eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻پدر شهید ، شهید 16ساله ای که درحملات صهیونیست ها به رسید: 🔸پولی که برای اینده بچه‌م گذاشته بودم‌ رو بگیرید و باهاش موشک بسازید. ✏️ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد🌷 (مقام معظم رهبری (حفظه الله) 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 💠دو برادر مدافع حرمی که در یک روز به شهادت رسیدند ... 💐مصطفـی و مجتبـی . . . که مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل می‌شدند. 🍃عاقبـت تصمیم می ‌گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. اما حکایت " که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌هـا " برای این دو بـرادر رقم خورد ... 🌹مـادر شهیـدان می گوید : آنها برای اینڪه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم‌هایی بگذاریم ڪه طبیعی‌تر باشد؟ خودشان را پسرخاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان. 🎋بچه ها منو افغانستانی معرفی کرده بودند اگر تماس می ‌گرفتند باید با لهجه حرف می‌زدم. "با من تمرین کرده بودند" یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم ! شما جواد رضایی را می‌شناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم با کمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدر راحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند. 🥀پسـرانم راهی سوریه شدند ... من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. می‌دانستم ممکن است شهـید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را می‌دانستم بعد گفتم : راضی به رضای خدا هستم و قربون بی‌بی زینب (س) هم می‌روم که خاک پایش هم نمی‌شوم پسرانم فدای بی‌بی جان و هردو با هم فدایی حضرت زینب (س) شدند. 🌷 به مناسبت شهدای مدافع حرم و 🔹تولد مجتبی : ۱۲ فروردین ۱۳۶۷ 🔹تولد مصطفی : ۵ مرداد ۱۳۶۱ 🔹شهادت : ۲۲ تیر ۱۳۹۴. تدمر سوریه 🥀مزار : بهشت رضا 🦋🦋🦋
‍ ‍ 🕊🍂 🕊🍂 ✍ راوی پدر شهید: شهید متولد سال۶۲ بود و در شُرُف عقد بود که به شهادت رسید. سال۹۴ در خواست اعزام به سوریه کرده بود که با کسب رضایت از پدر و در نهایت رضایت مادر، شاد وخوشحال راهی سوریه می شود. مادرش میگفت رضایت را به خاطر اینکه فردای قیامت نزد حضرت زینب (س) شرمنده نباشد داده است. بنا بر صحبت مادر شهید سید مهدی تماسی نگرفته بود که همان روز از ارتش تماس گرفتند و خبر شهادت را میدهند. سیدمهدی با نوای آهنگران خو گرفته بود که همین، جرقه ای شده بود برای اعزام ایشان... در ابتدای اعزام، ابتدا در تدارکات مشغول شد ولی با اصرارهای فراوان به خط مقدم رفته و در توپخانه بکار گرفته می شود. پدر سیدمهدی میگوید او به نیت امام رضا(ع) با نام مستعار رضا میرود و هشتمین شهید ارتش بود. طبق وصیتش در وصینامه خود میخواهد مانند اربابش اربا اربا شود و همینطور هم میشود که در حلقه دشمن محاصره شده و با برخورد خمپاره در کنارش بدنش تکه تکه میشود... پدر و مادر در هنگام شنیدن خبر شهادت شکر گزاری کرده و سپاس خدا بر لب داشته اند و میگویند هرگز گله و شکایتی نداشته اند چرا؟ چون با خدا معامله کرده اند. سرانجام، در تاریخ ۹۹/۳/۱۵ ابتدا به تهران اعزام شده بود و پس از ۳روز به سوریه که بعد از ۳۵روز در منطقه سین در استان تدمر به شهادت رسید. حالا مادر وقت دلتنگی با سیدمهدی حرف میزند و با وی درد و دل می کند و شبهای جمعه و شبهای مقدس مثل شب قدر کنار عکس پسرش به دعا و مناجات میپردازد. 🖋خصوصیات اخلاقی قبل از رسیدن به سن تکلیف واجباتش را مثل روزه و نماز انجام میداد. حرف و عمل شهید یکی بود و حرفهای خوب را در عمل نشان میداد؛ مثل کمک و یاری به دیگران. اهل مسجد و کمک به دیگران بود؛ طوری که گاهی مبلغی از حقوق خود را معین کرده و در پاکت گذاشته و به نیت امام رضا(ع) به سربازان نیازمند میداد و خیلی خوش برخورد و خوش رو بود. بسیار منظم و شجاع بود. قاری قرآن بود و با قرآن مانوس بود. کتب دینی و مذهبی را زیاد مطالعه می کرد. دوستانی از جنس خودش و مذهبی داشت که حتی بعضی اوقات آنها را ارشاد می کرد. اهل ورزش بود و گاهی با پدر تمرین کشتی می کرد. صندوق خیریه ای در منزل داشت که مبالغ جمع شده را برای دوستان خود در اهواز میفرستاد. بسیار مأنوس با شهدا بود و کتابها و تصاویر شهدا زینت بخش اتاقش بود. در ایام محرم و صفر خود را وقف ابا عبدالله میکرد و در شهر درگز فعالیت زیادی در هیات داشت. ✨عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است ✨دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است 🌸به مناسبت سالروز 🔹تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱٣۶٢ 🔹تاریخ شهادت : ٢۰ تیر ۱٣٩٧ 🕊محل شهادت : جنوب حلب 🔹مزار شهید : مشهد •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
