🤔 جمعیت هم با تمام توان الله‌اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!👌😂😂 اولین و تنها کانال خاطرات طنز جبهه ____✨🌹✨____ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
نماز میت🙏 عد از عملیات خیبر ۶ – ۷ نفر از دوستان آماده شدیم بریم مشهد مقدس زیارت،👥👤 از جمله دوستانی که با ما بودند، که چند نفرشون بعداً به شهادت رسیدند، آقای سید یدالله حسینی رئیس دفتر خادم الشهدا، محمد کریمی، دایی محمد بیطرفان حزب‌الله که شعارهای مرگ بر شاه ایشون معروف بود و درجنگ به شهادت رسید، مجتبی بهاءالدینی، خدا روحشان را شاد کند و ما رو هم با اونا مشحور کند،🙏 ما رسیدیم به مشهد مقدس، غسل زیارت کردیم و وارد صحن امام رضا علیه السلام شدیم، یه مرده تربتی آوردند نماز میت بهش بخونند، منم اون دوران حدود ۱۸ سال داشتم، 👱🏻بار اوّل بود می¬خواستم نماز میت بخونم و نمی دونستم نماز میت چه جوری هست، به دوستان گفتم بریم پشت سر این مرده نماز بخونیم، حدود ۳۰ نفر ایستاده بودند ما هم ۶ نفر بودیم به جمع اون بندگان خدا اضافه شدیم، حاج‌آقا جلو ایستاد، مثل نماز مغرب و عشاء و صبح گفت: الله‌اکبر، ما هم گفتیم الله‌اکبر و ایستادیم به نماز شروع کرد🙏 به نماز مرده خوندن و رفت تو تکبیر دومش، گفت: الله‌اکبر، من رفتم رکوع، مرتب می¬گفتم سبحان‌الله! سبحان‌الله! سبحان‌الله! دیدم همه دارند می خندند و رفقای ما پشت‌سرمون قاه قاه می‌خندند،😆 ما پاگذاشتیم به فرار تو حرم امام رضا علیه السلام، صاحب‌مرده اومد دنبال ما، گفت تو مرده مارو از بین بردی!😠 ____🍃😜💕😉🍃____ @shahidma ___❤️😂❤️_______