eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح اولین و تنها کانال خاطرات طنز جبهه 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🌸🌿 صدای را که می‌شنید سرگرم هر کاری که بود رهایش می‌کرد🚶‍♂ و آرام و بیصدا میرفت و مشغول می‌شد 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید ابراهیم هادی👆 اذانی که 18عراقی را کرد آزادسازی70کیومترازمنطقه‌علمیاتی گیلان غرب عملیات شد، رزمندگان اسلام تقریباهمه راآزاد کرده بودندعراق تلفات سنگینی داده بود یکی از تپه هاکه اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوزمقاومت میکردبچه هاتلاش کردندآنرا هم آزاد کنند. صبح روزبعد به سمت تپه حرکت کردیم،نیروهای زیادی ازعراق روی تپه مستقر بودندبافرماندهان ارتش صحبت کردیم دادیم به نتیجه نرسید ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی هاحرکت کردوبعدروی سنگی رو به قبله ایستاد. وباصدای بلندشروع به اذان گفتن کردهرچه دادزدیم که بیاعقب الان تورامیزنندفایده نداشت. تقریبااواخر ابراهیم بودکه اندازی عراقی هاقطع شده بود ولی همان موقع یک گلوله شلیک وبه گردن ابراهیم خون زیادی ازابراهیم میرفت به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد یکی ازبچه هاآمدوگفت یک سری ازعراقی ها آمده دستشان رابالا گرفته ودارند تسلیم میشوند مسلح بیاستیدشایدحقه ای باشد 18عراقی به همراه یک افسرخودشان را تسلیم کردند 🦋🦋🦋
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید ابراهیم هادی👆 اذانی که 18عراقی را کرد تولدت مبارک مَـــــــرد اردیبهشتے خدا می‌دانست که از همان اول، تو اهلِ بهشتے تولدت مبارک مـــــــرد... اے شـــღــید گمنام!! ما گمنام ترین گمنامان عالم امکانیم پس اے شـــღــید!! برایمان حمدے بخوان که تو زنده اے و ما مرده. 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ‌🍃خوب درس خوند و معنای واقعی را خیلی زود پیدا کرد که در13 سالگی برای نوشت "نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی، یا شاید من از تو دورم. کوچه ، پلاک یا مهدی. سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار ای دریای بیکران، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبح دم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند. تو کلید درِ تنهایی من! من تورا محتاجم. بیا ای انتظار شبهای بی پایان و..." 🍃با سیمش وصل شده بود به خود خدا ! که عهد نامه می نوشت، " بی حساب پیش، انشا ا.. چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز ان شاالله توفیق پیدا کنم مادام العمر و زیارت امین ا.. را بخوانم و..." 🍃 در ورزش پیشرفت های چشمگیری داشت و تونست در مبارزه با شیطان مدال شهادت را از آن خود کند. صحبت از غنچه نوشکفته ای است، راضیه نام که در ۱۱ شهریور ۱۳۷۱ همراه با صدای ملکوتی در مرودشت شیراز پا به زمین گذاشت ودرشامگاه بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۷ در «حسینیه سیدالشهدا» شیراز زمانی که نغمه «بی تو ای صاحب زمان» مداح فضای را عطرآگین کرده بود در اثر انفجار به شدت زخمی شده و ۱۸ روز بعد زینت مسافران آسمانی شد🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ شهریور ۱٣٧۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ اردیبهشت ۱٣٨٧ 🕊محل شهادت : شیراز 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
💌بسمـ رب الشـهدا.. عبدالکریم همان اهل معرفت بود؛ جوانی رشید که تبسم همیشگی اش جان میبخشید امیدت را، میشد مردانگی را در چشم هایش دید زمانی که در اوج جوانی چشم بر تعلقاتش بست و دل سپرد به جبهه و جنگ.... اصلا خود به تنهایی معلم آموختن عشق بود! تمامی قدم هایش در جاده ی زندگی را نذر رضای خدا کرده بود. صدای را که میشنید به سوی خالقش‌ میرفت وعاشقانه به جا می‌اورد رسم بندگی اش را... ایات قران را نیز با جانش تلاوت میکرد تمامی این ها زمینه شد برای نوکر شدن! شیعه تاب نمی اورد اسیرشدن بانوی صبر را... 🍃برای دفاع از حرم ال الله راهی سوریه شد. شهری که جای جایش تداعی کننده روضه های جانسوز اسارت است . رفت تا عباس بشود برای حضرت زینب(س) و چه خوب راهی را برگزید، چه خوب به چشم امد و دست خدا اورا به عنوان فداییِ خواهرحسین(ع) نزد خود برد... 🍃تویی که محضر اربابت ابرومند شدی شفاعت میکنی گنهکاران زمینی را؟! 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۵ دی ۱٣۴٨ تاریخ شهادت : ۱٩ تیر ۱٣٩۴ تاریخ انتشار : ۱٨ تیر ۱۴۰۰ محل شهادت : تدمر_سوریه مزار شهید : گلزار شهدای اهواز 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ لحظات استجابتــــــ دعا🙏 ❣اے شـــــهدا ❣امیـــــد ما ❣به شفاعتـــــ ❣شماستـــــ ✨اللهم الرزقنا شـــــهادت✨ ✨اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ✨ ✨ اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ✨ 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
14.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جبهه ها Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
قسمت سوم به روایت از پدر : رضای من از همان اول  بود. دایی بزرگوارش از دفاع مقدس بود و در مکتب پرورش یافت. 🍃🌷🍃 رضا نوه پسری بابابزرگ مادرش بود. یعنی بعد به دنیا آمد و از همان اوایل این حس در بین خانواده به وجود آمد که احسان دوباره  شده. همه  را در جایگاه می‌دیدند. 🍃🌷🍃 در دوران همیشه جزء شاگردان  و  اخلاق مدرسه بود تا جایی که هر مدیری در مقابل کم می‌آورد این را من از زبان  شنیده‌ام. 🍃🌷🍃  در اکثر جلسات مدرسه رضا را به عنوان  برای خانواده‌ها مثال می زدند و می‌گفتند این بچه به جای  می‌رسد. می گویند اگر ایشان  نمی‌شد ما به خیلی چیزها شک می‌کردیم. 🍃🌷🍃 دوران پیش دبستانی و دبستان را با موفقیت پشت سر گذاشت نه تنها از نظر درسی بلکه در بعد دوران (جزء 30 قرآن) را حفظ کرد و در حسینیه محل  می‌کرد و  می‌گفت. 🍃🌷🍃 دوران وارد پایگاه محل شد با آن کم پایگاه و ثابت نور شد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