بخند جـان دلم... خنده ی تو پرتو نوری است که صبح را دل انگیز می کند.. که از درز کنار پرده ی اتاق رخنه می کند به داخل و تمام وجود آدم را گرم می کند! پس بی بهانه و بی دریغ بخند.. "دلیل دلگرمی من در صبح های تکراری و خسته کننده ... شهید علیرضا مرادی 🌷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 :1369/04/25 🔷سالروز زمینی شدنت مبارک🌸 • 🦋🦋🦋
🌹🌹💕💕🌺🌺🌹🌹 آی شهدا... که بودم... دیگر توان ماندن نیست! این روزها امان نمی دهد! دل تر از همیشه می تپد! و به سختی بالا می آید... هوای در جان مان افتاده... آی شهدا... به رسم ... به بی توان... به بی امان... به بی قرار... به های به شمارش افتاده... ... دعایم کن... وقتی می گویم: دعایم کن! یعنی دیگر کاری از دست برای خودم بر نمی آید... من به محتاج ترم تا ! پس؛ برایم در این شب ها بخواه... فقط ... 🦋🦋🦋
‍ ‍ می نویسم برای تو برای توکه بودنت را نه میبیند، نه گوش هایم می شنود، نه دستانم لمس می کند. تنها راه این است که را برایت قلم کنم و از تو بنویسم. از تبار بودی و هم نام امامت ، از همان کودکی نمک سفره خورده بودی .از بدو تولد ، از همان روزی که قرار بود نباشی تا شبی که در میان دستان نمک گیر خانه ارباب شدی. از همان روز مشخص شد. تو آمده بودی که حسینی باشی. آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود شد. فقط مرد میدان میخواهد. این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید. نمی دانم آن روز با چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود. زندگی که با طریق شهدا آغاز شود... سرانجامی جز هم نمیتواند داشته باشد! اصلا همسرت هم این را فهمیده بود. او هم میدانست میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی بروی تا جاودان شوی. اصلا که رفتی ، همین دخترت؛ زهرا هم انگار فهمیده بود که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد. دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت: سلام! ای پدرجان! من منم زهرایت دختر کوچک تو ای امید من و ای شادی تنهایی من یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟ و گفتم: پدر این بار نرو.. من همان روز فهمیدم طولانیست او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی. آن هم چه آمدنی.. چهارده خرداد ۹۲ ،با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی. و اینک ما مانده ایم و تویی که تا هستی ! 🕊به مناسبت تولد 📆تولد : ۸ مرداد ۱۳۵۵ 📅 شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۲ 🥀مزار : ...🌸🎉🌸 بخش هایی از شهید: «تفکر کردن بهتر از زیاد سخن گفتن است. زیرا تفکر، انسان را آگاهتر و زیاد سخن گفتن، انسان را دچار آفت زبان میکند که اعم است از دروغ و غیبت و ... داشتن مرد و زن نمیشناسد؛ چه در رفتار و چه در گفتار .. ما نباید فکر کنیم چون مرد هستیم میتوانیم از هر گفتاری و یا از هر پوششی استفاده کنیم. از نظر بنده جوان با حیا کسی است که بالاتر مچ دستش را نامحرم نبیند. سفارش من به همسر و دخترم حفظ است. از همسر بزرگوارم میخواهم که فرزندانم را همچون من عزیزمان پرورش دهد؛ زیرا آقا مایه افتخار و مباهات ما مسلمانان و همه ی مظلومان عالم است 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✍ زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: كن... خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود. بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند. سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده. مي دانستم دنبال بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود. مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد. مي گفتم خسته ميشي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد. من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم. آخر هم جبران كرد. هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد سلام سردار.... سلام مولا! 🌷 🔹تاریخ تولد : ۱ مهر ۱۳۶۱ 🔹تاریخ شهادت : ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ 🌷مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۲۶ 🌷🕊🌷🕊🌷 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: كن... خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود. بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند. سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده. مي دانستم دنبال بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود. مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد. مي گفتم خسته ميشي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد. من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم. آخر هم جبران كرد. هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد سلام سردار.... سلام مولا! 🌷 🔹تاریخ تولد: ۱مهر ۱۳۶۱ 🔹تاریخ شهادت :۱۱ مرداد۱۳۹۲ 🌷مزار شهید: بهشت زهرا قطعه ۲۶ 🌷🕊 انتشار با ذکر 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☎️نخستین مکالمه تلفنی شهید لشگری و همسرش پس از ۱۸ سال📞😭 🔹️ شهید لشگری سیدالاسرای ایران، ۱۸ سال در بند رژیم بعثی عراقی بود و این نخستین مکالمه تلفنی این با همسرش پس از آزادی است. ◇ *شهید حسین لشگری خلبان نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران بود که در یک ماموریت برای انهدام توپخانه دشمن که مناطق شهری خوزستان را تحت آتش قرار داده بود هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفت و پس از خروج اضطراری از هواپیما در شهریور سال ۱۳۵۹ به اسارت بعثی ها در آمد. ◇ این رزمنده دلاور سالها در زندان های بعثی تحت شکنجه قرار داشت و سرانجام در سال ۱۳۷۵ توانست با خانواده خود مکاتبه نمایید و سرانجام در فروردین ۱۳۷۷ آزاد شده و به خاک وطن بازگشت. ◇ اما بر اثر صدمات ناشی از شکنجه های دوران اسارت در نوزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۸ به رسید. 🔹️ این فیلم نخستین مکالمه تلفنی منیژه لشگری با همسرش خلبان حسین لشگری پس از ۱۸ سال اسارت است. یاد شهید لشگری با ذکر "صلوات " 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
•••🥀••• او ایستاد پای امام زمان خویش ✍ اینبار قرار است پژواک صدای سجاد در حرم بپیچد؛ همان مجنونی که به رسید و تمامی مشکلات هم اورا از رفتن منصرف نکرد... ✍هر چه باشد پدر از دست داده بود و مادر، دلخوش به پسر بزرگ خانه بود. بیقراری میکرد و دل بیتاب او راضی به رفتن جگرگوشه اش نمیشد😔😔 ✍ اما شرمنده ی لطف همیشگیِ این خاندانِ کریم بود و حال فرصتی پیش امده بود تا عرض ارادتی کند.😔 ✍شب عملیات تا صبح چشم بر هم نگذاشتی. نماز خواندی و دست قنوت به آسمان گرفتی. ✍ شاید آن زمانی که همرزمت «محسن حججی» همچون ارباب به شهادت رسید، این رد اشک های تو بود که نشان از جاماندنت داشت. ✍سرانجام قرعه شهادت به نام تو افتاد. . ✍قسمت بود برگردی. مادرت چشم‌ انتظار بود، فاطمه و محمد علی پدر می خواستند و همسرت دلتنگ عاشقانه هایتان بود. ✍ حال مزار تو مامن دلسوختگان جامانده است؛ مبادا رهایشان کنی... ✨بیقرارِ حرم، ♥️ به مناسبت سالروز تاریخ تولد : ٢ خرداد ۱٣۵٩ تاریخ شهادت : ۱٩ مرداد ۱٣٩۶ محل شهادت : عملیات دیرالزور مزار شهید : گلزار شهدای اهواز 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
شاید آرزوی همه باشد اما یقیناً جز کسی بدان نخواهد رسید . . کاش بجای زبان با عملم، طلب می کردم 🌷 🕊 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ : 🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنید که پدر شده باز هم لحظه‌ای در حضورش در و منطقه عملیاتی شک نکرد. 🌷این بار آخری که اعزام می‌شد همسرش بود. وقت اعزامِ مرتضی هنوز جنسیت بچه مشخص نشده بود، بعد گفتند که بچه دختر است اما مرتضی در سوریه که بود یک بار که رفته بود حرم حضرت (س) برای زیارت، را باز کرده بود و به ما گفت : 🌷من آیه‌ای را دیدم که اول و آخر آیه اسم بود و بقیه کلمه ها مقابلم محو می‌شدند. همانجا به او الهام شد😇 که خداوند یک به او داده و اسمش هم علی است. در سونوگرافی مجدد دکتر گفت که بچه پسر است😍 🔻همسرشهید : علی من بایدلباس جهاد بپوشه، اسلحه به دست بگیره؛ رجز درکوچه های مدینه سر بده✊ کوچولو تنها فرزند شهید مرتضی حسین پور چهارماه بعد از پدر به دنیا آمد. 🌷 🦋🦋🦋